غزلیات – خواجوی کرمانی
عجب از قافله دارم که بدر مینشود
عجب از قافله دارم که بدر مینشود تا ز خون دل من مرحله تر مینشود خاطرم در پی او میرود از هر طرفی گر چه…
صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم
صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم چون بمهمانخانهٔ قدسم سماع انس بود آسمان را سبزهای برگوشهٔ خوان…
شاید آنزلف شکن بر شکن ار میشکنی
شاید آنزلف شکن بر شکن ار میشکنی دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد چشم بر هم…
سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش
سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش من همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشم گفتم…
ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند
ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند شاهدان خوابم بچشم جادوی شهلا برند گه بسوی دیرم از مقصورهٔ جامع کشند گه به معراجم ز بام…
زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار
زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار گل روی تو برده آب گلنار از آن پوشم رخ از زلفت که گویند نمیباید نمودن زر به طرار…
ز رارض دار سعدی یا بارق الغوادی
ز رارض دار سعدی یا بارق الغوادی طف حول ربع سلمی یا ذارع البوادی غافل مشو ز سوزم چون آه سینه دیدی و اندیشه کن…
روز رخسار تو ماهی روشنست
روز رخسار تو ماهی روشنست خال هندویت سیاهی روشنست منظر چشمم که خلوتگاه تست راستی را جایگاهی روشنست گر برویت کردهام تشبیه ماه شرمسارم کاین…
راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی
راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی قلزم پر شور شوقت را نبینم ساحلی نیست در دهر این زمان بی گفت و گویت مجمعی نیست…
دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود
دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود از گرستن دیده نتوانست یک ساعت غنود مردم چشم مرا خون دل از سر میگذشت گر چه…
دلکم برد بغارت ز برم دلبرکی
دلکم برد بغارت ز برم دلبرکی سر فرو کرده پری پیکرک از منظرکی نرگس هندوک مستک او جادوکی سنبل زنگیک پستک او کافرکی بختکم شورک…
دل بدست یار و غم در دل بماند
دل بدست یار و غم در دل بماند خارم اندر پای و پا در گل بماند ما فرو رفتیم در دریای عشق وانکه عاقل بود…
در جهان قصه حسن تو نشد فاش هنوز
در جهان قصه حسن تو نشد فاش هنوز تو دل خلق جهان صید کنی باش هنوز هیچ دل سوخته کام دل شوریده نیافت زان عقیق…
خوشا کشته برطرف میدان او
خوشا کشته برطرف میدان او بخون غرقه در پای یکران او خدنگی که گردد ز شستش رها کنم دیده را جای پیکان او بشمشیر کشتن…
خسرو گل بین دگر ملک سکندر یافته
خسرو گل بین دگر ملک سکندر یافته باز بلبل باغ را طاوس پیکر یافته طائر میمون مینای فلک یعنی ملک دشت را از روضهٔ فردوس…
حدیث شمع از پروانه پرسید
حدیث شمع از پروانه پرسید نشان گنج از ویرانه پرسید فروغ طلعت از آئینه جوئید پریشانی زلف از شانه پرسید اگر آگه نئید از صورت…
چون خط سبز تو بر آفتاب بنویسند
چون خط سبز تو بر آفتاب بنویسند بدود دل سبق مشک ناب بنویسند بسا که باده پرستان چشم ما هر دم برات می بعقیق مذاب…
چو در گره فکنی آن کمند پر چین را
چو در گره فکنی آن کمند پر چین را چوتاب طره به هم بر زنی همه چین را بانتظار خیال تو هر شبی تا روز…
چه خوش باشد دمی با دوستداری
چه خوش باشد دمی با دوستداری نشسته در میان لاله زاری اگر نبود نسیم زلف خوبان نروید گلبنی بر جویباری وگر سودای گلرویان نباشد نخواند…
جان توجه بروی مهوش کرد
جان توجه بروی مهوش کرد دل تمسک بزلف دلکش کرد مهر رویش که آب آتش برد خاک بر دست آب و آتش کرد آنکه کارم…
ترک صورت کن اگر عالم معنی طلبی
ترک صورت کن اگر عالم معنی طلبی کوس عزلت زن اگر ملکت کسری طلبی سر خود پیش نه ار پای درین راه نهی غرق این…
تاجداری کند آنکس که ز سردر گذرد
تاجداری کند آنکس که ز سردر گذرد ره بمنزل برد آنکو ز سفر در گذرد کوه سنگین دل اگر قلزم چشمم بیند موج طوفان سرشکش…
پندم به چه عقل میدهد پیر
پندم به چه عقل میدهد پیر بندم بچه جرم مینهد میر کز حلقهٔ زلف او دلم را کس باز نیاورد بزنجیر تدبیر چه سود از…
بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد
بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد بی سرو قدان میل تماشا نتوان کرد کام دلم آن پسته دهانست ولیکن زان پسته دهان هیچ تمنا…
به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد
به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد بمهرگان صفت بوستان نشاید کرد بترک آن مه نامهربان نباید گفت کنار از آن بت لاغر میان نشاید…
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا که برون شد دل سرمست من از دست اینجا چون توانم شد از اینجا که غمش موی…
برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر…
بخوبی چو یار من نباشد یاری
بخوبی چو یار من نباشد یاری نگاری مهوشی بتی عیاری چو رویش کو لالهئی چو قدش سروی چو خالش کو مهرهئی چو زلفش ماری شب…
با درد دردنوشان درمان چه کار دارد
با درد دردنوشان درمان چه کار دارد با نالهٔ خموشان الحان چه کار دارد در شهر بی نشانان سلطان چه حکم داند در ملک بی…
این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان میرسد
این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان میرسد وین مرغ فردوس آشیان از باغ رضوان میرسد مجنون صاحب درد را لیلی عیادت میکند فرهاد شورانگیز…
ای هیچ در میان نه ز موی میان تو
ای هیچ در میان نه ز موی میان تو نا دیده دیده هیچ بلطف دهان تو گفتم که چون کمر کشمت تنگ در کنار لیکن…
ای لب و گفتار تو کام دل و قوت جان
ای لب و گفتار تو کام دل و قوت جان لعل زمرد نقاب گوهر یاقوت کان زلف تو هندو نژاد لعل تو کوثر نهاد هندوی…
ای صبا غلغل بلبل بگلستان برسان
ای صبا غلغل بلبل بگلستان برسان قصهٔ مور بدرگاه سلیمان برسان ماجرای دل دیوانه بدلدار بگوی خبرآدم سرگشته برضوان برسان شمع را قصهٔ پروانه فرو…
ای سر زلف ترا پیشه سمن فرسائی
ای سر زلف ترا پیشه سمن فرسائی وی لب لعل ترای عادت روح افزائی رقم از غالیه بر صفحهٔ دیباچه زنی مشک تاتار چرا بر…
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب کاهنگ چین خطا بود از بهر بهر مشک ناب ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام…
ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته
ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته بختیارانرا کمندت باختیار انداخته دسته دسته سنبل گلبوی نسرین پوش را دسته بسته بر کنار لاله…
ای پسر دامن اهل قدم از دست مده
ای پسر دامن اهل قدم از دست مده ورت از دست بر آید کرم از دست مده چون کسی نیست که با او نفسی بتوان…
اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست
اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست طوطی خوش نغمه را از شکرستان چاره نیست گر دلم نشکیبد از دیدار مه رویان رواست…
آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش
آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش آن نقش بین که سجده کند نقش آذرش بدری که در شکن شود از باد کاکلش سروی…
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم ای لعبت ساقی بده آن بادهٔ باقی تا باده…
آفتابست یا ستارهٔ بام
آفتابست یا ستارهٔ بام که پدید آمد از کنارهٔ بام ماه در عقرب و قصب برماه شام بر نیمروز و چین در شام نام خالش…
آب رخ ما بری و باد شماری
آب رخ ما بری و باد شماری خون دل ما خوری و باک نداری دست نگارین بروی ما چه فشانی ساعد سیمین بخون ما چه…
یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال
یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال برلوح کائنات مصور نمیشود نقشی بدین جمال و جمالی…
یا رب این هدهد میمون ز کجا میآید
یا رب این هدهد میمون ز کجا میآید ظاهر آنست که از سوی سبا میآید بوی روح از دم جانبخش سحرمیشنوم یا دم عیسوی از…
هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد چاره…
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد خرقه بفروشد…
نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن
نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا و او چون…
نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست
نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست وز طره طوق کرده که از مشک چنبرست تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست شکر به می سرشته که…
میانش موئی و شیرین دهان هیچ
میانش موئی و شیرین دهان هیچ ازین موئی می بینم وز آن هیچ دهانش گوئی از تنگی که هیچست بدان تنگی ندیدم در جهان هیچ…
من کیم زاری نزار افتادهئی
من کیم زاری نزار افتادهئی پر غمی بیغمگسار افتادهئی دردمندی رنج ضایع کردهئی مستمندی سوگوار افتادهئی مبتلائی در بلا فرسودهئی بیقرینی بیقرار افتادهئی باد پیمائی…