یار آن کسی بود که به کارت نگه کند

یار آن کسی بود که به کارت نگه کند باری نگه کنی، دوسه بارت نگه کند گاه دعا به نالهٔ زیرت چو گوش کرد روز…

ادامه مطلب

همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم

همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم که مرید توام و نیست مراد دگرم بر سر من بنهد دست سعادت تاجی اگر آن ساعد…

ادامه مطلب

هر که با عارض زیبای تو خو کرده بود

هر که با عارض زیبای تو خو کرده بود گر دمی با تو برآرد نه نکو کرده بود گر به مشک ختنی میل کند عین…

ادامه مطلب

هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری

هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری پرده پیش رخ ببندی، پس در ایوانم بری خود نخواهی هیچ وقتم ور بخوانی ساعتی خون…

ادامه مطلب

نه بی‌یادت برآید یک دم از من

نه بی‌یادت برآید یک دم از من نه بی‌رویت جدا گردد غم از من بزن بر جانم آن زخمی، که دانی به شرط آنکه گویی…

ادامه مطلب

نظر چو بر لب و دندان یار خویش کنم

نظر چو بر لب و دندان یار خویش کنم طویلهٔ گهر اندر کنار خویش کنم مرا ز خاک درش شرمسار باید بود اگر نظر به…

ادامه مطلب

منم غریب دیار تو، ای غریب‌نواز

منم غریب دیار تو، ای غریب‌نواز دمی به حال غریب دیار خود پرداز بهر کمند که خواهی بگیر و بازم بند به شرط آنکه ز…

ادامه مطلب

من چه گویم جفا و جنگ ترا؟

من چه گویم جفا و جنگ ترا؟ جرم رهوار و عذر لنگ ترا؟ ز دل و جان نشانه ساخته‌ام ناوک چشم شوخ شنگ ترا ای…

ادامه مطلب

مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟

مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟ با ما نمی‌نشیند بی ما چراست گویی؟ ما در هوای رویش چون ذره گشته پیدا وین قصه خود بر…

ادامه مطلب

مرا حدیث غم یار من بباید گفت

مرا حدیث غم یار من بباید گفت گرم به ترک سر خویشتن بباید گفت حکایتی که زن و مرد از آن همی ترسند ضرورتست که…

ادامه مطلب

ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم

ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم پوشیده رخ آن بت طناز بدیدیم هم صورت او از همه نقشی بشنیدیم هم لهجهٔ او در همه…

ادامه مطلب

گفته بودم با تو من کان جا نباید رفتنت

گفته بودم با تو من کان جا نباید رفتنت ور ضرورت می‌روی با ما نباید رفتنت دشمن پر در کمین داری و دستی بر کمان…

ادامه مطلب

گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو

گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو سر در جهان نهم به غریبی ز دست تو آمد بهار و خاطر هر کس کشد به…

ادامه مطلب

گر بنگری در آینه روزی صفای خویش

گر بنگری در آینه روزی صفای خویش ای بس که بی‌خبر بدوی در قفای خویش ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد…

ادامه مطلب

کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته

کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته به خون دیده ترا کرده‌ام به دست، ولی ز دست…

ادامه مطلب

فاش گشت آن ماجری، کز مرد و زن پوشیده‌ام

فاش گشت آن ماجری، کز مرد و زن پوشیده‌ام سر به سر گفتند آن کو تن به تن پوشیده‌ام دوست تا احوال ما بشنید رحمت…

ادامه مطلب

عشق نورزیده بود جان سبکبار من

عشق نورزیده بود جان سبکبار من بر تو مرا فتنه کرد این دل بی‌کار من گر خبر از درد من نیست ترا، در نگر تا…

ادامه مطلب

طراوت رخت آب سمن تمام ببرد

طراوت رخت آب سمن تمام ببرد رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد غلام کیستی، ای خواجهٔ پری‌رویان؟ که دیدن تو دل از…

ادامه مطلب

شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود

شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود به خشم رفت و درین گردش زمانم بست چه…

ادامه مطلب

سلام علیک، ای نسیم صبا

سلام علیک، ای نسیم صبا به لطف از کجا می‌رسی؟ مرحبا نشانی ز بلقیس، اگر کرده‌ای چو مرغ سلیمان گذر بر سبا نسیمی بیاور ز…

ادامه مطلب

سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش

سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش ماه را ماند که می‌تابد همی نور از رخش این پریوش را اگر فردا به فردوس…

ادامه مطلب

زلف مشکینت چو دامست، ای پسر

زلف مشکینت چو دامست، ای پسر عارضت ماه تمامست، ای پسر در فروغ روی و چین زلف تو مایهٔ صد صبح و شامست، ای پسر…

ادامه مطلب

ز حسن تو پیدا شد آیین عشق

ز حسن تو پیدا شد آیین عشق خرد را لبت کرد تلقین عشق برین رقعه ننهاد شاهی قدم که ماتش نکردی به فرزین عشق ازین…

ادامه مطلب

روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد

روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد آن ماه سرو قامت بر من سلام داد ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم کز نور روی خویش…

ادامه مطلب

دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد

دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد فریاد ازین سوار، که صید حرم بزد! عزلت گزیده بودم و کاری گرفته پیش یارم ز در درآمد…

ادامه مطلب

دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد

دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد امشبم حسرت او دیده چو دریایی کرد ز چنان غمزه، که او دارد و ابرو عجبست که…

ادامه مطلب

دلی که در سر زلف شما همی آید

دلی که در سر زلف شما همی آید به پای خویش به دام بلا همی آید بر آستان تو موقوفم، ای سعادت آن کز آستان…

ادامه مطلب

دل می‌برد امشب ز من آن ماه، بگیرید

دل می‌برد امشب ز من آن ماه، بگیرید دزدست و شب تیره، برو راه بگیرید اندر پی او آه منست آتش سوزان گر شمع فرو…

ادامه مطلب

دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد

دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد دگری روی ز تیر تو اگر می‌پیچید…

ادامه مطلب

درد دلم را طبیب چاره ندانست

درد دلم را طبیب چاره ندانست مرهم این ریش پاره پاره ندانست راز دلم را به صبر، گفت بپوشان حال دل غرقه از کناره ندانست…

ادامه مطلب

در بند غم عشق تو بسیار کسانند

در بند غم عشق تو بسیار کسانند تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند در خاک به امید تو خلقیست نشسته یک روز برون…

ادامه مطلب

خاک آن بادیم کو بر آستانت بگذرد

خاک آن بادیم کو بر آستانت بگذرد یا شبی بر چین زلف دلستانت بگذرد بعد ازین چون گرم شد بازار خورشید رخت مشتری مشنو که…

ادامه مطلب

چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا

چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده توجفا…

ادامه مطلب

چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم

چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم چو رفتی در پی دشمن، مرا بگذار، من رفتم پس از صد بار جانم را که…

ادامه مطلب

چشمم کنار دجله شد، جز یاد بغدادم مکن

چشمم کنار دجله شد، جز یاد بغدادم مکن چون این هوس دارد دلم، از دیگری یادم مکن بر جان شیرینم ببخش، ای خسرو خوبان چین…

ادامه مطلب

جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟

جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟ ما را به جفا گذاشتن تا کی؟ شاخ طرب از زمین جانها تو برکندن و غصه کاشتن تا کی؟…

ادامه مطلب

تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم

تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم که آستین تو بوسم، بر آستان تو افتم دلم چو غنچه سحرگاه تنگ بود و…

ادامه مطلب

ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی

ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی چو کار ساخته باشی به خانه باز شوی به گرد خاطرت اکنون خود آن نمیگردد که هیچ پیش…

ادامه مطلب

تا دل مجروح من عاشق زار تو شد

تا دل مجروح من عاشق زار تو شد هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد لعل تو روزی مرا وعدهٔ وصلی بداد فکرم…

ادامه مطلب

پستهٔ آن ماه مروارید گوش

پستهٔ آن ماه مروارید گوش چون بخندد بشکند بازار نوش صورت او مایهٔ لطفست و ناز پیکر او سایهٔ عقلست و هوش نرگس جادو فریبش…

ادامه مطلب

بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد

بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد چراغ مجلس ما پرتو روی تو بس باشد برای نزهت ار وقتی بیارایند جنت را مرا…

ادامه مطلب

به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد

به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد که دوست بر دل ما جور تا چه غایت کرد؟ لبش، که بر دل ما راه زد،…

ادامه مطلب

بمیرم چشم مستت را که جانم زنده می‌دارد

بمیرم چشم مستت را که جانم زنده می‌دارد دلم را با خیال خود به جان با زنده می‌دارد به نقد اندر بهشتست آنکه در خلوت…

ادامه مطلب

بر در می‌خانه این غلغل و آن طنطنه

بر در می‌خانه این غلغل و آن طنطنه چیست؟ بیاور چراغ، پیش نه آتش‌زنه گر ز حریفان ماست، با دل یک رنگ و راست همچو…

ادامه مطلب

باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟

باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟ یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟ دوستی کو و مجالی؟ که برو…

ادامه مطلب

با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟

با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟ آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی بپوش…

ادامه مطلب

این دلبران که می‌کشدم چشم مستشان

این دلبران که می‌کشدم چشم مستشان کس را خبر نشد که، چه دیدم ز دستشان؟ بر ما در بلا و غم و غصه بر گشاد…

ادامه مطلب

ای که دیگر بی‌گناه از من عنان پیچیده‌ای

ای که دیگر بی‌گناه از من عنان پیچیده‌ای دشمنی کردی روی از دوستان پیچیده‌ای زور بر ما ناپسند آمد که از روی قیاس پنجهٔ مسکین…

ادامه مطلب

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد گر زیانست درین…

ادامه مطلب

ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی

ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی شد ز غم آن پری فاش به دیوانگی ما چو خراباتییم گر ننشیند رواست پیش خراباتیان آن…

ادامه مطلب