غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
یار ار نمیکند به حدیث تو گوش باز
یار ار نمیکند به حدیث تو گوش باز عیبی نباشد، ای دل مسکین، بکوش باز چون پیش او ز جور بنالی و نشنود درمانت آن…
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما ما را بغیر ازین…
هر که آن قامت و بالای بلندش باشد
هر که آن قامت و بالای بلندش باشد چه نظر بر دل بیمار نژندش باشد؟ اندر آیینهٔ او روی کسی ننماید مگر آن روی که…
نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟ دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟ دل از دستم برون بردی که با ما سر در…
نه آخر دل من خراب از تو شد؟
نه آخر دل من خراب از تو شد؟ نه آخر دو چشمم پرآب از تو شد؟ نه آخر تن ناز پرورد من گرفتار چندین عذاب…
نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش
نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش ور زانکه میسپردم در حال میشکستش نقاش دوربین را از دست بر نیاید نقش دگر نهادن پیش…
من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
من همان داغ محبت که تو دیدی دارم هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارم قصهٔ درد فراق تو مپندار، ای دوست که به…
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم ز حال خود خبر دارم نکرد آن…
مشنو که از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
مشنو که از کوی تو من هرگز به در دانم شدن یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن زان رخ چراغی…
مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست
مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست دوست میدارد، ولیکن زهرهٔ گفتن کراست؟ روی او در حسن چون ما هست، میگویم تمام قد…
ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیدهایم
ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیدهایم همچون دهان او دل خود تنگ دیدهایم بیرون شد اختیار دل و دین ز چنگ ما تا ساغر…
گفتم که بیوصال تو ما را به سر شود
گفتم که بیوصال تو ما را به سر شود گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کردهایم مشکل…
گر دهد یارت امان ایمن مشو
گر دهد یارت امان ایمن مشو ور ببخشاید، به جان ایمن مشو آن زمان کت گوید ای من جمله تو جمله مکرست، آن زمان ایمن…
گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم
گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم و گر من زو شوم پنهان به پیدایی کشد زارم دو رنگی در میان ما…
کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد چو روز کوچ او باشد به پیش آهنگ در بندد گر او در پنج فرسنگی کند…
فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود
فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود شکرست آن لعل و دلها زان شکارش میشود گنج حسن و دلبری زیر نگین لعل اوست…
عشق را فرسودهای باید چو من
عشق را فرسودهای باید چو من در مشقت بودهای باید چو من لایق سودای آن جان و جهان از جهان آسودهای باید چو من تا…
صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم
صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم به زرش کجا فروشم؟ که به جان خریده دارم دگران نهند خاک در او چو تاج…
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا دلش ارچه با دل من به وفا یکی…
سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست
سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز…
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب…
زلف را تاب دام و خم برزد
زلف را تاب دام و خم برزد همه کار مرا بهم برزد دفتر دوستان خود میخواند به سر نام من قلم برزد صورت ماه را…
ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد کسی چه عیب…
روزهداران را هلال عید ابروی شماست
روزهداران را هلال عید ابروی شماست شب نشینان را چراغ از پرتو روی شماست ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب بنده آن چشم ترک…
دیریست که یار ما نمیآید
دیریست که یار ما نمیآید پیغام به کار ما نمیآید هر کس به تفرجی و صحرایی خود بوی بهار ما نمیآید ما را به دیار…
دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین
دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین در نگر از دیدهٔ جان در دل و دیدار ببین گر ز دل آگاه شدی، همسفر ماه…
دلم خرقهای دارد از پیر عشق
دلم خرقهای دارد از پیر عشق که گردن نپیچد ز زنجیر عشق حلالست مالم به فتوای شوق مباحست خونم به تقریر عشق هزیمت همان روز…
دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش کنون که قبله گرفتی سر از نماز مکش بر آستانهٔ معشوق اگر دهندت بار طواف خانه کن و…
دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد
دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق نوک…
دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما
دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز…
در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند
در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند هزار نامه به نقش هوس سیاه کند ز حسرت رسن زلف و چاه غبغب او نه طرفه…
حلقهٔ زرین بر آن گوش گهربندش ببین
حلقهٔ زرین بر آن گوش گهربندش ببین خال مشکین بر لب شیرین چون قندش ببین بسته بر هم گردن شهری، دل دیوانه را در میان…
چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا
چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا سیر آمدم ز عیش، که بیدوست…
چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم
چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم دلم چو تیر برابر رود که من سپرم به کوی او خبر من که میبرد؟ که…
چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من
چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من آن فراق اندیش روزی باز پیوستی به من همچو ماهی صید آن ماهم، که روزی…
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن جان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن از دل…
تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند کز آستان تو چون سایه در نمیگذرند چو تیر غمزه زنی بر برابرند آماج چو تیغ فتنه…
ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
ترا رسد گره مشک بر قمر بستن به گاه شیوهگری لعل بر شکر بستن کمر به کشتن ما گر ببستهای سهلست بیا، که حلقه بکوبیم…
تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم جان خود در آتش و تن در عذاب انداختم خود زمانی نیست پیش دیدهٔ من راه…
پدید نیست اسیران عشق را خانه
پدید نیست اسیران عشق را خانه کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم که خسته شد جگر آشنا و بیگانه…
بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد
بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد شراب تلخ با خوبان شیرین کار خوش باشد برون شهر، با یاران، شب مهتاب در صحرا…
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا بفغانند مغان از من و از زاری من…
بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه
بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه با دوستان خویشتن اینها نکوست؟ نه من سال و ماه در سخن و گفت و گوی تو وانگه…
بر خستهای ملامت چندین چه میپسندی؟
بر خستهای ملامت چندین چه میپسندی؟ کورا نظر بپوشد شوخی به چشمبندی ای خواجهٔ فسرده، خوبی دلت نبرده گر درد ما بنوشی، بر درد ما…
باز شادروان گل بر روی خار انداختند
باز شادروان گل بر روی خار انداختند زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند دختران گل به وقت صبحدم در پای سرو از سر شادی…
با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟ پیش لب و رویت شکر و شیر چه باشد؟ در خواب سر زلف تو میبینم و…
ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم
ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم بر من ترحمی کن،بنگر که بیتو چونم؟ غافل شدی ز حالم، با آنکه دور بینی عاجز شدم ز…
ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟ بیخبریم از لبت، هم خبری میرسان نیست مجال گذر بر سر کویت، ز بس ولولهٔ اهل عشق،…
ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را باری گر از درد تو من زاری کنم،…
ای در دل من چو جان کجایی؟
ای در دل من چو جان کجایی؟ وی از نظرم نهان کجایی؟ کردی ز برم کناره چونی؟ رفتی بدر از میان کجایی؟ پیش آمدی از…