غزلیات – خواجوی کرمانی
چه کردهام که به یک بارم از نظر بفکندی
چه کردهام که به یک بارم از نظر بفکندی نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی کمین گشودی و برمن طریق عقل ببستی کمان کشیدی…
جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست
جان من جان مرا چون ضرر از بیماریست نظری کن که بجانم خطر از بیماریست حال من نرگس بیمار تو داند زآنروی که در او…
ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه
ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه زلف کج طبعش کشد هر ساعتم در خرخشه میکشد هر لحظه ابرویش کمان برآفتاب کی…
تحیتی چو هوای ریاض خلد برین
تحیتی چو هوای ریاض خلد برین تحیتی چو رخ دلگشای حور العین تحیتی چو شمیم شمامهٔ سنبل تحیتی چو نسیم روایح نسرین تحیتی چو تف…
پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات
پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات دی طبیبم دید و دردم را دوا…
بیار ای لعبت ساقی شرابی
بیار ای لعبت ساقی شرابی بساز ای مطرب مجلس ربابی چو دور عشرت و جامست بشتاب که هر دم میکند دوران شتابی دل پرخون من…
به فلک میرسد خروش خروس
به فلک میرسد خروش خروس بشنو آوای مرغ و نالهٔ کوس شد خروس سحر ترنم ساز در ده آن جام همچو چشم خروس این تذروان…
بگوئید ای رفیقان ساربان را
بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل زغلغل بلبل فریاد خوان را اگر…
برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر
برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگیر چون ما بترک گلشن و بستان گرفتهایم…
بدایت غم عشاق را نهایت نیست
بدایت غم عشاق را نهایت نیست نهایت ره مشتاقرا بدایت نیست سخن بگوی که پیش لب شکر بارت حدیث شکر شیرین بجز حکایت نیست بسی…
باز برافراختیم رایت سلطان عشق
باز برافراختیم رایت سلطان عشق بار دگر تاختیم بر سر میدان عشق ملک جهان کردهایم وقف سر کوی یار گوی دل افکندهایم در خم چوگان…
این چه بادست کزو بوی شما میشنوم
این چه بادست کزو بوی شما میشنوم وین چه بویست که از کوی شما میشنوم مرغ خوش خوان که کند شرح گلستان تکرار زو همه…
ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی
ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی چو مرغ در طیران آی…
ای ملک دلم خراب کرده
ای ملک دلم خراب کرده در کشتن من شتاب کرده پیش لب لعلت آب حیوان خود را ز خجالت آب کرده رخسارهٔ لاله و سمن…
ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست
ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست در حیا از چشم من هر ابر نیسانی که هست باز داده خط بخون وز شرمساری گشته…
ای سنبلهٔ زلف تو خرمن زده بر ماه
ای سنبلهٔ زلف تو خرمن زده بر ماه وی روی من از مهر تو طعنه زده بر کاه خورشید جهانتاب تو از شب شده طالع…
ای رخ تو قبلهٔ خورشید پرستان
ای رخ تو قبلهٔ خورشید پرستان پرتو روی چو مهت شمع شبستان تشنه به خون من بیچارهٔ مسکین سنبل سیراب تو برطرف گلستان با گل…
ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن
ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن جان من دلخسته بجانانه رها کن دلدار مرا با من دلسوخته بگذار بگذر ز سر شمع…
ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست
ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی حال دل مجنون پراکندهٔ…
ای از حیای لعل لبت آب گشته می
ای از حیای لعل لبت آب گشته می خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی در مصر تا حکایت لعل تو گفتهاند در آتشست شکر…
آن نگینی که منش میطلبم با جم نیست
آن نگینی که منش میطلبم با جم نیست وان مسیحی که منش دیدهام از مریم نیست آنکه از خاک رهش آدم خاکی گردیست ظاهرآنست که…
آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده
آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده خورشید قندز پوش او آشوب بلغار آمده عید مسیحی روی او زنار قیصر موی او در حلقهٔ…
آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر
آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان…
آتش اندر آب هرگز دیدهئی
آتش اندر آب هرگز دیدهئی عنبر اندر تاب هرگز دیدهئی چون دهان بر لعل شورانگیز او پسته و عناب هرگز دیدهئی شد نقاب عارضش زلف…
یا من الیک میلی قف ساعة قبیلی
یا من الیک میلی قف ساعة قبیلی بالدمع بل ذیلی هذا نصیب لیلی هر شب که باده نوشم وز تاب سینه جوشم تا صبحدم خروشم…
هیچ میدانی که دیشب در غمش چون بودهام
هیچ میدانی که دیشب در غمش چون بودهام مرغ و ماهی خفته و من تا سحر نغنودهام بسکه آتش در جهان افکندهام از سوز عشق…
هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل
هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل نرگس نکند خواب خوش از غلغل بلبل ای خادم یاقوت لب لعل تو لؤلؤ وی هندوی ریحان…
هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من
هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من گو سر بباز در ره جانان چنانکه من لؤلؤ چو نام لعل گهر بار او شنید…
نفحهٔ گلشن عشق از نفس ما بشنو
نفحهٔ گلشن عشق از نفس ما بشنو وز صبا نکهت آن زلف سمن سا بشنو خبر درد فراق از دل یعقوب بپرس شرح زیبائی یوسف…
میکشندم بخرابات و در آن میکوشند
میکشندم بخرابات و در آن میکوشند که به یک جرعهٔ می آب رخم بفروشند دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم پختگان سوخته و افسرده…
من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم
من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم همچو شمع ار سخن سوز دل آرم…
مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب
مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب صبوحست ای بت ساقی بده شراب اگر مردم بشوئیدم به آب چشم جام وگر دورم بخوانیدم به آواز…
مردان این قدم را باید که سر نباشد
مردان این قدم را باید که سر نباشد مرغان این چمن را باید که پر نباشد آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد…
ماه من مشک سیه در دامن گل میکند
ماه من مشک سیه در دامن گل میکند سایبان آفتاب از شاخ سنبل میکند گر چه از روی خرد دور تسلسل باطلست خط سبزش حکم…
لعل شیرین تو وصفش بر شکر باید نوشت
لعل شیرین تو وصفش بر شکر باید نوشت مهر رخسار تو شرحش بر قمر باید نوشت ماجرای اشکم از روی تناسب یک بیک مردم دریا…
گل نهالی به بوستان آورد
گل نهالی به بوستان آورد مرغ را باز در فغان آورد سخنی بلبل از لبش میگفت غنچه را آب در دهان آورد نکهت نفحهٔ شمامهٔ…
گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست
گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست آن چه فتنهست که در حلقه رندان بنشست…
گر آن مه در نظر بودی چه بودی
گر آن مه در نظر بودی چه بودی ورش بر ما گذر بودی چه بودی مرا کز بیخودی از خود خبر نیست گر او را…
کسی را از تو کامی برنیاید
کسی را از تو کامی برنیاید که این از دست عامی برنیاید بنا کام از لبت برداشتم دل که از لعل تو کامی برنیاید برون…
کارم از دست دل فرو بستست
کارم از دست دل فرو بستست عقلم از جام عشق سرمستست زلف او در تکسرست ولیک دل شوریده حال من خستست با دلم کس نمی…
عاقلان کی دل بدست زلف دلداران دهند
عاقلان کی دل بدست زلف دلداران دهند نقره داران چون نشان زر بطراران دهند مگذر از یاران که در هنگام کار افتادگی واجب آن باشد…
صبحست ساقیا می چون آفتاب کو
صبحست ساقیا می چون آفتاب کو خاتون آب جامهٔ آتش نقاب کو چون لعل آبدار ز چشمم نمیرود از جام لعل فام عقیق مذاب کو…
شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود
شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود عقیقش از لطافت در قدح چون عکس میافکند…
سرو را گل یار نبود گر بود نبود چنین
سرو را گل یار نبود گر بود نبود چنین سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنین دیدمش دی بر سر گلبار و گفتم راستی…
سبحان من تقدس بالعز و الجلال
سبحان من تقدس بالعز و الجلال سبحان من تفرد بالجود و الجمال آن مالکی که ملکت او هست بر دوام وان قادری که قدرت او…
زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده
زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده گشوده آتش مهر تو آبم از دیده فروغ روی تو تا دیدهام ز زیر نقاب نمیرود همه شب…
ز شهریار که آید که حال یار بگوید
ز شهریار که آید که حال یار بگوید رسد به بنده و رمزی ز شهریار بگوید بعندلیب نسیمی ز گلستان برساند بمرغ زار حدیثی ز…
روزگاری روی در روی نگاری داشتم
روزگاری روی در روی نگاری داشتم راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم همچو بلبل میخروشیدم بفصل نوبهار زانکه در بستان عشرت نوبهاری داشتم خوف…
رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل
رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل چون تواند که کشد بار غمش چندین دل زین صفت بر من اگر جور کند مسکین من…
دوش میآید نگار بربرم
دوش میآید نگار بربرم گفتم ای آرام جان و دلبرم دامن افشان زین صفت مگذر ز ما گفت بگذار ای جوان تا بگذرم گفتم امشب…