غزلیات – خواجوی کرمانی
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست بدرستی که دل نازک ساغر بشکست من که جز باده نمیبود بدستم نفسی دست گیرید که هست…
دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب
دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند لعل لبش می…
دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن
دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن همچو جام از باده لعلم لبالب شد دهن مرده در خاک لحد دیگر ز سر گیرد حیات…
دلبرا سنبل هندوی تو در تاب چراست
دلبرا سنبل هندوی تو در تاب چراست زین صفت نرگس سیراب تو بیخواب چراست چشم جادوی تو کز بادهٔ سحرست خراب روز و شب معتکف…
دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا که نماندست کنون طاقت بیداد مرا راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست اشک ازین واسطه از…
در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی
در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی بگذر ز سر اگر سر و سامان طلب کنی در تنگنای کفر فرو ماندهئی هنوز وانگه فضای…
خوشا با دوستان در بوستان گل
خوشا با دوستان در بوستان گل که خوش باشد بروی دوستان گل شکوفه مو بدست و ابر دایه صبا رامین و ویس دلستان گل سمن…
خدنگ غمزهٔ جادو چو در کمان آرد
خدنگ غمزهٔ جادو چو در کمان آرد هزار عاشق دلخسته را بجان آرد در آن دقیقهٔ باریک عقل خیره شود دلم حدیث میانش چو در…
چون نیست ما را با او وصالی
چون نیست ما را با او وصالی کاجی بکویش بودی مجالی زین به چه باید ما را که آید از خاک کویش باد شمالی همچون…
چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف
چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف در آب معقد فکن آن آتش نشاف گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست کآهوی شب افتاد…
چو چشم خفته بگشودی ببستی خواب بیداران
چو چشم خفته بگشودی ببستی خواب بیداران چو تاب طره بنمودی ببردی آب طراران ترا بر اشک چون باران من گر خنده میآید عجب نبود…
چگونه سرو روان گویمت که عین روانی
چگونه سرو روان گویمت که عین روانی نه محض جوهر روحی که روح جوهر جانی کدام سرو که گویم براستی بتو ماند که باغ سرو…
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد فراقت از دل من لذت جوانی برد ز چین زلف تو باد صبا بهر طرفی نسیم…
ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود
ترک تیرانداز من کز پیش لشکر میرود دلربا میآیدم در چشم و دلبر میرود بامدادان کان مه از خرگاه میآید برون ز آتش رخسارش آب…
تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد
تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت…
پرده ابر سیاه از مه تابان بگشای
پرده ابر سیاه از مه تابان بگشای روز را از شکن طرهٔ شبگون بنمای کاکل مشک فشان برمه شب پوش مپوش سنبل غالیه سا بر…
بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن
بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن هزار نالهٔ شبگیر بر کشید چو من مگر چو باد صبا مژدهٔ بهار آورد بباد داد دل…
به بوستان جمالت بهار بسیارست
به بوستان جمالت بهار بسیارست ولیک با گل وصل تو خار بسیارست مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست چه حالتست که او را خمار…
بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت جگر لاله بر آن دلشدهٔ زار بسوخت حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون در هوای رخ…
برآمد بانگ مرغ و نوبت بام
برآمد بانگ مرغ و نوبت بام کنون وقت میست و نوبت جام چو کار پختگان بی باده خامست بدست پختگان ده باده خام بهر ایامی…
ببوستان می گل بوی لاله گون مستان
ببوستان می گل بوی لاله گون مستان مگر ز دست سمن عارضان پردستان جهان ز عمر تو چون داد خویش می گیرد تو نیز کام…
با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم
با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی…
ایکه لبت آب شکر ریختست
ایکه لبت آب شکر ریختست بر سمنت مشگ سیه بیختست نقش ترا خامهٔ نقاش صنع بر ورق جان من انگیختست ساقی از آن آب چو…
ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی
ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی نتوان دیدن از آن موی میان یک سر موی بیمیان و دهن تنگ تو از…
ای که شهد شکربن تو برد آب نبات
ای که شهد شکربن تو برد آب نبات خاک خاک کف پای تو شود آب حیات بشکر خنده ز تنک شکر شورانگیز تا شکر ریختهئی…
ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی
ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی وی سرو روان دی بگلستان که بودی وی آیت رحمت که کست شرح نداند کی بود نزول…
ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن
ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن راستی را چون قدت سروی ندیدم در چمن زنگیان سودائی آن هندوان دل سیاه و آهوان نخجیر…
ای دل مکن انکار و از این کار میندیش
ای دل مکن انکار و از این کار میندیش ور زانکه در این کاری از انکار میندیش در کام نهنگان شو و کامی بکف آور…
ای چشم می پرستت آشوب چشم بندان
ای چشم می پرستت آشوب چشم بندان وی زلف پر شکستت زنجیر پای بندان مهپوش شب نمایت شام سحرنشینان یاقوت جان فزایت کام نیازمندان رویت…
ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست چون زنگئی گرفته بشب مشعلی بدست وی طاق آسمانی محراب ابرویت پیوسته گشته خوابگه جادوان مست همچون بلال…
آنکو به شکر ریزی شور از شکر انگیزد
آنکو به شکر ریزی شور از شکر انگیزد هر دم لب شیرینش شوری دگر انگیزد گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ از غایت…
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما گفت ای بنطق طوطی شکرستان ما وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما…
اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود
اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود خروش و مستی ما بر دوام خواهد بود ز جام بادهٔ عشقت خمار ممکن نیست که شراب…
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم باز آی…
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید که بکوه آید…
یا حادیالنیاق قد ذبت فیالفراق
یا حادیالنیاق قد ذبت فیالفراق عرج علی اهیلی و اخبرهم اشتیاقی بشنو نوای عشاق از پرده سپاهان زانرو که در عراقست آن لعبت عراقی یا…
هنوزت نرگس اندر عین خوابست
هنوزت نرگس اندر عین خوابست هنوزت سنبل اندر پیچ و تابست هنوزت آب درآتش نهانست هنوزت آتش اندر عین آبست هنوزت خال هندو بت پرستست…
هر کو بصری دارد با او نظری دارد
هر کو بصری دارد با او نظری دارد با او نظری دارد هر کو بصری دارد آنکو خبری دارد در بیخبری کوشد در بیخبری کوشد…
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت دل را چو لاله از میگلگون شکفته دار اکنون که لاله…
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم چه رنجها که نیامد برویم از غم رویت…
مهرهٔ مهر چو از حقه مینا بنمود
مهرهٔ مهر چو از حقه مینا بنمود ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود گوشوار زرش از طرف بنا گوش چو سیم گوئی از…
من بار هجر میکشم و ناقه محملم
من بار هجر میکشم و ناقه محملم برگیر ساربان نفسی باری از دلم طوفان آب دیده گر ازین صفت رود زین پس مگر سفینه رساند…
مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی وز جام باده کام دل بیقرار جوی اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست با دوستان نشین…
مرا ز هجر تو امید زندگانی کو
مرا ز هجر تو امید زندگانی کو در آرزوی توام لذت جوانی کو اگر نه عمر منی رسم بیوفائی چیست و گر زمانه نئی شرط…
ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم
ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم چون صدف دامن پر از للی لالا کردهایم خرقهٔ صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم دین…
لطافت دهنش در بیان نمیگنجد
لطافت دهنش در بیان نمیگنجد حلاوت سخنش در زبان نمیگنجد معانئی که مصور شود ز صورت دوست ز من مپرس که آن در بیان نمیگنجد…
گفتا تو از کجائی کاشفته مینمائی
گفتا تو از کجائی کاشفته مینمائی گفتم منم غریبی از شهر آشنائی گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری گفتم بر آستانت دارم سر…
گر شدیم از کویت ای ترک ختا باز آمدیم
گر شدیم از کویت ای ترک ختا باز آمدیم ور خطائی رفت از آن بازآ که ما باز آمدیم گر تو صادق نامدی در مهر…
کی آمدی ز تتار ای صبای مشک نسیم
کی آمدی ز تتار ای صبای مشک نسیم بیا بیا که خوشت باد ای نسیم شمیم دگر مگوی حدیث از نعیم و ناز بهشت بهشت…
کجا باز آید آن مرغی که با من همقفس بودی
کجا باز آید آن مرغی که با من همقفس بودی گهی فریاد خوان گشتی گهم فریاد رس بودی از آن ترسم که صیادی بمکرش صید…