غزلیات – خواجوی کرمانی
جان ما بر آتش و گیسوی جانان تافتست
جان ما بر آتش و گیسوی جانان تافتست سنبلش در پیچ و ما را رشتهٔ جان تافتست آن دو افعی سیاه مهره بازش از چه…
ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او
ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او ماه من خورشید بین در سایهٔ بغطاق او خان اردوی فلک را کافتابش مینهند بوسه گاهی نیست…
تخفیف کن از دور من این باده که مستم
تخفیف کن از دور من این باده که مستم وزغایت مستی خبرم نیست که هستم بر بوی سر زلف تو چون عود برآتش میسوزم و…
پشت بر یار گمان ابرو ما نتوان کرد
پشت بر یار گمان ابرو ما نتوان کرد خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد کشتهٔ تیغ ملامت برضا نتوان شد حذر از ضربت شمشیر…
بیا که بی سر زلفت مرا بسر نشود
بیا که بی سر زلفت مرا بسر نشود خیالت از سر پر شور من بدر نشود اگر بدیده موری فرو روم صد بار معینست که…
به عقل کی متصور شود فنون جنون
به عقل کی متصور شود فنون جنون که عقل عین جنونست والجنون فنون ز عقل بگذر و مجنون زلف لیلی شو که کل عقل عقیلهست…
بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن
بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن مطربهٔ سرای شد بلبل باغ انجمن خادم عیشخانه کو تا بکشد چراغ را زانکه زبانه میزند شمع زمردین…
برگ نسرین ترا بی خار مییابم هنوز
برگ نسرین ترا بی خار مییابم هنوز باغ رخسارت پر از گلنار مییابم هنوز دوش میگفتی که چشم ناتوانم خوشترست خوشترست اما منش بیمار مییابم…
بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای نقاب نسترن…
با منت کینه و با جمله صفاست
با منت کینه و با جمله صفاست اینهم از طالع شوریدهٔ ماست راستی را صنما بی قد تو کار ما هیچ نمیآید راست هر گیاهی…
این چنین صورت گر از آب و گلست
این چنین صورت گر از آب و گلست چون بمعنی بنگری جان و دلست نرگسش خونخوارهئی بس دلرباست سنبلش شوریدهئی بس پر دلست هندوی زلفش…
ایا صبا گرت افتد بکوی دوست گذار
ایا صبا گرت افتد بکوی دوست گذار نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار ببوس خاک درش وانگه ار مجال بود سلام من برسان و پیام…
ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست
ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم…
ای غره ماه از اثر صنع تو غرا
فی التوحید ای غره ماه از اثر صنع تو غرا وی طره شب از دم لطف تو مطرا نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت انگیخته…
ای سرو خرامندهٔ بستان حقایق
ای سرو خرامندهٔ بستان حقایق آزاد شو از سبزهٔ این سبز حدائق برگلبن ایجاد توئی غنچهٔ خندان در گلشن ابداع توئی برگ شقائق منزلگه انس…
ای دلم بسته ز زلف سیهت زناری
ای دلم بسته ز زلف سیهت زناری نافهٔ مشک تتار از سر زلفت تاری خط مشکین تو از غالیه بر صفحهٔ ماه گرد آن نقطهٔ…
ای حلقه زده افعی مشکین تو بر دوش
ای حلقه زده افعی مشکین تو بر دوش وی خنده زده شکر شیرین تو بر نوش از کوه نتابد چو تو خورشید کمربند وز باغ…
ای پرده سرایان که درین پرده سرائید
ای پرده سرایان که درین پرده سرائید از پرده برون شد دلم آخر بسرآئید یکدم بنشینید که آشوب جهانید یکره بسرائید چو مرغ دو سرائید…
اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم
اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم تحفهٔ جان جهان جان و جهان آوردیم چون نمیشد ز در کعبه گشادی ما را رخت خلوت…
آن ماه پری رخ را در خانه نمیبینم
آن ماه پری رخ را در خانه نمیبینم وین طرفه که بی رویش کاشانه نمیبینم بینم دو جهان یکموی از حلقهٔ گیسویش وز گیسوی او…
امشب ای یار قصد خواب مکن
امشب ای یار قصد خواب مکن مرو و کار ما خراب مکن شب درازست و عمر ما کوتاه قصه کوته کن و شتاب مکن چشم…
اسیر قید محبت ز جان نیندیشد
اسیر قید محبت ز جان نیندیشد قتیل ضربت عشق از سنان نیندیشد غریق بحر مودت ز سیل نگریزد حریق آتش مهر از دخان نیندیشد شکار…
ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت
ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد بلبل…
یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست
یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست چشمم ز غمت چشمهٔ یاقوت روانست آن موی میان تو که سازد کمر از موی موئی بمیان آمده…
یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان
یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان وین خسته را بکام دل خویشتن رسان داغ فراق تا بکیم بر جگر نهی یک روز مرهمی…
ورطهٔ پر خطر عشق ترا ساحل نیست
ورطهٔ پر خطر عشق ترا ساحل نیست راه پر آفت سودای ترا منزل نیست گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق خونبهای من دلسوخته…
هردم آرد باد صبح از روضهٔ رضوان پیام
هردم آرد باد صبح از روضهٔ رضوان پیام کاخر ای دلمردگان جز باده من یحیی العظام ماه ساقی حور عین و جام صافی کوثرست خاصه…
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم تا شدم بندهات آزاد ز سرو چمنم منکه در صبح ازل نوبت مهرت زدهام تا ابد…
نظری کن اگرت خاطر درویشانست
نظری کن اگرت خاطر درویشانست که جمال تو ز حسن نظر ایشانست روی ازین بندهٔ بیچارهٔ درویش متاب زانکه سلطان جهان بندهٔ درویشانست پند خویشان…
میدرم جامه و از مدعیان میپوشم
میدرم جامه و از مدعیان میپوشم میخورم جامی و زهری بگمان مینوشم من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم چه غم از موعظهٔ زاهد…
من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام
من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتادهام هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که…
معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
معلوم نگردد سخن عشق بتقریر کایات مودت نبود قابل تفسیر مرغان چمن را به سحر همنفسی نیست در فصل بهاران بجز از ناله شبگیر زینگونه…
مرا یاقوت او قوت روانست
مرا یاقوت او قوت روانست ولی اشکم چو یاقوت روانست رخش ماهست یا خورشید شب پوش خطش طوطیست یا هندوستانست صبا از طرهاش عنبر نسیمست…
ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست
ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست سروم از ریحان تر برگل نقاب انداختست برکنار لالهزار عارضش باد صبا سنبل سیراب را در پیچ وتاب…
لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست
لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست زلف دلبند تو هر لحظه دلاویزترست برسرآمد ز جهان جزع تو در خونخواری گر چه چشم من دل…
گل اندامی که گلگون میدواند
گل اندامی که گلگون میدواند بدان نازک تنی چون میدواند بگاه جلوه از چابک سواری فرس بر شاه گردون میدواند مگر خونم بخواهد ریخت امشب…
گر میکشندم ور میکشندم
گر میکشندم ور میکشندم گردن نهادم چون پای بندم گفتم ز قیدش یابم رهائی لیکن چو آهو سر در کمندم سرو بلندم وقتی در آید…
گر از جور جانان ننالی رواست
گر از جور جانان ننالی رواست که دردی که از دوست باشد دواست چه بویست کارام دل میبرد مگر بوی زلف دلارام ماست عجب دارم…
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشامی آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست چون…
قلم گرفتم و میخواستم که بر طومار
قلم گرفتم و میخواستم که بر طومار تحیتی بنویسم بسوی یار و دیار برآمد از جگرم دود آه و آتش دل فتاد در نی کلکم…
عجب از قافله دارم که بدر مینشود
عجب از قافله دارم که بدر مینشود تا ز خون دل من مرحله تر مینشود خاطرم در پی او میرود از هر طرفی گر چه…
صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم
صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم چون بمهمانخانهٔ قدسم سماع انس بود آسمان را سبزهای برگوشهٔ خوان…
شاید آنزلف شکن بر شکن ار میشکنی
شاید آنزلف شکن بر شکن ار میشکنی دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد چشم بر هم…
سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش
سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش من همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشم گفتم…
ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند
ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند شاهدان خوابم بچشم جادوی شهلا برند گه بسوی دیرم از مقصورهٔ جامع کشند گه به معراجم ز بام…
زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار
زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار گل روی تو برده آب گلنار از آن پوشم رخ از زلفت که گویند نمیباید نمودن زر به طرار…
ز رارض دار سعدی یا بارق الغوادی
ز رارض دار سعدی یا بارق الغوادی طف حول ربع سلمی یا ذارع البوادی غافل مشو ز سوزم چون آه سینه دیدی و اندیشه کن…
روز رخسار تو ماهی روشنست
روز رخسار تو ماهی روشنست خال هندویت سیاهی روشنست منظر چشمم که خلوتگاه تست راستی را جایگاهی روشنست گر برویت کردهام تشبیه ماه شرمسارم کاین…
راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی
راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی قلزم پر شور شوقت را نبینم ساحلی نیست در دهر این زمان بی گفت و گویت مجمعی نیست…
دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود
دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود از گرستن دیده نتوانست یک ساعت غنود مردم چشم مرا خون دل از سر میگذشت گر چه…