غزلیات – خواجوی کرمانی
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد کی رود از یادم آنکش من نمیآیم بیاد آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد…
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن خورشید را ز برج صراحی طلوع ده وانگه ز ماه نو…
هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد
هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد یا به یاقوت تو سنبل خط ریحان میفرستد یا شب شامی ز روز خاوری رخ مینماید یا خضر خطی…
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد وانکه او را گهری هست ز زر نندیشد عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح…
نه درد عشق مییارم نهفتن
نه درد عشق مییارم نهفتن نه ترک عشق مییارم گرفتن نگردد مهر دل در سینه پنهان بگل خورشید چون شاید نهفتن غریبست از کسانی کاشنایند…
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم نشان روی تو از لالهزار میشنوم ز چین زلف تو تاری مگر بدست صباست کزو شامه مشک تتار میشنوم…
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد چون شکر شیرین بشکر خنده در آری…
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم کارم از دست برون رفت که گیرد دستم دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت…
مستم ز در خانهٔ خمار برآرید
مستم ز در خانهٔ خمار برآرید و آشفته و شوریده ببازار برآرید چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش زنجیر کشانم بسردار برآرید…
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید تاب طره جانان برون نمیآید چو ترک مهوش کافر نژاد من صنمی ز خیلخانه خاقان برون نمیآید چو…
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم مشعلهٔ بیخودی از جگر افروختیم و آتش دیوانگی در خرد…
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد شود سیاهی چشمم روان بجای مداد کجا قرار توانم گرفت در غربت که گشتهام بهوای تو در وطن…
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود شعف لیلیو مجنون بنظر کم نشود مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدت ذره دلشده را آتش خور…
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد بر سر و چشم من دلشده جایت باشد پای اگر بر سر من مینهی اینک سر…
که میرود که پیامم به شهریار رساند
که میرود که پیامم به شهریار رساند حدیث بندهٔ مخلص بشهریار رساند درود دیدهٔ گوهر نثار لعل فشانم بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند دعا…
کجا بود من مدهوش را حضور نماز
کجا بود من مدهوش را حضور نماز که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز مرا مخوان به نماز ای امام و وعظ مگوی که…
غرهٔ ما جز آن عارض شهرآرا نیست
غرهٔ ما جز آن عارض شهرآرا نیست شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نیست روج بخشست نسیم نفس باد بهار لیک چون نکهت انفاس تو…
طفل بود در نظر پیر عشق
طفل بود در نظر پیر عشق هرکه نگردد سپر تیر عشق دل چه بود مخزن اسرار شوق جان که بود شارح تفسیر عشق هر که…
شمع ما شمعیست کو منظور هر پروانه نیست
شمع ما شمعیست کو منظور هر پروانه نیست گنج ما گنجیست کو در کنج هر ویرانه نیست هر کرا سودای لیلی نیست مجنون آنکسست ورنه…
سنبل سیه بر سمن مزن
سنبل سیه بر سمن مزن لشکر حبش بر ختن مزن ابر مشکسا بر قمر مسا تاب طره بر نسترن مزن تا دل شب تیره نشکند…
سحاب سیل فشان چشم رودبار منست
سحاب سیل فشان چشم رودبار منست سموم صاعقه سوز آه پرشرار منست غم ار چه خون دلم میخورد مضایقه نیست که اوست در همه حالی…
زهی طناب سراپردهٔ تو گیسوی حور
زهی طناب سراپردهٔ تو گیسوی حور بزن سریر توجه ببارگاه سرور کجا منزل کروبیان بری هودج از این طوافگه اهرمن نکرده عبور علم چگونه زنی…
ز لعلم ساغری در ده که چون چشم تو سرمستم
ز لعلم ساغری در ده که چون چشم تو سرمستم وگر گویم که چون زلفت پریشان نیستم هستم کنون کز پای میافتم ز مدهوشی و…
روی نکو بی وجود ناز نباشد
روی نکو بی وجود ناز نباشد ناز چه ارزد اگر نیاز نباشد راه حجاز ار امید وصل توان داشت بر قدم رهروان دراز نباشد مست…
رخش با آب و آتش در نقابست
رخش با آب و آتش در نقابست لبش با آتش اندر عین آبست شکنج طرهاش برچهره گوئی که از شب سایبان برآفتابست لب شیرین او…
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب از دست دل سوخته و دیده خونبار یک لحظه نبودیم جدا…
دوش پیری ز خرابات برون آمد مست
دوش پیری ز خرابات برون آمد مست دست در دست جوانان و صراحی در دست گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا به چهئی توبهٔ…
دلا سود عالم زیانی نیرزد
دلا سود عالم زیانی نیرزد همای سپهر استخوانی نیرزد برین خوان هر روزه این قرص زرین براهل معنی بنانی نیرزد چو فانیست گلدستهٔ باغ گیتی…
درد محبت درمان ندارد
درد محبت درمان ندارد راه مودت پایان ندارد از جان شیرین ممکن بود صبر اما ز جانان امکان ندارد آنرا که در جان عشقی نباشد…
داریم دلی پر غم و غمخوار نداریم
داریم دلی پر غم و غمخوار نداریم وز مستی و بی خویشتنی عار نداریم ما را نه ز دین آر بشارت نه ز دینار کاندیشه…
خود پرستی مکن ار زانکه خدا میطلبی
خود پرستی مکن ار زانکه خدا میطلبی در فنا محو شو ار ملک بقا میطلبی خبر از درد نداری و دوا میجوئی اثر از رنج…
خادمهٔ عود سوز مطربهٔ عود ساز
خادمهٔ عود سوز مطربهٔ عود ساز شمع نه و عود سوز چنگ زن و عود ساز صبح برآمد ببام مرغ درآمد بزیر صبح تبسم نمای…
چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد
چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد آتشم بردل پرخون جگر خوار افتد مکن انکار من ایخواجه گرم کار افتاد زانکه معذور بود هر…
چون ترک من سپاه حبش برختن زند
چون ترک من سپاه حبش برختن زند از مشگ سوده سلسله بر نسترن زند کار دلم چو طرهٔ مشگین مشگ بیز برهم زند چو سنبل…
چو برکشی علم قربت از حریم حرم
چو برکشی علم قربت از حریم حرم ز ما ببادیه یاد آر از طریق کرم ندانم این نفس روح بخش روحانی شمیم باغ بهشتست یا…
جمشید بنده در دولتسرای ماست
جمشید بنده در دولتسرای ماست خورشید شمسهٔ حرم کبریای ماست جعد عروس ماهرخ حجلهٔ ظفر گیسوی پرچم علم سدرهسای ماست آن اطلس سیه که شب…
تنم تنها نمیخواهد که در کاشانه بنشیند
تنم تنها نمیخواهد که در کاشانه بنشیند دلم را دل نمیآید که بی جانانه بنشیند ز دست بنده کی خیزد که با سلطان درآمیزد که…
ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست
ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست وفا و عهد قدیمت مگر فراموشست ز شور زلف تو دوشم شبی دراز گذشت اگر چه زلف سیاهت…
تا برآید نفس از عشق دمی باید زد
تا برآید نفس از عشق دمی باید زد بر سر کوی محبت قدمی باید زد چهره برخاک در سیمبری باید سود بوسه برصحن سرای صنمی…
پای کوبان در سراندازی چو سربازی کنند
پای کوبان در سراندازی چو سربازی کنند پای در نه تا سرافرازان سرافرازی کنند ناوک اندازان چشم ترکتازت از چه روی برکمان سازان ابرویت کمین…
بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست
بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست چشمم از عکس جمالش لاله زاری دیگرست از میان جان من هرگز نمیگیرد کنار گر چه هر ساعت میانش در…
به آب گل رخ آن گلعذار میشویند
به آب گل رخ آن گلعذار میشویند و یا به قطرهٔ شبنم بهار میشویند بکوی مغبچگان جامههای صوفی را بجامهای می خوشگوار میشویند هنوز نازده…
بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم اسیر قید محبت سر از کمند…
بر سر کوی خرابات محبت کوئیست
بر سر کوی خرابات محبت کوئیست که مرا بر سر آن کوی نظر بر سوئیست دهنش یکسر مویست و میانش یک موی وز میان تن…
باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود
باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود بشکر خنده عقیقت شکر ناب شود باش تا شمع جمال تو بهنگام صبوح مجلس افروز سراپردهٔ اصحاب شود…
این غزل یک دو نوبت از سرسوز
این غزل یک دو نوبت از سرسوز بلبلی باز گفت در نوروز کای گل تازه روی خندان لب وی دلارای بوستان افروز گر بدانستمی که…
ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو
ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو هیچ نمیرود برون از دل من دهان تو از چمن تو هر کسی گل بکنار میبرند…
ای من ز دو چشم نیم مستت مست
ای من ز دو چشم نیم مستت مست وز دست تو رفته عقل و دین از دست بنشین که نسیم صبحدم برخاست برخیز که نوبت…
ای که از سرچشمهٔ نوشت برفت آب نبات
ای که از سرچشمهٔ نوشت برفت آب نبات مردهٔ مرجان جانافزای تست آب حیات از چمن زیباتر از قدت کجا خیزد نهال وز شکر شیرینتر…
ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش
ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش خط ریحان تو پیرایهٔ یاقوت خموش روی زیبای ترا بدر منیر آینه دار حلقهٔ گوش ترا شاه…