فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله

فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله صل علی محمد دره تاج الاصطفا صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا بلبل بوستان شرع اختر آسمان…

ادامه مطلب

طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد

طوطی از پستهٔ تنگ تو شکر گرد آورد چشمم از درج عقیق تو گهر گرد آورد صد دل خسته بهر موئی از آن زلف دراز…

ادامه مطلب

صبح چون گلشن جمال تو دید

صبح چون گلشن جمال تو دید برعروسان بوستان خندید نام لعلت چو بر زبان راندم از لبم آب زندگانی بچکید صبحدم حرز هفت هیکل چرخ…

ادامه مطلب

شامش از صبح فروزنده درآویخته است

شامش از صبح فروزنده درآویخته است شبش از چشمهٔ خورشید برانگیخته است گوئیا آنک گلستان رخش می‌آراست سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است…

ادامه مطلب

سحرگه ماه عقرب زلف من مست

سحرگه ماه عقرب زلف من مست درآمد همچو شمعی شمع در دست دو پیکر عقربش را زهره در برج کمانکش جادوش را تیر در شست…

ادامه مطلب

ساقیا ساغر شراب کجاست

ساقیا ساغر شراب کجاست وقت صبحست آفتاب کجاست خستگی غالبست مرهم کو تشنگی بیحدست آب کجاست درد نوشان درد را به صبوح جز دل خونچکان…

ادامه مطلب

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست با لبت گر باده لاف…

ادامه مطلب

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند مدام معتکف آستان خمارند از آن به خاک درت مست می‌سپارم جان که هم بکوی تو مستم…

ادامه مطلب

رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست

رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست جائی سرای تست که جای سرای نیست وانگه در…

ادامه مطلب

دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود

دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود هر دلی کز مهر آن مه…

ادامه مطلب

دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند

دوش چون در شکن طرهٔ شب چین دادند مژدهٔ آمدن آن صنم چین دادند بیدلانرا سخنی از رخ دلبر گفتند بلبلانرا خبری از گل نسرین…

ادامه مطلب

دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد

دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد هر نفس کو جلوهٔ کبک دری خواهد نمود…

ادامه مطلب

دست گیرید و بدستم می گلفام دهید

دست گیرید و بدستم می گلفام دهید بادهٔ پخته بدین سوختهٔ خام دهید چون من از جام می و میکده بدنام شدم قدحی می بمن…

ادامه مطلب

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان عالم بروی…

ادامه مطلب

خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام

خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام بیاد لعل لبش نوش کرده جام مدام چنین شنیده‌ام از مفتی مسائل عشق که مرد پخته نگردد مگر ز…

ادامه مطلب

خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما

خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست همچنین رفتست…

ادامه مطلب

چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی

چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی رو بترک گوی سر گردان بگوی گوی چون با زخم چوگانش سریست بوک چوگان سر فرود آرد بگوی…

ادامه مطلب

چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید

چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید از تیره شبم صبح درخشان بنماید از بس دل سرگشته که بربود در آفاق امروز دلی نیست که دیگر…

ادامه مطلب

چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی

چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی دو چشم من همه با آب می‌کند بازی چنین که غمزهٔ شوخ تو مست و مخمورست چرا…

ادامه مطلب

چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب

چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب تا به شب بر سر بازار معلق همه…

ادامه مطلب

جان بده یا دگر اندیشهٔ جانانه مکن

جان بده یا دگر اندیشهٔ جانانه مکن دام را بنگر ازین پس طلب دانه مکن بسته‌ای با می و پیمانه ز مستی پیمان ترک پیمان…

ادامه مطلب

ترک خنجرکش لشکرشکن ترلک پوش

ترک خنجرکش لشکرشکن ترلک پوش بت خورشید بناگوش و مه دردی نوش غمزه‌اش قرچی و یاقوت خموشش جاندار ابرویش حاجب و هندوی سیاهش چاوش عنبرش…

ادامه مطلب

تا درد نیابند دوا را نشناسند

تا درد نیابند دوا را نشناسند تا رنج نبیند شفا را نشناسند آنها که چو ماهی این بحر نگردند شک نیست که ماهیت ما را…

ادامه مطلب

پری رخا منه از دست یکزمان شیشه

پری رخا منه از دست یکزمان شیشه قرابه پر کن و در گردش آر آن شیشه کنونکه پرد، سرا زهره است و ساقی ماه شراب…

ادامه مطلب

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود من نه آنم که بود با دگری پیوندم زانکه هر لحظه…

ادامه مطلب

به خشم رفتهٔ ما گر به صلح باز آید

به خشم رفتهٔ ما گر به صلح باز آید سعادت ابدی از درم فراز آید حکایت شب هجر و حدیث طره دوست اگر سواد کنم…

ادامه مطلب

بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن قلم پوشیده می‌رانم که اسرارم نهان…

ادامه مطلب

برآمد ماهم از میدان سواره

برآمد ماهم از میدان سواره ز عنبر طوق و از زر کرده یاره گرفته از میان ماکناری ولی ما غرقهٔ خون بر کناره شود در…

ادامه مطلب

بجز نسیم که یابد نصیبی از گلزار

بجز نسیم که یابد نصیبی از گلزار که یک گلست در این باغ و عندلیب هزار چو از گل آرزوی مرغ خوش نظر بادست تو…

ادامه مطلب

با تو نقشی که در تصور ماست

با تو نقشی که در تصور ماست به زبان قلم نیاید راست حاجت ما توئی چرا که ز دوست حاجتی به ز دوست نتوان خواست…

ادامه مطلب

این باد کدامست که از کوی شما خاست

این باد کدامست که از کوی شما خاست وین مرغ چه نامست که از سوی سبا خاست باد سحری نکهت مشک ختن آورد یا بوئی…

ادامه مطلب

ای نغمهٔ خوشت دم داود را شعار

ای نغمهٔ خوشت دم داود را شعار وی عندلیب را نفست کرده شرمسار انفاس روح بخش تو جانرا حیات بخش و اعجاز عیسوی ز دمت…

ادامه مطلب

ای لاله زار آتش روی تو آب روی

ای لاله زار آتش روی تو آب روی بر باد داده آب رخ من چو خاک کوی از من مشوی دست که من بیتو شسته‌ام…

ادامه مطلب

ای صبا حال جگر گوشهٔ ما چیست بگو

ای صبا حال جگر گوشهٔ ما چیست بگو در دل آن مه خورشید لقا چیست بگو صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست درد…

ادامه مطلب

ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی

ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی سر سبزی خط سیهت سر بسر از موی جز پرتو رخسار تو از طره شبرنگ هرگز نشنیدیم طلوع…

ادامه مطلب

ای دو چشم خوش پر خواب تو درخوابی خوش

ای دو چشم خوش پر خواب تو درخوابی خوش وی دو زلف کژ پر تاب تو درتابی خوش خفته چون چشم تو در هرطرفی بیماری…

ادامه مطلب

ای چشم تو چشم‌بند مستان

ای چشم تو چشم‌بند مستان روی تو چراغ بت پرستان بادام تو نقل میگساران عناب تو کام تنگدستان مرجان تو پرده دار لؤلؤ ریحان تو…

ادامه مطلب

ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق

ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق دل غرق خون دیده ز مهر رخت شفق خورشید بر زمین زده پیش رخت کلاه ریحان درآب…

ادامه مطلب

آه کز آهم مه و پروین بسوخت

آه کز آهم مه و پروین بسوخت اختر بخت من مسکین بسوخت آتش مهرم چو در دل شعله زد برفلک بهرام را زوبین بسوخت سوختم…

ادامه مطلب

آن عید نیکوان بدر آمد بعیدگاه

آن عید نیکوان بدر آمد بعیدگاه تابنده رخ چو روز سپید از شب سیاه مانند باد می‌شد و می‌کرد دمبدم در آب رود مردمک چشم…

ادامه مطلب

اگر ز پیش برانی مرا که برخواند

اگر ز پیش برانی مرا که برخواند وگر مراد نبخشی که از تو بستاند بدست تست دلم حال او تو می‌دانی که سوز آتش پروانه…

ادامه مطلب

از لب شیرین چون شکر نبات آورده‌ئی

از لب شیرین چون شکر نبات آورده‌ئی وز حبش بر خسرو خاور برات آورده‌ئی بت پرستانرا محقق شد که این خط غبار از پی نسخ…

ادامه مطلب

یارش نتوان گفت که از یار بنالد

یارش نتوان گفت که از یار بنالد واندل نبود کز غم دلدار بنالد گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست مشتاق گل آن…

ادامه مطلب

وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست

وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت…

ادامه مطلب

هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت

هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت غم کارم بخور امروز که شد کار از…

ادامه مطلب

هر کو نظر کند بتو صاحب‌نظر شود

هر کو نظر کند بتو صاحب‌نظر شود وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود چون آبگینه این دل مجروح نازکم هر چند بیشتر شکند تیزتر…

ادامه مطلب

نوبتی صبح برآمد ببام

نوبتی صبح برآمد ببام نوبت عشاق بگوی ای غلام مرغ سحر در سخن آمد به ساز ساز بر آواز خروسان بام کوکبهٔ قافله سالار صبح…

ادامه مطلب

نشان دل بی نشان از که جویم

نشان دل بی نشان از که جویم حدیث تن ناتوان با که گویم گر از کوی او روی رفتن ندارم مگیرید عیبم که در بند…

ادامه مطلب

میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی

میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی همان بهتر که باز آئی از…

ادامه مطلب

من بقول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست

من بقول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان حال…

ادامه مطلب