غزلیات – خواجوی کرمانی
تا برآید نفس از عشق دمی باید زد
تا برآید نفس از عشق دمی باید زد بر سر کوی محبت قدمی باید زد چهره برخاک در سیمبری باید سود بوسه برصحن سرای صنمی…
پای کوبان در سراندازی چو سربازی کنند
پای کوبان در سراندازی چو سربازی کنند پای در نه تا سرافرازان سرافرازی کنند ناوک اندازان چشم ترکتازت از چه روی برکمان سازان ابرویت کمین…
بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست
بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست چشمم از عکس جمالش لاله زاری دیگرست از میان جان من هرگز نمیگیرد کنار گر چه هر ساعت میانش در…
به آب گل رخ آن گلعذار میشویند
به آب گل رخ آن گلعذار میشویند و یا به قطرهٔ شبنم بهار میشویند بکوی مغبچگان جامههای صوفی را بجامهای می خوشگوار میشویند هنوز نازده…
بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم اسیر قید محبت سر از کمند…
بر سر کوی خرابات محبت کوئیست
بر سر کوی خرابات محبت کوئیست که مرا بر سر آن کوی نظر بر سوئیست دهنش یکسر مویست و میانش یک موی وز میان تن…
باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود
باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود بشکر خنده عقیقت شکر ناب شود باش تا شمع جمال تو بهنگام صبوح مجلس افروز سراپردهٔ اصحاب شود…
این غزل یک دو نوبت از سرسوز
این غزل یک دو نوبت از سرسوز بلبلی باز گفت در نوروز کای گل تازه روی خندان لب وی دلارای بوستان افروز گر بدانستمی که…
ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو
ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو هیچ نمیرود برون از دل من دهان تو از چمن تو هر کسی گل بکنار میبرند…
ای من ز دو چشم نیم مستت مست
ای من ز دو چشم نیم مستت مست وز دست تو رفته عقل و دین از دست بنشین که نسیم صبحدم برخاست برخیز که نوبت…
ای که از سرچشمهٔ نوشت برفت آب نبات
ای که از سرچشمهٔ نوشت برفت آب نبات مردهٔ مرجان جانافزای تست آب حیات از چمن زیباتر از قدت کجا خیزد نهال وز شکر شیرینتر…
ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش
ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش خط ریحان تو پیرایهٔ یاقوت خموش روی زیبای ترا بدر منیر آینه دار حلقهٔ گوش ترا شاه…
ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان
ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان در بند کمند تو دل حلقه گشایان وی برده بدندان سر انگشت تحیر ز آئینه رخسار تو آئینه…
ای دل ار سودای جانان داری از جان درگذر
ای دل ار سودای جانان داری از جان درگذر ور دل از جان بر نمیگیری ز جانان درگذر در حقیقت کفر و ایمان جز حجاب…
ای جان جهان جان وجهان برخی جانت
ای جان جهان جان وجهان برخی جانت داریم تمنای کناری ز میانت چون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق من هیچ ندیدم به لطافت…
ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان
ای بت یاقوت لب وی مه نامهربان شمع شبستان دل گلبن بستان جان گاه صبوحست و جام وقت شباهنگ و بام صبح دوم در طلوع…
آنکه لعلش عین آب زندگانی یافتیم
آنکه لعلش عین آب زندگانی یافتیم در رهش مردن حیات جاودانی یافتیم راستی را پیش آن قد سهی سرو روان نارون را در مقام ناروانی…
آن رفت که میل دل من سوی شما بود
آن رفت که میل دل من سوی شما بود شب تا بسحر خوابگهم کوی شما بود آن رفت که پیوستهام از روی عبادت محراب روان…
اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی
اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی که کار زندهدلان عشق بازی است نه بازی مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان درون کعبه…
از روضهٔ نعیم جمالش روایتیست
از روضهٔ نعیم جمالش روایتیست و آشوب چین زلف تو در هر ولایتیست گویند بر رخ تو جنایت بود نظر لیکن نظر بغیر تو کردن…
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد کی رود از یادم آنکش من نمیآیم بیاد آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد…
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن خورشید را ز برج صراحی طلوع ده وانگه ز ماه نو…
هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد
هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد یا به یاقوت تو سنبل خط ریحان میفرستد یا شب شامی ز روز خاوری رخ مینماید یا خضر خطی…
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد وانکه او را گهری هست ز زر نندیشد عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح…
نه درد عشق مییارم نهفتن
نه درد عشق مییارم نهفتن نه ترک عشق مییارم گرفتن نگردد مهر دل در سینه پنهان بگل خورشید چون شاید نهفتن غریبست از کسانی کاشنایند…
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم نشان روی تو از لالهزار میشنوم ز چین زلف تو تاری مگر بدست صباست کزو شامه مشک تتار میشنوم…
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد چون شکر شیرین بشکر خنده در آری…
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم کارم از دست برون رفت که گیرد دستم دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت…
مستم ز در خانهٔ خمار برآرید
مستم ز در خانهٔ خمار برآرید و آشفته و شوریده ببازار برآرید چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش زنجیر کشانم بسردار برآرید…
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید تاب طره جانان برون نمیآید چو ترک مهوش کافر نژاد من صنمی ز خیلخانه خاقان برون نمیآید چو…
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم مشعلهٔ بیخودی از جگر افروختیم و آتش دیوانگی در خرد…
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد شود سیاهی چشمم روان بجای مداد کجا قرار توانم گرفت در غربت که گشتهام بهوای تو در وطن…
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود شعف لیلیو مجنون بنظر کم نشود مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدت ذره دلشده را آتش خور…
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد بر سر و چشم من دلشده جایت باشد پای اگر بر سر من مینهی اینک سر…
که میرود که پیامم به شهریار رساند
که میرود که پیامم به شهریار رساند حدیث بندهٔ مخلص بشهریار رساند درود دیدهٔ گوهر نثار لعل فشانم بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند دعا…
کجا بود من مدهوش را حضور نماز
کجا بود من مدهوش را حضور نماز که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز مرا مخوان به نماز ای امام و وعظ مگوی که…
غرهٔ ما جز آن عارض شهرآرا نیست
غرهٔ ما جز آن عارض شهرآرا نیست شاخ شمشاد چو آن قامت سروآسا نیست روج بخشست نسیم نفس باد بهار لیک چون نکهت انفاس تو…
طفل بود در نظر پیر عشق
طفل بود در نظر پیر عشق هرکه نگردد سپر تیر عشق دل چه بود مخزن اسرار شوق جان که بود شارح تفسیر عشق هر که…
شمع ما شمعیست کو منظور هر پروانه نیست
شمع ما شمعیست کو منظور هر پروانه نیست گنج ما گنجیست کو در کنج هر ویرانه نیست هر کرا سودای لیلی نیست مجنون آنکسست ورنه…
سنبل سیه بر سمن مزن
سنبل سیه بر سمن مزن لشکر حبش بر ختن مزن ابر مشکسا بر قمر مسا تاب طره بر نسترن مزن تا دل شب تیره نشکند…
سحاب سیل فشان چشم رودبار منست
سحاب سیل فشان چشم رودبار منست سموم صاعقه سوز آه پرشرار منست غم ار چه خون دلم میخورد مضایقه نیست که اوست در همه حالی…
زهی طناب سراپردهٔ تو گیسوی حور
زهی طناب سراپردهٔ تو گیسوی حور بزن سریر توجه ببارگاه سرور کجا منزل کروبیان بری هودج از این طوافگه اهرمن نکرده عبور علم چگونه زنی…
زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست
زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست وانکه اقرارش به بترویان نباشد کافرست چون توانم کز حضورش کام دل حاصل کنم کانزمان از خویش غائب…
روی زمین و خون دلم نم گرفته است
روی زمین و خون دلم نم گرفته است پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است اشکم چه دیده است که مانند خونیان پیوسته دامن…
رخشندهتر از مهر رخش ماه ندیدم
رخشندهتر از مهر رخش ماه ندیدم خوشتر ز ره عشق بتان راه ندیدم عمریست که آن عمر عزیزم بشد از دست ماهیست که آن طلعت…
دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه میرفت بسر وقت حریفان شبانه بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی بر ماه ز مشکش…
دو جان وقف حریم حرم او کردیم
دو جان وقف حریم حرم او کردیم و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم چون خضر دست ز سرچشمهٔ حیوان شستیم تا تیمم…
دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی
دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی که جانرا انس ممکن نیست با این جن انسانی در آن مجلس چو مستانرا ز ساغر…
درد دل خویش با که گویم
درد دل خویش با که گویم داد دل خویش از که جویم چون چهره بخون دیده شستم دست از دل خسته چون نشویم کر گشت…
خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند
خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند چارطاق لعل بر خضرا زدند لاله را بنگر که گوئی عرشیان کرسی از یاقوت برمینا زدند کارداران بهار از زرد…