دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد

دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد دگری روی ز تیر تو اگر می‌پیچید…

ادامه مطلب

درد دلم را طبیب چاره ندانست

درد دلم را طبیب چاره ندانست مرهم این ریش پاره پاره ندانست راز دلم را به صبر، گفت بپوشان حال دل غرقه از کناره ندانست…

ادامه مطلب

در بند غم عشق تو بسیار کسانند

در بند غم عشق تو بسیار کسانند تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند در خاک به امید تو خلقیست نشسته یک روز برون…

ادامه مطلب

خاک آن بادیم کو بر آستانت بگذرد

خاک آن بادیم کو بر آستانت بگذرد یا شبی بر چین زلف دلستانت بگذرد بعد ازین چون گرم شد بازار خورشید رخت مشتری مشنو که…

ادامه مطلب

چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا

چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده توجفا…

ادامه مطلب

چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم

چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم چو رفتی در پی دشمن، مرا بگذار، من رفتم پس از صد بار جانم را که…

ادامه مطلب

چشمم کنار دجله شد، جز یاد بغدادم مکن

چشمم کنار دجله شد، جز یاد بغدادم مکن چون این هوس دارد دلم، از دیگری یادم مکن بر جان شیرینم ببخش، ای خسرو خوبان چین…

ادامه مطلب

جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟

جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟ ما را به جفا گذاشتن تا کی؟ شاخ طرب از زمین جانها تو برکندن و غصه کاشتن تا کی؟…

ادامه مطلب

تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم

تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم که آستین تو بوسم، بر آستان تو افتم دلم چو غنچه سحرگاه تنگ بود و…

ادامه مطلب

ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی

ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی چو کار ساخته باشی به خانه باز شوی به گرد خاطرت اکنون خود آن نمیگردد که هیچ پیش…

ادامه مطلب

تا دل مجروح من عاشق زار تو شد

تا دل مجروح من عاشق زار تو شد هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد لعل تو روزی مرا وعدهٔ وصلی بداد فکرم…

ادامه مطلب

پستهٔ آن ماه مروارید گوش

پستهٔ آن ماه مروارید گوش چون بخندد بشکند بازار نوش صورت او مایهٔ لطفست و ناز پیکر او سایهٔ عقلست و هوش نرگس جادو فریبش…

ادامه مطلب

بهار آمد و باغ پیرایه بست

بهار آمد و باغ پیرایه بست چمن سبز پوشید و در گل نشست ز سرما زمین داغ بر چهره داشت چو سبزه برست از سیاهی…

ادامه مطلب

به خرابات برید از در این خانه مرا

به خرابات برید از در این خانه مرا که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست که به زنجیر…

ادامه مطلب

بگشای ز رخ نقاب دیدار

بگشای ز رخ نقاب دیدار تا نگذرد از درت خریدار این پرده که بر درست بردر وین سایه که بر سرست بردار گفتی بنشین که…

ادامه مطلب

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی دلبر کافرم از چادر کافوری روی کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده…

ادامه مطلب

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟ گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟ دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر در…

ادامه مطلب

باد بویی از دو زلفت وام کرد

باد بویی از دو زلفت وام کرد سوی چین آورد و مشکش نام کرد غمزهٔ آهووش گو افگنت تیر غم در دیدهٔ بهرام کرد دانهٔ…

ادامه مطلب

ای نسیم سحر، چه میگویی؟

ای نسیم سحر، چه میگویی؟ از بت من خبر چه میگویی؟ به جز آن کم ز غم بخواهد کشت چه شنیدی؟ دگر چه میگویی؟ میدهم…

ادامه مطلب

ای که تیر بی‌وفایی در کمان پیوسته‌ای

ای که تیر بی‌وفایی در کمان پیوسته‌ای بار دیگر چیست کندر دیگران پیوسته‌ای؟ گر به شمشیر فراقم پی کنی صد پی روان در تو پیوندم،…

ادامه مطلب

ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل

ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل یار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل خستهٔ هر ستم شدم، ای قدم بلا برو…

ادامه مطلب

ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه

ای در غم عشقت مرا اندیشهٔ بهبود نه کردم زیان در عشق تو صد گنج و دیگر سود نه گفتی به دیر و زود من…

ادامه مطلب

ای پرتو روح‌القدس تابان ز رخسار شما

ای پرتو روح‌القدس تابان ز رخسار شما نور مسیحا در خم زلف چو زنار شما هم لفظتان انجیل خوان، هم لهجتان داودسان سر حواریون نهان…

ادامه مطلب

آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست

آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست او همه نورست، از آن شد همه چشمی…

ادامه مطلب

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟ با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود با آن رخ چو ماه و جبین…

ادامه مطلب

امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!

امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب! ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب! خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو شاد آمدی و خرم، فرما،…

ادامه مطلب

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت تا خود…

ادامه مطلب

یوسف ما را به چاه انداختند

یوسف ما را به چاه انداختند گرگ او را در گناه انداختند و آنگه از بهر برون آوردنش کاروانی را به راه انداختند از فراق…

ادامه مطلب

همه عالم پرست ازین منظور

همه عالم پرست ازین منظور همه آفاق را گرفت این نور حاصل شهر عاشقان سریست گرد بر گرد آن هزاران سور گر چه پر آفتاب…

ادامه مطلب

هر کسی را می‌نوازد لطف و خاطر جستنت

هر کسی را می‌نوازد لطف و خاطر جستنت چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو…

ادامه مطلب

نیک میخواهی که از خود دورم اندازی دگر

نیک میخواهی که از خود دورم اندازی دگر و آن دل سنگین ز مهر من بپردازی دگر آتشی در من زدی از هجر و میگویی…

ادامه مطلب

نه به اندازهٔ خود یار گزیدی، ای دل

نه به اندازهٔ خود یار گزیدی، ای دل تا رسیدی به بلایی که شنیدی، ای دل سپر ناوک آن غمزه چرا گشتی باز؟ که به…

ادامه مطلب

نظری گر ز سر لطف به کارم کردی

نظری گر ز سر لطف به کارم کردی شادمان چون گل و خرم به بهارم کردی جاودان گفتمی آن خنجر و بازو را شکر با…

ادامه مطلب

منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین

منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین گذری کن و گل و سوسن و سمنم ببین تو و او که باشد؟ ازین دویی چه کنی…

ادامه مطلب

من بادهٔ عشق نوش کردم

من بادهٔ عشق نوش کردم چون مست شدم خروش کردم هر عربده‌ای که باده انگیخت با زاهد خرقه‌پوش کردم هر کس که زما و من…

ادامه مطلب

مستم از بادهٔ مهر تو، مرا مست مهل

مستم از بادهٔ مهر تو، مرا مست مهل رفتم از دست، دمی دست من از دست مهل دل ز شوق می لعل توچو خون شد…

ادامه مطلب

مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم

مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم نه با او دیگری مشغول و من با او سخن گویم سر بیدوست بر زانو چه گویی؟…

ادامه مطلب

ما به ابد می‌بریم عشق ترا از ازل

ما به ابد می‌بریم عشق ترا از ازل در همه عالم که دید عشق چنین بی‌خلل؟ از سر من شور تو هیچ نیاید برون گر…

ادامه مطلب

گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی

گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی بستان نگر،ز گل شده همچون خورنقی وز کارگاه صنع به بستان کشیده‌اند هر جا که بود زرد…

ادامه مطلب

گر سری در سر کار تو شود چندان نیست

گر سری در سر کار تو شود چندان نیست با تو سختی به سری کار خردمندان نیست گردن ما ز بسی دام برون جست و…

ادامه مطلب

گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی

گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی ماجرای پادشاهان کس نگوید با غلامی رای آن دارم که روی از زخم شمشیرت نپیچم کم نه…

ادامه مطلب

کجاست منزل آن کوچ کرده؟ تا برویم

کجاست منزل آن کوچ کرده؟ تا برویم چو بادش از پی و چون برقش از قفا برویم چو باز مرغ دل ما هوای او دارد…

ادامه مطلب

فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد

فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و…

ادامه مطلب

عشق را پا و سر پدید نشد

عشق را پا و سر پدید نشد زین بیابان خبر پدید نشد جز دل دردمند مسکینان ناوکت را سپر پدید نشد همه چیز از تو…

ادامه مطلب

صنما، بی‌تو مرا کار به جان آمده گیر

صنما، بی‌تو مرا کار به جان آمده گیر دلم از درد فراقت به فغان آمده گیر دل شوریده ز هجر تو به جان می‌آید جان…

ادامه مطلب

شبت می‌بینم اندر خواب و می‌گویم وصالست این

شبت می‌بینم اندر خواب و می‌گویم وصالست این به بیداری تو خود هرگز نمی‌پرسی چه حالست این؟ دهان یا نوش، قد یا سرو، تن یا…

ادامه مطلب

سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت

سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟ از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی…

ادامه مطلب

سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا

سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا عهد من از یاد مهل،…

ادامه مطلب

زلف تو اگر به تاب می‌بینم

زلف تو اگر به تاب می‌بینم دل ز آتش غم کباب می‌بینم این جور، که بر دلم پسندیدی ظلمیست که بر خراب می‌بینم در دیدهٔ‌خود…

ادامه مطلب

ز چشم خلق هوس می‌کند که گوشه گزینم

ز چشم خلق هوس می‌کند که گوشه گزینم ولی تعلق خاطر نمی‌هلد که نشینم سوار گشتم و گفتم ز دست او ببرم جان کمند عشق…

ادامه مطلب