غزلیات خیالی بخارایی
ما را به درِ دوست گشاد از هوس خویش
ما را به درِ دوست گشاد از هوس خویش وقتی ست که دارد سگ آن کوی کس خویش تا کی برِ آن روی بلافی گل…
مرا می سوزد آن بدخو که کار خودنکو سازد
مرا می سوزد آن بدخو که کار خودنکو سازد عجب گر با چنین خوبی خدا اسباب او سازد برآنم بعد از این کز رو برانم…
نکردم جز به زلف یار پیوند
نکردم جز به زلف یار پیوند که نتوان کرد خود را بی رسن بند چه شرین کرد طوطی کز سر شوق لبت را دید و…
هر دل که به عشق مبتلا نیست
هر دل که به عشق مبتلا نیست واقف ز شکیب حال ما نیست از فتنهٔ عشق سر کشیدن در مذهب عاشقان روا نیست رسم و…
یار در کار دلم کوشش بسیاری کرد
یار در کار دلم کوشش بسیاری کرد عاقبت آه جگر سوختگان کاری کرد کرد چشم تو به نیش ستمی مرهم ریش بین که تیمار دلم…
اشکِ چشم من که جان نقد روان میخواندش
اشکِ چشم من که جان نقد روان میخواندش دیده جرمی دید از آن رو از نظر میراندش سرو لاف سرفرازی میزند قدّت کجاست تا روان…
آن روز مه این نور سعادت به جبین داشت
آن روز مه این نور سعادت به جبین داشت کز راه ادب پیش رخت رو به زمین داشت ز آن پیش که در کار کمان…
ای به بوی تو صبا شیفتهٔ هر چمنی
ای به بوی تو صبا شیفتهٔ هر چمنی عطرسایی چو خطت، بی سر و بی پا چو منی تا شکست از شکن زلف توام شیشهٔ…
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند
ای لبت کام دل بیسروسامانی چند کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند کوکب سعدی و منظور سبک روحانی قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند…
باز آواز نی و فریاد درد انگیز عود
باز آواز نی و فریاد درد انگیز عود بی دلان را در حریم کعبهٔ جان ره نمود تا مقرّر شد که داغ عشق و سوز…
تا بر بیاض رویت خطّ سیه برآمد
تا بر بیاض رویت خطّ سیه برآمد از نامهٔ محبّان نام گنه برآمد گو طرّهٔ را مبُر سر اکنون که رخ نمودی فکر از درازی…
تا خطت خود را به سودای خطا خواهد کشید
تا خطت خود را به سودای خطا خواهد کشید مرغ جان را دل سوی دام بلا خواهد کشید گفتم از دل بیش از این زلفش…
تا ز نسیم رحتمش رایحهای به ما رسد
تا ز نسیم رحتمش رایحهای به ما رسد بر سر راه آرزو منتظریم تا رسد گر کششی نباشد از جاذبهٔ عنایتش در طلب وصال او…
ترک چشمت بیسپاه حُسن خنجر میزند
ترک چشمت بیسپاه حُسن خنجر میزند تا هنوز از جانب رویت چه سر بر میزند دل که محبوس است بیروی تو در زندان غم میگشاید…
چو سرو هر که در این بوستان هوای تو کرد
چو سرو هر که در این بوستان هوای تو کرد ز گریه پای به گِل ماند و سر فدای تو کرد ز گریه دامن دُر…
در ازل مهر تو با جان رقم غم میزد
در ازل مهر تو با جان رقم غم میزد دل آشفته ز سودای خطت دم میزد وقت ما را که تمنّای رُخَت خوش میداشت باز…
دل وصل تو می خواهد و دلخواست همین است
دل وصل تو می خواهد و دلخواست همین است چیزی که مرا از تو تمنّاست همین است گه گه گذرد سرو قدت بر گذر چشم…
راستی را شیوهای کآن سرو قامت میکند
راستی را شیوهای کآن سرو قامت میکند گر به قصد سرکشی نبوَد قیامت میکند دوش فکر ماه میکردم که جانان رخ نمود روشنم شد این…
سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است
سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است لطف فرمای و بده دادِ اسیران امروز…
طیلسانت چو کژ افتاد ببستی او را
طیلسانت چو کژ افتاد ببستی او را ره گشادی تو به خورشید پرستی او را ریخت چشمت به جفا خون دل و دانستم که بر…
کسی که پیرویِ عشق نیست عادت او
کسی که پیرویِ عشق نیست عادت او به گمرهی ست مبدّل همه عبادت او دلا نصیحت رندان به زهد و علم مکن که اعتراض روا…
گر تو را میلی ست بر قتل زبون خویشتن
گر تو را میلی ست بر قتل زبون خویشتن سهل باشد ما بحل کردیم خون خویشتن زلف تو بخت من است امّا ندارم حاصلی جز…
گرچه تو حقیری و گناه تو عظیم است
گرچه تو حقیری و گناه تو عظیم است نومید نباشی که خداوند کریم است گو عذر به پیش آر که بر عذر گنه درّ چون…
گهی که عشق به خود راه مینمود مرا
گهی که عشق به خود راه مینمود مرا ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست به…
ما نداریم به غیر از جگرِ افگاری
ما نداریم به غیر از جگرِ افگاری کو طبیبی که شود چاره گرِ بیماری بار هجر تو گران است مرا بر دل ریش که بیابیم…
مرا یاد آن روی دیوانه کرد
مرا یاد آن روی دیوانه کرد که زنجیر زلف تو را شانه کرد شبی از رخت نور دزدید شمع روانش گرفتند و در خانه کرد…
نیست در عشق تو سوز من و شمع امروزی
نیست در عشق تو سوز من و شمع امروزی هر دو عمری ست که داریم به هم دلسوزی تیره شد حال جهانی رخ چون روز…