نی ز دود دل پرآتش ما می‌نالد

نی ز دود دل پرآتش ما می‌نالد تو مپندار که از باد هوا می‌نالد عندلیبیست که در باغ نوا می‌سازد خوش سرائیست که در پرده‌سرا…

ادامه مطلب

نشان بی نشانان بی نشانیست

نشان بی نشانان بی نشانیست زبان بی زبانان بی زبانیست دوای دردمندان دردمندیست سزای مهربانان مهربانیست ورای پاسبانی پادشاهیست بجای پادشاهی پاسبانیست چو جانان سرگران…

ادامه مطلب

مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای

مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای شبست یا خم آن طره قمر فرسای مرا مگوی که دل در کمند او مفکن بدان نگار پریچهره…

ادامه مطلب

من بیدل نگر از صحبت جانان محروم

من بیدل نگر از صحبت جانان محروم تنم از درد به جان آمده وز جان محروم خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات چون…

ادامه مطلب

مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار

مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار ز پا در آمدم از من قدم دریغ مدار ورم قدم بعیادت نمینهی باری تفقدی بزبان قلم دریغ…

ادامه مطلب

مرا وقتی نگاری خرگهی بود

مرا وقتی نگاری خرگهی بود که قدش غیرت سرو سهی بود نه از باغش مرا برگ جدائی نه از سیبش مرا روی بهی بود بشب…

ادامه مطلب

ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم

ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب در جوار…

ادامه مطلب

گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید

گوئی بت من چون ز شبستان بدر آید حوریست که از روضهٔ رضوان بدر آید دیگر متمایل نشود سرو خرامان چون سرو من از خانه…

ادامه مطلب

گلی به رنگ تو از غنچه بر نمی‌آید

گلی به رنگ تو از غنچه بر نمی‌آید بتی بنقش تو از چین بدر نمی‌آید مرا نپرسی و گویند دشمنان که چرا ز پا فتادی…

ادامه مطلب

گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود

گر مرا بخت درین واقعه یاور نشود چکنم صبر کنم گر چه میسر نشود صورت حال من از زلف دلاویز بپرس گر ترا از من…

ادامه مطلب

کیست که با من حدیث یار بگوید

کیست که با من حدیث یار بگوید بهر دلم حال آن نگار بگوید پیش کسی کز خمار جان بلب آورد وصف می لعل خوشگوار بگوید…

ادامه مطلب

کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست

کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست کدام صید که در آرزوی بند تو نیست نه من به بند کمند تو پای بندم…

ادامه مطلب

فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله

فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله صل علی محمد دره تاج الاصطفا صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا بلبل بوستان شرع اختر آسمان…

ادامه مطلب

طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد

طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد چشمم از درج عقیق تو گهر گرد آورد صد دل خسته بهر موئی از آن زلف دراز…

ادامه مطلب

صبح چون گلشن جمال تو دید

صبح چون گلشن جمال تو دید برعروسان بوستان خندید نام لعلت چو بر زبان راندم از لبم آب زندگانی بچکید صبحدم حرز هفت هیکل چرخ…

ادامه مطلب

شامش از صبح فروزنده درآویخته است

شامش از صبح فروزنده درآویخته است شبش از چشمهٔ خورشید برانگیخته است گوئیا آنک گلستان رخش می‌آراست سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است…

ادامه مطلب

سحرگه ماه عقرب زلف من مست

سحرگه ماه عقرب زلف من مست درآمد همچو شمعی شمع در دست دو پیکر عقربش را زهره در برج کمانکش جادوش را تیر در شست…

ادامه مطلب

ساقیا ساغر شراب کجاست

ساقیا ساغر شراب کجاست وقت صبحست آفتاب کجاست خستگی غالبست مرهم کو تشنگی بیحدست آب کجاست درد نوشان درد را به صبوح جز دل خونچکان…

ادامه مطلب

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست با لبت گر باده لاف…

ادامه مطلب

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند مدام معتکف آستان خمارند از آن به خاک درت مست می‌سپارم جان که هم بکوی تو مستم…

ادامه مطلب

رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست

رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست جائی سرای تست که جای سرای نیست وانگه در…

ادامه مطلب

دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود

دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود هر دلی کز مهر آن مه…

ادامه مطلب

دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند

دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند مژدهٔ آمدن آن صنم چین دادند بیدلانرا سخنی از رخ دلبر گفتند بلبلانرا خبری از گل نسرین…

ادامه مطلب

دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد

دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد هر نفس کو جلوهٔ کبک دری خواهد نمود…

ادامه مطلب

دست گیرید و بدستم می گلفام دهید

دست گیرید و بدستم می گلفام دهید بادهٔ پخته بدین سوختهٔ خام دهید چون من از جام می و میکده بدنام شدم قدحی می بمن…

ادامه مطلب

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان عالم بروی…

ادامه مطلب

خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام

خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام بیاد لعل لبش نوش کرده جام مدام چنین شنیده‌ام از مفتی مسائل عشق که مرد پخته نگردد مگر ز…

ادامه مطلب

خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما

خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست همچنین رفتست…

ادامه مطلب

چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی

چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی رو بترک گوی سر گردان بگوی گوی چون با زخم چوگانش سریست بوک چوگان سر فرود آرد بگوی…

ادامه مطلب

چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید

چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید از تیره شبم صبح درخشان بنماید از بس دل سرگشته که بربود در آفاق امروز دلی نیست که دیگر…

ادامه مطلب

چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی

چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی دو چشم من همه با آب می‌کند بازی چنین که غمزهٔ شوخ تو مست و مخمورست چرا…

ادامه مطلب

چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب

چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب تا به شب بر سر بازار معلق همه…

ادامه مطلب