غزلیات خیالی بخارایی
سنبل باغ رخت غالیه بو افتاده ست
سنبل باغ رخت غالیه بو افتاده ست شیوهٔ چشم تو بر وجه نکو افتاده ست بادهٔ ناب به دور لب لعلت مثَلی ست کاین چنین…
کدامین رسم و آیینی که در رندان مفرّد نیست
کدامین رسم و آیینی که در رندان مفرّد نیست طریقِ سالکانِ راه تجرید مجرّد نیست در این بستان کسی را می رسد دعویّ آزادی که…
که میداند میِ شوق از چه جام است
که میداند میِ شوق از چه جام است به جز چشمت که او مست مدام است شراب ار با تو نو شد دل حلال است…
گر نه با من سر زلفت به جفا پیدا شد
گر نه با من سر زلفت به جفا پیدا شد در سرم این همه سودا زکجا پیدا شد تا نهان شد ز نظر صورت روی…
گل جامه دران بار دگر سر به در آورد
گل جامه دران بار دگر سر به در آورد وز حال رفیقان گذشته خبر آورد رخسارهٔ سروی و خط سبز نگاری ست هر لاله و…
لطفی که می کند به محبّان عذار او
لطفی که می کند به محبّان عذار او معلوم می شود همه از روی کار او از عین مردمی ست که مشغول کار ماست چشمش…
مرا بیتو راحت الم مینماید
مرا بیتو راحت الم مینماید وگر شادمانیست غم مینماید سفالِ سگانِ گدایانِ کویت به چشمم به از جام جم مینماید خیال دهانت به شهر وجودم…
من که از دیدهٔ معنی به رخت مینگرم
من که از دیدهٔ معنی به رخت مینگرم چشم دارم که نرانی چو سرشک از نظرم آه کز حسرت مهر رخ تو می ترسم که…
هرکه از دیدار جانان همچو من مهجور نیست
هرکه از دیدار جانان همچو من مهجور نیست گر خبر ز اندیشهٔ دوری ندارد دور نیست و آن که با سوز محبّت نیست چون پروانه…
آب شد پیش لبت قند چو تر کردیمش
آب شد پیش لبت قند چو تر کردیمش دم زد از روی تو آیینه نظر کردیمش اشک رازِ دل غم دیده به مردم می گفت…
افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست
افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست کس نیست که گوید خبر از منزل مقصود وز هیچ…
آنها که ز آیینهٔ دل زنگ زدودند
آنها که ز آیینهٔ دل زنگ زدودند خود را به تو هر نوع که بودند نمودند اهل نظر از آینهٔ وحدت از آن پیش حیران…
ای دل سر تسلیم بنه بر کف پایی
ای دل سر تسلیم بنه بر کف پایی کز راه تکبر نرسد کار به جایی هرکس که به می صاف نارد قدح دل گر صوفی…
با رخت صورت چین چند کند دعوی را
با رخت صورت چین چند کند دعوی را پیش رویت چه محل دعوی بی معنی را گر به چین نسخهٔ تصویر ز روی تو برند…
بدین شوخی که تو بنیاد داری
بدین شوخی که تو بنیاد داری عجب گر خاطری را شاد داری فراموشت نخواهم کرد گفتی فراموشت شد این هم یاد داری؟ هوای من نداری…
تا به رحمت خوان قسمت را مزیّن کردهاند
تا به رحمت خوان قسمت را مزیّن کردهاند درخور هر فرقه مرسومی معیّن کردهاند نام نیک و نقد هستی را به زاهد دادهاند نیستیّ و…
تا دل از شوق گل رویت ره صحرا گرفت
تا دل از شوق گل رویت ره صحرا گرفت در هوای سرو قدّت کار جان بالا گرفت راست چون سروی ست نخل قامتت بر طرف…
تا قدح هردم چرا بوسد لب میگون او
تا قدح هردم چرا بوسد لب میگون او زاین حسد عمری ست تا من تشنهام بر خون او مطربا چون عود سر تا پای خود…
چشمت آزار ما چه میخواهد
چشمت آزار ما چه میخواهد از دل مبتلا چه میخواهد من چو وصل تو خواستم به دعا شیخ شهر از دعا چه میخواهد بوسهای زکات…
خطت چون از سواد شب رقم زد صفحهٔ مه را
خطت چون از سواد شب رقم زد صفحهٔ مه را بر او دیدم به مشکِ تر نوشته بارک الله را چو ببریدی سر زلفینِ را…
دل جز به غمت خاطر خوشنود ندارد
دل جز به غمت خاطر خوشنود ندارد وز عمر به جز وصل تو مقصود ندارد بر سوختهٔ آتش غم مرحمتی کن امروز که حلوای لبت…
دلا غم یار ما شد دل به جا دار
دلا غم یار ما شد دل به جا دار که او را یافتم یار وفادار طریق باده نوشی گرچه جرم است بنوش و چشم رحمت…
ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد
ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد به هر دیار که رو آورد براندازد گهی که چشم تو فرمان دهد به خون ریزی نخست تیغ…
شد باز به دیدار سحر چشم جهانی
شد باز به دیدار سحر چشم جهانی بیدار نشد بخت عجب خواب گرانی ما را خبر از محنت و اندوه زمانه وقت است که بی…
کجاست ساغر می تا به گردش آرندش
کجاست ساغر می تا به گردش آرندش که عمر رفت و حریفان در انتظارندش به حلقه یی که حساب سگان او گذرد رقیب کیست که…
کنون چو در طلبش اشک رو به ره دارد
کنون چو در طلبش اشک رو به ره دارد چگونه عقل رمیده عنان نگه دارد گشاد روی تو درهای رحمت است و خطت به نام…
گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد
گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد شمع از حسرت آن سوختن از سر گیرد سوخت سر تا قدمم بهر تو چون شمع و…
گرچه هردم سیل اشک ما به دریا میرود
گرچه هردم سیل اشک ما به دریا میرود خوشدلم از جانب او هرچه بر ما میرود گفتمش ای دیده این گوهرفشانی تا به کی گفت…
ما به چشمت عشق میبازیم و او در عین خواب
ما به چشمت عشق میبازیم و او در عین خواب بر رخت حق نظر داریم و میپوشد نقاب صورتت هرجا که ظاهر میکند فتوایِ حسن…
مرا ای مه اگر دیوانه گفتی
مرا ای مه اگر دیوانه گفتی نمیرنجم ز تو یارانه گفتی به زلف و عارضش گفتی غم خویش شبی بود و چراغ افسانه گفتی غمش…
من که باشم که بود لایق تو خدمت من
من که باشم که بود لایق تو خدمت من تو اگر بنده نوازی بکنی دولت من به همین مژده ز خوان کرمت خوشنودم که غم…
هرکه زاین وادی به کوی بخت و دولت میرسد
هرکه زاین وادی به کوی بخت و دولت میرسد از ره و رسم قدم داریّ و همّت میرسد فرصت صحبت مکن فوت از پیِ مقصود…
از آن ز دیده و دل اشک و آه میخواهم
از آن ز دیده و دل اشک و آه میخواهم که شرمسارم و عذر گناه میخواهم گناه بار گران است و راه عشق مدد ز…
اگر دیده در مهر و مه ناظر است
اگر دیده در مهر و مه ناظر است غرض چیست او را از این، ظاهر است از آن دم که از چشم من غایبی حضوری…
آن معلم که لبت را روش جان آموخت
آن معلم که لبت را روش جان آموخت هرچه آموخت به زلف تو پریشان آموخت ظاهراً بر ورق گل به خط سبز خرد آیت حسن…
ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی
ای دل به طریقی سوی زلفش اگر افتی پرهیز از آن حلقه، مبادا که درافتی زنهار چو من در قدمش سر نهم ای اشک تو…
با سگت یاری مرا کارِ خود است
با سگت یاری مرا کارِ خود است هرکسی را کار با یارِ خود است عاشقی کردم فتادم در بلا مبتلا هرکس ز کردار خود است…
به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست
به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست چرا که هیچ دلی بی غم تو خرّم نیست از آن به کعبهٔ وصل تو ره…
تا به کی باشد چو نی با ناله دمسازی مرا
تا به کی باشد چو نی با ناله دمسازی مرا سوختم چون عود سعیی کن که بنوازی مرا تا سرم بر جا بود از پای…
تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم میکند
تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم میکند از غایت دیوانگی گهگه سخن گم میکند گر در حقیقت بنگری دانی که عین مردمیست آنچه…
تا کافر چشمت ز مژه عزم سپه کرد
تا کافر چشمت ز مژه عزم سپه کرد بر خون دلم غمزهٔ تو چشم سیه کرد این دل که کمین داشت بدآن چشم تو عمری…
چمن را تا نسیمت در دماغ است
چمن را تا نسیمت در دماغ است ز شادی غنچه را دل باغ باغ است چو گیسو باز کردی رخ مپوشان که حسن شب به…
خطت را تا به خون ریزی نشان شد
خطت را تا به خون ریزی نشان شد به شوخی غمزه ات صاحبقران شد دلی کز فتنهٔ زلفت امان یافت ز دست محنت و غم…
دل چو گشت از جام معنی جرعه نوش
دل چو گشت از جام معنی جرعه نوش دلقِ صورت کرد رهن می فروش عیب خرقه گفتن از نامردمی ست دولت رندی که باشد عیب…
دلا چو روی به اقبال مقبلی داری
دلا چو روی به اقبال مقبلی داری به ترک صحبت جان گیر اگر دلی داری گمان مبر که از این جست و جویِ بیحاصل به…
زلف تو را که شامِ پریشانی من است
زلف تو را که شامِ پریشانی من است صبح است عارض تو که در پشت دامن است سرو سهی که داشت هواهای سرکشی امروز پیش…
شبی کآن ماه با ما خوش برآید
شبی کآن ماه با ما خوش برآید عجب نبود که روز غم سرآید درآمد از در و شد خانه روشن دگر با ما از این…
کس نیست که کار ما برآرد
کس نیست که کار ما برآرد کار همه را خدا برآرد خاک رهش ای سرشگ گِل ساز تا یار در جفا برآرد ز آن پیش…
گر بعد اجل دردِ تو با خویش توان برد
گر بعد اجل دردِ تو با خویش توان برد خواهیم سبک درد سر خود ز جهان برد در حلقهٔ دیوانهوَشان عقل نمیرفت «زنجیر سر زلف…
گرچه از جا شد دل و بر جان بلا میآیدم
گرچه از جا شد دل و بر جان بلا میآیدم چون تو را میبینم ای جان دل به جا میآیدم از لبت کاو ریخت خونم…