غزلیات – خواجوی کرمانی
رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب
رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان نتوان رفت ز…
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت آنرا که بود عالم معنی مسخرش دیدم به…
دوش بر طرف چمن گلبانگ میزد بلبلی
دوش بر طرف چمن گلبانگ میزد بلبلی میفکند از ناله هر دم در گلستان غلغلی کانکه زیر گنبد نیلوفری دارد وطن از گلندامی ندارد چاره…
دلا جان در ره جانان حجابست
دلا جان در ره جانان حجابست غم دل در جهان جان حجابست اگر داری سری بگذر ز سامان که در این ره سر و سامان…
درد غم عشق را طبیب نباشد
درد غم عشق را طبیب نباشد مکتب عشاق را ادیب نباشد کشور تحقیق را امیر نخیزد خطبهٔ توحید را خطیب نباشد با نفحات نسیم باد…
دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر
دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر سرو قباپوش و آفتاب جهانگیر چهرهٔ خوب تو رشک لعبت نوشاد نرگس مستت بلای جادوی کشمیر نقش جمالت نگارخانهٔ…
خوشا صبح و صبوحی با همالان
خوشا صبح و صبوحی با همالان نظر بر طلعت فرخنده فالان خداوندا بده صبری جمیلم که مینشکیبم از صاحب جمالان خیالت این که برگردم ز…
خسرو انجم بگه بام برآمد
خسرو انجم بگه بام برآمد یا مه خلخ بلب بام برآمد صبح جمالش بدمید از شب گیسو یا شه روم از طرف شام برآمد سرو…
حدیث جان بجز جانان نداند
حدیث جان بجز جانان نداند که جز جانان کسی در جان نداند مرا با درد خود بگذار و بگذر که کس درد مرا درمان نداند…
چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد
چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد بجام باده کنون دست می پرستان گیر چرا که کشتی…
چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد
چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد خیال بادهٔ صافی ز سر برون کردن کجا ز دست من…
چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم
چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم و آتش چهره نمودی و ببردی آبم آنچنان تشنه لعل لب سیراب توام کاب سرچشمهٔ حیوان نکند سیرابم دوش…
تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی
تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی…
ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست
ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست دو زلف افعی ضحاک و چهره جام جمست بتیرگی شده آشفتهتر حقیقت شرع سواد زلف تو…
تا چند دم از گل زنی ای باد بهاران
تا چند دم از گل زنی ای باد بهاران گل را چه محل پیش رخ لاله عذاران هر یار که دور از رخ یاران بدهد…
پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش
پرده از رخ بفکن ای خود پردهٔ رخسار خویش کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش برسر بازار چین با سنبل سوداگرت مشک اگر…
بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست
بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست ز رشک طلعت او شمع انجمن بنشست فشاند سنبل و چون گل زغنچه رخ بنمود کشید قامت و…
به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو
به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو بتاب طره مهپوش سایه گستر تو که من بمهر رخت ذرهئی جدا نشوم گرم بتیغ زنی همچو سایه از…
بستهٔ بند تو از هر دو جهان آزادست
بستهٔ بند تو از هر دو جهان آزادست وانکه دل بر تو نبستست دلش نگشادست عارضت در شکن طره بدان میماند کافتابیست که در عقدهٔ…
بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت
بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت گرد مشکست که گرد گل رویت بدمید…
باغبان گو برو باد مپیما کز گل
باغبان گو برو باد مپیما کز گل بدم سرد سحر باز نیاید بلبل جبدا بادهٔ گلرنگ به هنگام صبوح از کف سرو قدی گلرخ مشکین…
این دلبران که پرده برخ در کشیدهاند
این دلبران که پرده برخ در کشیدهاند هر یک بغمزه پردهٔ خلقی دریدهاند از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس اندر کنار رحمت حق…
ایکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئی
ایکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئی جعدت از مشک سیه فرق ندارد موئی آهوانند در آن غمزهٔ شیر افکن تو گر چه در…
ای مهر ماه روی ترا زهره مشتری
ای مهر ماه روی ترا زهره مشتری بر مشتریت پردهٔ دیبای ششتری لعلت نگین خاتم خوبی وصف زده بر گرد روی خوب تو هم دیو…
ای که بر دیدهٔ صاحبنظران میگذری
ای که بر دیدهٔ صاحبنظران میگذری پرده بردار که تا خلق ببینند پری میروی فارغ و خلقی نگران از پس و پیش تا تو یک…
ای شده بر مه ز شبه مهره ساز
ای شده بر مه ز شبه مهره ساز با شبهات مار سیه مهره باز جادوی هاروت وشت دلفریب هندوی زنگی صفتت ترکتاز بزم صبوحی ز…
ای روی تو چشمهٔ خور چشم
ای روی تو چشمهٔ خور چشم ابروی تو طاق اخضر چشم بالای بلند و چشم مستت شمشاد روان و عبهر چشم لعل تو شراب مجلس…
ای دل من بسته در آن زنجیر سمنسا دل
ای دل من بسته در آن زنجیر سمنسا دل کرده مرا در غم عشقت بی سر و بی پا دل برده ازین قالب خاکی رخت…
ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب
ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب هر دم بجام لعل لبت تشنهتر شراب در ده قدح که مردم چشمم نشسته است در…
ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست
ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست در بوستان گلی چو رخ دوستان کجاست وی دوستان چه باشد اگر آگهی دهید کان سرو گلعذار مرا…
اهل دل پیش تو مردن ز خدا میخواهند
اهل دل پیش تو مردن ز خدا میخواهند کشتهٔ تیغ تو گشتن بدعا میخواهند مرض شوق تو بر بوی شفا میطلبند درد عشق تو بامید…
آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید
آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید از سمن برگ رخش سنبل تر میروید میرود آب گل از نسترنش میریزد و ارغوان و گلش…
اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست
اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست حدیث من گل صد برگ گلشن جانست ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق دلم چو مرغ چمن روز…
از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت
از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت داروی درد محبت ترک درمان کردنست دردی دردی…
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد کی رود از یادم آنکش من نمیآیم بیاد آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد…
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن
وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن خورشید را ز برج صراحی طلوع ده وانگه ز ماه نو…
هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد
هندوئی را باغبان سوی گلستان میفرستد یا به یاقوت تو سنبل خط ریحان میفرستد یا شب شامی ز روز خاوری رخ مینماید یا خضر خطی…
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد وانکه او را گهری هست ز زر نندیشد عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح…
نه درد عشق مییارم نهفتن
نه درد عشق مییارم نهفتن نه ترک عشق مییارم گرفتن نگردد مهر دل در سینه پنهان بگل خورشید چون شاید نهفتن غریبست از کسانی کاشنایند…
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم نشان روی تو از لالهزار میشنوم ز چین زلف تو تاری مگر بدست صباست کزو شامه مشک تتار میشنوم…
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد
مه را اگر از مشک ز ره پوش توان کرد تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد چون شکر شیرین بشکر خنده در آری…
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم
من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم کارم از دست برون رفت که گیرد دستم دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت…
مستم ز در خانهٔ خمار برآرید
مستم ز در خانهٔ خمار برآرید و آشفته و شوریده ببازار برآرید چون سر انا الحق ز من سوخته شد فاش زنجیر کشانم بسردار برآرید…
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید
مرا دلیست که تا جان برون نمیآید تاب طره جانان برون نمیآید چو ترک مهوش کافر نژاد من صنمی ز خیلخانه خاقان برون نمیآید چو…
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم
ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم مشعلهٔ بیخودی از جگر افروختیم و آتش دیوانگی در خرد…
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد شود سیاهی چشمم روان بجای مداد کجا قرار توانم گرفت در غربت که گشتهام بهوای تو در وطن…
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود
گرمی خسرو و شیرین بشکر کم نشود شعف لیلیو مجنون بنظر کم نشود مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدت ذره دلشده را آتش خور…
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد
گر سر صحبت این بی سر و پایت باشد بر سر و چشم من دلشده جایت باشد پای اگر بر سر من مینهی اینک سر…
که میرود که پیامم به شهریار رساند
که میرود که پیامم به شهریار رساند حدیث بندهٔ مخلص بشهریار رساند درود دیدهٔ گوهر نثار لعل فشانم بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند دعا…
کجا بود من مدهوش را حضور نماز
کجا بود من مدهوش را حضور نماز که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز مرا مخوان به نماز ای امام و وعظ مگوی که…