غزلیات – خواجوی کرمانی
برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر…
بخوبی چو یار من نباشد یاری
بخوبی چو یار من نباشد یاری نگاری مهوشی بتی عیاری چو رویش کو لالهئی چو قدش سروی چو خالش کو مهرهئی چو زلفش ماری شب…
با درد دردنوشان درمان چه کار دارد
با درد دردنوشان درمان چه کار دارد با نالهٔ خموشان الحان چه کار دارد در شهر بی نشانان سلطان چه حکم داند در ملک بی…
این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان میرسد
این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان میرسد وین مرغ فردوس آشیان از باغ رضوان میرسد مجنون صاحب درد را لیلی عیادت میکند فرهاد شورانگیز…
ای هیچ در میان نه ز موی میان تو
ای هیچ در میان نه ز موی میان تو نا دیده دیده هیچ بلطف دهان تو گفتم که چون کمر کشمت تنگ در کنار لیکن…
ای لب و گفتار تو کام دل و قوت جان
ای لب و گفتار تو کام دل و قوت جان لعل زمرد نقاب گوهر یاقوت کان زلف تو هندو نژاد لعل تو کوثر نهاد هندوی…
ای صبا غلغل بلبل بگلستان برسان
ای صبا غلغل بلبل بگلستان برسان قصهٔ مور بدرگاه سلیمان برسان ماجرای دل دیوانه بدلدار بگوی خبرآدم سرگشته برضوان برسان شمع را قصهٔ پروانه فرو…
ای سر زلف ترا پیشه سمن فرسائی
ای سر زلف ترا پیشه سمن فرسائی وی لب لعل ترای عادت روح افزائی رقم از غالیه بر صفحهٔ دیباچه زنی مشک تاتار چرا بر…
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب کاهنگ چین خطا بود از بهر بهر مشک ناب ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام…
ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته
ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته بختیارانرا کمندت باختیار انداخته دسته دسته سنبل گلبوی نسرین پوش را دسته بسته بر کنار لاله…
ای پسر دامن اهل قدم از دست مده
ای پسر دامن اهل قدم از دست مده ورت از دست بر آید کرم از دست مده چون کسی نیست که با او نفسی بتوان…
اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست
اهل دل را از لب شیرین جانان چاره نیست طوطی خوش نغمه را از شکرستان چاره نیست گر دلم نشکیبد از دیدار مه رویان رواست…
آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش
آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش آن نقش بین که سجده کند نقش آذرش بدری که در شکن شود از باد کاکلش سروی…
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم
امروز که من عاشق و دیوانه و مستم کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم ای لعبت ساقی بده آن بادهٔ باقی تا باده…
آفتابست یا ستارهٔ بام
آفتابست یا ستارهٔ بام که پدید آمد از کنارهٔ بام ماه در عقرب و قصب برماه شام بر نیمروز و چین در شام نام خالش…
آب رخ ما بری و باد شماری
آب رخ ما بری و باد شماری خون دل ما خوری و باک نداری دست نگارین بروی ما چه فشانی ساعد سیمین بخون ما چه…
یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال
یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال برلوح کائنات مصور نمیشود نقشی بدین جمال و جمالی…
یا رب این هدهد میمون ز کجا میآید
یا رب این هدهد میمون ز کجا میآید ظاهر آنست که از سوی سبا میآید بوی روح از دم جانبخش سحرمیشنوم یا دم عیسوی از…
هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد چاره…
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد خرقه بفروشد…
نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن
نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا و او چون…
نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست
نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست وز طره طوق کرده که از مشک چنبرست تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست شکر به می سرشته که…
میانش موئی و شیرین دهان هیچ
میانش موئی و شیرین دهان هیچ ازین موئی می بینم وز آن هیچ دهانش گوئی از تنگی که هیچست بدان تنگی ندیدم در جهان هیچ…
من کیم زاری نزار افتادهئی
من کیم زاری نزار افتادهئی پر غمی بیغمگسار افتادهئی دردمندی رنج ضایع کردهئی مستمندی سوگوار افتادهئی مبتلائی در بلا فرسودهئی بیقرینی بیقرار افتادهئی باد پیمائی…
مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست
مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد کانرا که…
مرا که نیست بخاک درت امید وصول
مرا که نیست بخاک درت امید وصول کجا بمنزل قربت بود مجال نزول اگر وصال تو حاصل شود بجان بخرم ولی عجب که رسد کام…
ماجرائی که دل سوخته میپوشاند
ماجرائی که دل سوخته میپوشاند دیده یک یک همه چون آب فرو میخواند چون تو در چشم من آئی چکند مردم چشم که بدامن گهر…
لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد
لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او…
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند گفت کان…
گرچه کاری چو عشقبازی نیست
گرچه کاری چو عشقبازی نیست بگذر از وی که جای بازی نیست بحقیقت بدان که قصه عشق پیش صاحبدلان مجازی نیست چون نواهای دلکش عشاق…
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش دل فراخست در آن سنبل سرگردانش هر کجا میرود اندر دل ویران منست گنج لطفست از آن جای…
کس حال من سوخته جز شمع نداند
کس حال من سوخته جز شمع نداند کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند دلبستگئی هست مرا با وی از آنروی کز سوخته…
قصه غصه فرهاد بشیرین که برد
قصه غصه فرهاد بشیرین که برد نامه ویس گلندام برامین که برد خضر را شربتی از چشمهٔ حیوان که دهد مرغ را آگهی از لاله…
عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام
عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام تا جمال حور مقصورات بینی فی الخیام باده پیش آور که هردم باد عنبر بوی صبح میدهد…
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی دود آهی که بر آید ز دل سوختگان گرد آئینهٔ…
شب رحیل ز افغان خستگان مراحل
شب رحیل ز افغان خستگان مراحل مجال خواب نیابند ساکنان محامل مکش زمام شتر ساربان که دلشدگان را کشیده است سر زلف دلبران بسلاسل سرشک…
سخن یار ز اغیار بباید پوشید
سخن یار ز اغیار بباید پوشید قصهٔ مست ز هشیار بباید پوشید خلعت عاشقی از عقل نهان باید داشت کان قبائیست که ناچار بباید پوشید…
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست پس نشاید عیبت…
زهی جمال تو خورشید مشرق دیده
زهی جمال تو خورشید مشرق دیده بتنگی دهنت هیچ دیدهٔ نادیده سواد خط تو دیباچه صحیفهٔ دل هلال ابروی تو طاق منظر دیده مه جبین…
ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم
ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم ولی چو درنگرم پردهٔ رخ تو منم مرا ز خویش بیک جام باده باز رهان که جام…
رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم
رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم بر من ای اهل نظر عیب مگیرید که مستم هر شبم چشم تو در…
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را زندهٔ جاوید گردد کشته شمشیر عشق زانکه از کشتن…
دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو
دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم گفت اینک…
دلم با مردم چشمت چنانست
دلم با مردم چشمت چنانست که پنداری که خونشان در میانست خطت سرنامهٔ عنوان حسنست رخت گلدستهٔ بستان جانست شبت مه پوش و ماهت شب…
دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش
دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش ز هیچکس نشنیدم دقیقهئی چومیانش چه آیتست جمالش که با کمال معانی نمیرسد خرد دوربین بکنه بیانش اگر چه…
در تابم از دو هندوی آتش پرستشان
در تابم از دو هندوی آتش پرستشان کز دست رفت دنیی و دینم ز دستشان ز مشک سوده سلسله بر مه نهادهاند زانرو که آفتاب…
خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی
خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی قدح بروی صبوحی کشان لم یزلی ز دست ساقی تحقیق اگر خوری جامی شراب را ابدی دان و جام…
خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم
خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم با چنین درد ندانم که چه درمان سازم…
حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار
حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار بی رخ یار هوای گل…
چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد
چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگیرد سرحد ختن خیل شه زنگ بگیرد مگذار که رخسار تو کائینه حسنست از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد…