بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

بی گلبن وصلت بگلستان نتوان بود بی شمع جمالت بشبستان نتوان بود ای یار عزیز ار نبود طلعت یوسف با مملکت مصر به زندان نتوان…

ادامه مطلب

به شهریار بگوئید حال این درویش

به شهریار بگوئید حال این درویش به شهریار برید آگهی از این دل ریش مدد کنید که دورست آب و ما تشنه حرامی از عقب…

ادامه مطلب

بشکست دل تنگ من خسته کزین دست

بشکست دل تنگ من خسته کزین دست مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست دارم ز میان تو تمنای کناری خود را چو کمر گر چه…

ادامه مطلب

برسر کوی عشق بازاریست

برسر کوی عشق بازاریست که رخی همچو زر بدیناریست دل پرخون بسی بدست آید زانکه قصاب کوچه دلداریست نخرد هیچکس دلی بجوی بنگر ای خواجه…

ادامه مطلب

بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت

بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت تو چه معنی که هرگز نرسیده‌ام بکنهت تو چه آیتی…

ادامه مطلب

با لعل او ز جوهر جان در گذشته‌ایم

با لعل او ز جوهر جان در گذشته‌ایم با قامتش ز سرو روان در گذشته‌ایم پیرانه سر به عشق جوانان شدیم فاش وز عقل پیر…

ادامه مطلب

این بوی بهارست که از صحن چمن خاست

این بوی بهارست که از صحن چمن خاست یا نکهت مشکست کز آهوی ختن خاست انفاس بهشتست که آید به مشامم یا بوی اویسست که…

ادامه مطلب

ای نفس مشک بیز باد بهاری

ای نفس مشک بیز باد بهاری غالیه بوئی مگر نسیم نگاری بر سر زلفش گذشته‌ئی که بدینسان نافه گشائی کنی و مشک نثاری جان گرامی…

ادامه مطلب

ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب

ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب وی دل پر خون من هم نمک و هم کباب خط و لب دلکشت طوطی و…

ادامه مطلب

ای طبیب دل ریش از سر بیمار مرو

ای طبیب دل ریش از سر بیمار مرو خسته مگذار مرا وز سر تیمار مرو بجفا بر سر یاران وفادار میا بوفا از پی خصمان…

ادامه مطلب

ای سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده

ای سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده چنبر جعد تو از عنبر ناب افتاده بی نمکدان عقیق لب شور انگیزت آتشی در دل بریان…

ادامه مطلب

ای دلم را شکر جان‌پرورت چون جان عزیز

ای دلم را شکر جان‌پرورت چون جان عزیز خاک پایت همچو آب چشمهٔ حیوان عزیز عیب نبود گر ترنج از دست نشناسم که نیست در…

ادامه مطلب

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش مه را…

ادامه مطلب

ای بوستان عارض تو گلستان جان

ای بوستان عارض تو گلستان جان چشم تو عین مستی و جسم تو جان جان زلف تو دستگیر دل و پای بند عقل لعل تو…

ادامه مطلب

اهل تحقیق چو در کوی خرابات آیند

اهل تحقیق چو در کوی خرابات آیند از ره میکده بر بام سماوات آیند تا ببینند مگر نور تجلی جمال همچو موسی ارنی گوی به…

ادامه مطلب

آن لب شیرین همچون جان شیرین

آن لب شیرین همچون جان شیرین وان شکنج زلف همچون نافهٔ چین جان شیرینست یا مرجان شیرین نافهٔ مشکست یا زلفین مشکین عاقلان مجنون آنزلف…

ادامه مطلب

الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش

الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش الرحیل ای لعبت شیرین زبان بدرود باش جان بتلخی می‌دهیم ای جان شیرین دست گیر دل بسختی می‌نهیم ای…

ادامه مطلب

از مشک سوده دام بر آتش نهاده‌ئی

از مشک سوده دام بر آتش نهاده‌ئی یا جعد مشک فام بر آتش نهاده‌ئی زلفت بر آب شست فکندست یا ز زلف بر طرف دانه…

ادامه مطلب

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او می‌برد آرامم از دل زلف بی آرام او خط بخونم باز می‌گیرند و خونم می‌خورند جادوان نرگس…

ادامه مطلب

یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال

یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال برلوح کائنات مصور نمی‌شود نقشی بدین جمال و جمالی…

ادامه مطلب

یا رب این هدهد میمون ز کجا می‌آید

یا رب این هدهد میمون ز کجا می‌آید ظاهر آنست که از سوی سبا می‌آید بوی روح از دم جانبخش سحرمی‌شنوم یا دم عیسوی از…

ادامه مطلب

هیچ می‌دانی چرا اشکم ز چشم افتاده است

هیچ می‌دانی چرا اشکم ز چشم افتاده است زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد چاره…

ادامه مطلب

هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید

هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد خرقه بفروشد…

ادامه مطلب

نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن

نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا و او چون…

ادامه مطلب

نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست

نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست وز طره طوق کرده که از مشک چنبرست تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست شکر به می سرشته که…

ادامه مطلب

میانش موئی و شیرین دهان هیچ

میانش موئی و شیرین دهان هیچ ازین موئی می بینم وز آن هیچ دهانش گوئی از تنگی که هیچست بدان تنگی ندیدم در جهان هیچ…

ادامه مطلب

من کیم زاری نزار افتاده‌ئی

من کیم زاری نزار افتاده‌ئی پر غمی بیغمگسار افتاده‌ئی دردمندی رنج ضایع کرده‌ئی مستمندی سوگوار افتاده‌ئی مبتلائی در بلا فرسوده‌ئی بی‌قرینی بی‌قرار افتاده‌ئی باد پیمائی…

ادامه مطلب

مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست

مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد کانرا که…

ادامه مطلب

مرا که نیست بخاک درت امید وصول

مرا که نیست بخاک درت امید وصول کجا بمنزل قربت بود مجال نزول اگر وصال تو حاصل شود بجان بخرم ولی عجب که رسد کام…

ادامه مطلب

ماجرائی که دل سوخته می‌پوشاند

ماجرائی که دل سوخته می‌پوشاند دیده یک یک همه چون آب فرو می‌خواند چون تو در چشم من آئی چکند مردم چشم که بدامن گهر…

ادامه مطلب

لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد

لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او…

ادامه مطلب

گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست

گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند گفت کان…

ادامه مطلب

گرچه کاری چو عشقبازی نیست

گرچه کاری چو عشقبازی نیست بگذر از وی که جای بازی نیست بحقیقت بدان که قصه عشق پیش صاحبدلان مجازی نیست چون نواهای دلکش عشاق…

ادامه مطلب

گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش

گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش دل فراخست در آن سنبل سرگردانش هر کجا می‌رود اندر دل ویران منست گنج لطفست از آن جای…

ادامه مطلب

کس حال من سوخته جز شمع نداند

کس حال من سوخته جز شمع نداند کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند دلبستگئی هست مرا با وی از آنروی کز سوخته…

ادامه مطلب

قدحی ده ای برآتش تتقی ز آب بسته

قدحی ده ای برآتش تتقی ز آب بسته که به آفتاب ماند ز قمر نقاب بسته نظری کن ای ز رویت دل نسترن گشاده گذری…

ادامه مطلب

طوطی چو سخن گوئی پیش شکرت میرد

طوطی چو سخن گوئی پیش شکرت میرد طوبی چو روان گردی بر رهگذرت میرد جوزا چو قدح نوشی پیش تو کمر بندد و آندم که…

ادامه مطلب

صبح کز چشم فلک اشک ثریا می‌ریخت

صبح کز چشم فلک اشک ثریا می‌ریخت مهر دل آب رخم ز آتش سودا می‌ریخت آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه دل شوریده‌دلان…

ادامه مطلب

شام شکستگان را هرگز سحر نباشد

شام شکستگان را هرگز سحر نباشد وز روز تیره روزان تاریکتر نباشد هر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد وانکو ز پا درآمد…

ادامه مطلب

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن مشکل آنست که احوال گدا با سلطان نتوان گفتن و با غیر…

ادامه مطلب

ساقیا می زین فزون‌تر کن که میخواران بسند

ساقیا می زین فزون‌تر کن که میخواران بسند همچو ما دردیکشان در کوی خماران بسند ساغر وصل ار به بیداران مجلس می‌رسد سر برآر از…

ادامه مطلب

زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی

زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دریابی تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از…

ادامه مطلب

ز حال بی‌خبرانت خبر نمی‌باشد

ز حال بی‌خبرانت خبر نمی‌باشد بکوی خسته دلانت گذر نمی‌باشد ز اشک و چهره مرا سیم و زر شود حاصل ولیک چشم تو بر سیم…

ادامه مطلب

رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت برده‌اند

رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت برده‌اند خار ما خوردیم و ایشان گل بدست آورده‌اند گر حرامی در رسد با ما چه خواهد کرد…

ادامه مطلب

راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود

راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود در میان باغ کاران یا کنار زنده رود باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد…

ادامه مطلب

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش قلمم را ز سر…

ادامه مطلب

دلداده‌ایم وز پی دلدار می‌رویم

دلداده‌ایم وز پی دلدار می‌رویم با خون دیده و دل افکار می‌رویم یاران به همتی مدد حال ما شوید کز این دیار بیدل و بی…

ادامه مطلب

دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم

دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم چشمهٔ خون دل از چشم گشادیم و شدیم پشت بردنیی و دین کرده و جان در…

ادامه مطلب

در پای تو هرکس که سر انداز نیاید

در پای تو هرکس که سر انداز نیاید چون هندوی زلف تو سرافراز نیاید گر سر نکشد ز آتش دل شمع جگر سوز مانندهٔ زر…

ادامه مطلب

خوشا چشمی که بیند روی ترکان

خوشا چشمی که بیند روی ترکان خنک بادی که آرد بوی ترکان می نوشین و نوشا نوش مستان در اردو هایاهوی ترکان دل شیرافکنان افتاده…

ادامه مطلب