هرکجا خطّ تو عرض نافهٔ چینی کند

هرکجا خطّ تو عرض نافهٔ چینی کند مشگ از چین آید و پیش تو مسکینی کند چوب ها باید زدن بر سر نبات مصر را…

ادامه مطلب

آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن

آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن گفتم آنی ست در آن روی شد از…

ادامه مطلب

افسوس که ره بینان یک یک ز نظر رفتند

افسوس که ره بینان یک یک ز نظر رفتند وز راه سبکباری با هم به سفر رفتند پای از سر و جان بر کف در…

ادامه مطلب

آنکه رحمی نیست بر حال منش

آنکه رحمی نیست بر حال منش گر بمیرم خون من در گردنش تا نیاید دامن زلفش به دست باز نتوان داشت دست از دامنش دل…

ادامه مطلب

ای دل از خویش گذر تا که به جایی برسی

ای دل از خویش گذر تا که به جایی برسی وز در صدق درآ تا به صفایی برسی تا نبندی به قبول نفس اوّل کمری…

ادامه مطلب

با آنکه بر مزارم نگذشت قاتل من

با آنکه بر مزارم نگذشت قاتل من هردم گل وفایش می روید از گِل من فردا که در حسابی آید حصول هرکس جز رنج و…

ادامه مطلب

باز ره‌بینان نشان از قرب منزل می‌دهند

باز ره‌بینان نشان از قرب منزل می‌دهند ترسکارانِ طریق عشق را دل می‌دهند شیوهٔ لطف و کرم بنگر که در دیوان حشر جرم می‌گیرند و…

ادامه مطلب

بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست

بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست راستی را هر دلی کز مردم…

ادامه مطلب

تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن

تا دست دهد روی چو خورشید تو دیدن بر ماست دعا گفتن و از صبح دمیدن گل گوش همه بر سخن حسن تو دارد بد…

ادامه مطلب

تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست

تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست دل سرگشته ام از رشک ز پا افتاده ست تا نیفتد دلم از پا و سرشکم…

ادامه مطلب

تا همچو غنچه خندان از خود به در نیایی

تا همچو غنچه خندان از خود به در نیایی گر گل شوی کسی را هم در نظر نیایی گر ره به خود ندانی تدبیر بیخودی…

ادامه مطلب

چون نه شادیّ و نه محنت به کسی می‌ماند

چون نه شادیّ و نه محنت به کسی می‌ماند به غمش هم‌نفسم تا نفسی می‌ماند هوس خاتم دولت مکن ای دل کآن نیز می‌رود زود…

ادامه مطلب

دل جفای خطت از دور قمر می‌داند

دل جفای خطت از دور قمر می‌داند فتنهٔ چشم تو را عین نظر می‌داند آنچه دوش از ستم زلف تو بر من بگذشت گر تو…

ادامه مطلب

دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است

دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی مشکل…

ادامه مطلب

رنجور عشق را سر ناز طبیب نیست

رنجور عشق را سر ناز طبیب نیست یعنی طبیب خسته دلان جز حبیب نیست تنها نه ما وظیفهٔ انعام می خوریم از خوان رحمت تو…

ادامه مطلب

سروِ بالای تو در عالم خوبی علم است

سروِ بالای تو در عالم خوبی علم است خط تو بر ورق گل ز بنفشه رقم است ما نه تنها به هوای دهنت خاک شدیم…

ادامه مطلب

غم نیست اگر زلفت با فتنه سری دارد

غم نیست اگر زلفت با فتنه سری دارد چون نرگس دلجویت با ما نظری دارد از حالِ دل ریشم تیر تو خبردار است ز آن…

ادامه مطلب

کسی که نسبت قدّت به سرو ناز کند

کسی که نسبت قدّت به سرو ناز کند چگونه باز به روی تو دیده باز کند چه جای سرو که شمشاد باغ جنّت را نمی…

ادامه مطلب

گر ندیدی کز سرای دیده‌ام خون می‌چکد

گر ندیدی کز سرای دیده‌ام خون می‌چکد ساعتی بنشین در او تا بنگری چون می‌چکد لاله می‌روید به یاد روی لیلی تا به حشر از…

ادامه مطلب

گرچه ماه نو به شوخی بی نظیر عالم است

گرچه ماه نو به شوخی بی نظیر عالم است لیک در خوبی ز ابروی تو بسیاری کم است گرنه دزد نقد قلب ماست زلف شب…

ادامه مطلب

گهی که جانب آن زلف خم به خم بینیم

گهی که جانب آن زلف خم به خم بینیم هرآنچه بر سر ما آید از ستم بینیم به غم بساز دلا چون قرار ما این…

ادامه مطلب

ماه رخسارِ تو دید و عاشقی بنیاد کرد

ماه رخسارِ تو دید و عاشقی بنیاد کرد گل نسیمت از صبا بشنید و دل برباد کرد نخلِ قدّ دلکشت را بنده چون بسیار شد…

ادامه مطلب

من آن نیَم که گذارم ز دست دامن تو

من آن نیَم که گذارم ز دست دامن تو تو گر ز طوق وفا سرکشی به گردن تو گذار تا به کف آریم دامن زلفت…

ادامه مطلب

هر جفایی که کند روی تو نیکو باشد

هر جفایی که کند روی تو نیکو باشد خاصّه وقتی که خطت بر طرف او باشد گر به چینِ شکن زلف تو از خوش نفسی…

ادامه مطلب

هرکسی گوید که درد عشق را تدبیر چیست

هرکسی گوید که درد عشق را تدبیر چیست ما سرِ تسلیم بنهادیم تا تقدیر چیست ظاهراً با حلقهٔ زلف تو دارد نسبتی ورنه مقصودِ دل…

ادامه مطلب

ار شیخ صومعه ست وگر رندِ دیرِ توست

ار شیخ صومعه ست وگر رندِ دیرِ توست وِرد زبان پیر و جوان ذکر خیرِ توست تا غیرت جمال تو در پرده رخ نمود بر…

ادامه مطلب

افسوس که صورت تُتق چهرهٔ معنی ست

افسوس که صورت تُتق چهرهٔ معنی ست ورنه همه آفاق پر از نور تجلّی ست هر لحظه در این کوی به دیگر صفتی یار در…

ادامه مطلب

آنها که بی تو در دل و جان سقیم ماست

آنها که بی تو در دل و جان سقیم ماست از درد خود بپرس که یار قدیم ماست باغ بهشت بی سر کویت جهنم است…

ادامه مطلب

ای دل از باطن آن فرقه که صاحب قدمند

ای دل از باطن آن فرقه که صاحب قدمند همّتی خواه که این طایفه اهل کرمند آبروی ابد از اشک ندامت بطلب که شهانند کسانی…

ادامه مطلب

ای گل از روی تو آموخته خندان رویی

ای گل از روی تو آموخته خندان رویی دهنت آب شکر برده به شیرین گویی عادت غمزهٔ فتّان تو عاشق کشتن شیوهٔ نرگس جادوی تو…

ادامه مطلب

باشد که ز رخسار ترا پرده برافتد

باشد که ز رخسار ترا پرده برافتد تا بیخبران را سخن عشق در افتد افتاد سرشک از نظر و خوار شد آری این است سرانجام…

ادامه مطلب

تا به روی از دیده اشک لاله‌گون می‌آیدم

تا به روی از دیده اشک لاله‌گون می‌آیدم دم به دم از گریهٔ خود بوی خون می‌آیدم گوییا مسکین دلم در قید زنجیر بلاست کز…

ادامه مطلب

تا خرد خیمه سوی عالم جسمانی زد

تا خرد خیمه سوی عالم جسمانی زد عشق در کشور جان رایت سلطانی زد طرّهٔ زلف بتان حلقهٔ رسوایی شد کافر چشم بتان راه مسلمانی…

ادامه مطلب

تا سرو مرا عارض چون یاسمنی هست

تا سرو مرا عارض چون یاسمنی هست در هر چمنی نغمه سرایی چو منی هست سوگند به یاری که هوای دگرم نیست روزی که مرا…

ادامه مطلب

تو را به جز سخن اندر دهن نمی‌گنجد

تو را به جز سخن اندر دهن نمی‌گنجد سخن همین شد و دیگر سخن نمی‌گنجد کمال شوق دهان تو غنچه را در دل به غایتی‌ست…

ادامه مطلب

چون نی اگر چه عمری خوش می نواخت ما را

چون نی اگر چه عمری خوش می نواخت ما را دیگر نمی شناسد آن ناشناخت ما را صرّاف عشق در ما قلبی اگر نمی دید…

ادامه مطلب

دل به یاد لب لعلت سخن از نوش نکرد

دل به یاد لب لعلت سخن از نوش نکرد خون شد و حقّ نمک هیچ فراموش نکرد زلف تو دست به تاراج دل ما نگشاد…

ادامه مطلب

دلا ز لذت مستی گهی خبر یابی

دلا ز لذت مستی گهی خبر یابی که سرّ بیخبران را به رمز دریابی اگر چو لاله بدانی ز بیوفایی عمر بسی ز آتش دل…

ادامه مطلب

ز بس که عشق تو شوری به شهر و کو انداخت

ز بس که عشق تو شوری به شهر و کو انداخت کمند زلف تو از شرم سر فرو انداخت چو عشق خواست که در شهر…

ادامه مطلب

سزد که زلف تو آن رخ پی نظاره نماید

سزد که زلف تو آن رخ پی نظاره نماید چه لازم است مه من که شب ستاره نماید چنین که نیست به جز پرده مانعی…

ادامه مطلب

کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست

کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست سرم فدای رهت باد تا نگویندت که در طریقهٔ عشق…

ادامه مطلب

کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او

کسی که خاک درِ دوست نیست افسر او گمان مبر که بوَد ملک وصل در خور او دلی که در خور گنجینهٔ محبّت نیست مقرّر…

ادامه مطلب

گر قدح با لب میگون تو لافی دارد

گر قدح با لب میگون تو لافی دارد زو نرنجی که به غایت دل صافی دارد سینه از زخم فراق تو چنان شد نی را…

ادامه مطلب

گرچه شمار عاشق زنّار زلف یار است

گرچه شمار عاشق زنّار زلف یار است در کوی عشقبازان رسوا شدن چه کار است گفتند بت پرستی ست در اختیار طاعت خود می کند…

ادامه مطلب

لبت جان‌بخش و دلجو می‌نماید

لبت جان‌بخش و دلجو می‌نماید به چشمم ز آن همه او می‌نماید ز چشم جان‌فشان نقش خیالت چو عکس لاله در جو می‌نماید خطت نقشی‌ست…

ادامه مطلب

ما ز تقصیر عبادت چون پشیمان آمدیم

ما ز تقصیر عبادت چون پشیمان آمدیم گوش بگرفته به درویشی به سلطان آمدیم همچو مورانِ حقیر از غایت تقصیر خویش سر به پیش انداخته…

ادامه مطلب

من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم

من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم خون دل می‌خورم و درخور صد چندینم دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است که…

ادامه مطلب

هردم از غیبم به گوش دل ندایی می‌رسد

هردم از غیبم به گوش دل ندایی می‌رسد کز پیِ هر درد تشریف دوایی می‌رسد پر منال ای دل چو نی از بی‌نوایی هر نفس…

ادامه مطلب

از آتش دل هر کس در سینه غمی دارد

از آتش دل هر کس در سینه غمی دارد چون نی که به سوز خود گرم است و دمی دارد گو تیغ مکش هر دم…

ادامه مطلب

اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش

اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش منش دیگر نمی‌گویم مکن چندین جفا آخر…

ادامه مطلب