دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم

دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم چشمهٔ خون دل از چشم گشادیم و شدیم پشت بردنیی و دین کرده و جان در…

ادامه مطلب

در پای تو هرکس که سر انداز نیاید

در پای تو هرکس که سر انداز نیاید چون هندوی زلف تو سرافراز نیاید گر سر نکشد ز آتش دل شمع جگر سوز مانندهٔ زر…

ادامه مطلب

خوشا چشمی که بیند روی ترکان

خوشا چشمی که بیند روی ترکان خنک بادی که آرد بوی ترکان می نوشین و نوشا نوش مستان در اردو هایاهوی ترکان دل شیرافکنان افتاده…

ادامه مطلب

خرامنده سروی به رخ گلستانی

خرامنده سروی به رخ گلستانی فروزنده ماهی به لب دلستانی بهشتی به رخسار و در حسن حوری جهانی به خوبی و در لطف جانی نه…

ادامه مطلب

حدیث آرزومندی جوابی هم نمی‌ارزد

حدیث آرزومندی جوابی هم نمی‌ارزد خمار آلوده‌ئی آخر شرابی هم نمی‌ارزد خرابی همچو من کو مست در ویرانها گردد اگر گنجی نمی‌ارزد خرابی هم نمی‌ارزد…

ادامه مطلب

چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی

چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی صورت نتوان بستن نقشی بدلارائی با نرگس مخمورت بیمست ز بیماری با زلف چلیپایت ترسست ز ترسائی مجنون سر…

ادامه مطلب

چو حرفی بخوانی ز طومار عشق

چو حرفی بخوانی ز طومار عشق شود منکشف بر تو اسرار عشق بیار آب حسرت که جز سیم اشک روان نیست نقدی ببازار عشق نشانم…

ادامه مطلب

چه بادست اینکه می‌آید که بوی یار ما دارد

چه بادست اینکه می‌آید که بوی یار ما دارد صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد بطرف بوستان هرکس بیاد چشم می‌گونش مدام ار…

ادامه مطلب

جان بر افشان اگرت صحبت جانان باید

جان بر افشان اگرت صحبت جانان باید خون دل نوش اگرت آرزوی جان باید برو و مملکت کفر مسخر گردان گر ترا تختگه عالم ایمان…

ادامه مطلب

ترک عالم گیر و عالم را مسخر کرده گیر

ترک عالم گیر و عالم را مسخر کرده گیر و ابلق ایام را در زیر زین آورده گیر چون ازین منزل همی باید گذشتن عاقبت…

ادامه مطلب

تا چین آن دو زلف سمن‌سا پدید شد

تا چین آن دو زلف سمن‌سا پدید شد در چین هزار حلقهٔ سودا پدید شد دیشب نگار مهوش خورشید روی من بگشود برقع از رخ…

ادامه مطلب

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست آنکه گویند که برآب نهادست جهان مشنو ای خواجه که چون درنگری بر…

ادامه مطلب

بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور

بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور کمینه خادمهٔ بزمگاه ماست نشاط کهینه خادم خلوتسرای ماست…

ادامه مطلب

به سر ماه فکنده طیلسانی

به سر ماه فکنده طیلسانی در سرو کشیده پرنیانی بر چشمهٔ آفتاب بسته از عنبر سوده سایبانی رخساره فراز سرو سیمین مانند شکفته گلستانی حوری…

ادامه مطلب

بسوز سینه رسند اهل دل بذوق سماع

بسوز سینه رسند اهل دل بذوق سماع که شمع سوخته دل را از آتشست شعاع حدیث سوز درون از زبان نی بشنو ولی چو شمع…

ادامه مطلب

برخیز که بنشیند فریاد ز هر سوئی

برخیز که بنشیند فریاد ز هر سوئی زان پیش که برخیزد صد فتنه ز هر کوئی در باغ بتم باید کز پرده برون آید ور…

ادامه مطلب

بتی که طره او مجمع پریشانیست

بتی که طره او مجمع پریشانیست لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست مرا…

ادامه مطلب

با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر

با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر با گل عارض او لالهٔ نعمان کم گیر سخن سرکشی سرو سهی بیش مگوی قد یارم نگر…

ادامه مطلب

ایکه هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود

ایکه هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شود سنبل از گل برفکن تا خانه پر عنبر شود از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق…

ادامه مطلب

ای نسیم سحری بوی بهارم برسان

ای نسیم سحری بوی بهارم برسان شکری از لب شیرین نگارم برسان حلقهٔ زلف دلارام من از هم بگشای شمسه‌ئی زان گره غالیه بارم برسان…

ادامه مطلب

ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب

ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب گر کنم یک شمه در وصف خط…

ادامه مطلب

ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی

ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی وی سرو راستان قد رعنای مصطفی آئینهٔ سکندر و آب حیات خضر نور جبین و لعل شکر خای مصطفی…

ادامه مطلب

ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون

ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون عالمی بر شکن زلف سیاهت مفتون خسروان شکر شیرین سخنت را فرهاد عاقلان طرهٔ لیلی صفتت را…

ادامه مطلب

ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته

ای دلم جان و جهان در راه جانان باخته نرد درد عشق برامید درمان باخته دین و دنیا داده در عشق پریرویان بباد وز سر…

ادامه مطلب

ای چراغ دیدهٔ جان روی تو

ای چراغ دیدهٔ جان روی تو حلقهٔ سودای دل گیسوی تو صد شکن بر زنگبار انداخته سنبل زنگی وش هندوی تو مهره با هاروت بابل…

ادامه مطلب

ای بی تو مرا پر آب دیده

ای بی تو مرا پر آب دیده نادیده بخواب خواب دیده ما پست و ترا بلند قامت ما مست و ترا خراب دیده جان قول…

ادامه مطلب

آه از آن یار که نبود خبر از یارانش

آه از آن یار که نبود خبر از یارانش داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار یار…

ادامه مطلب

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد وان لحظه که بنشیند بس شور بپا خیزد از خاک سر کویش خالی نشود جانم گر خون من…

ادامه مطلب

اگر سرم برود در سر وفای شما

اگر سرم برود در سر وفای شما ز سر برون نرود هرگزم هوای شما بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم هنوز بر نکنم دل…

ادامه مطلب

از لعل آبدار تو نعلم برآتشست

از لعل آبدار تو نعلم برآتشست زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست دیشب بخواب زلف خوشت را کشیده‌ام زانم هنوز رشتهٔ جان در کشاکشست…

ادامه مطلب

آب آتش میبرد خورشید شب‌پوش شما

آب آتش میبرد خورشید شب‌پوش شما میرود آب حیات از چشمهٔ نوش شما شام را تا سایبان روز روشن دیده‌ام تیره شد شام من از…

ادامه مطلب

یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد

یار ثابت قدم اینک ز سفر باز آمد وگر از پای درافتاد بسر باز آمد ظاهر آنست کزین پس گهر ارزان گردد که چو دریا…

ادامه مطلب

وهم بسی رفت و مکانش ندید

وهم بسی رفت و مکانش ندید فکر بسی گشت و نشانش ندید هرکه در افتاد بمیدان او غرقهٔ خون گشت و سنانش ندید دیدهٔ نرگس…

ادامه مطلب

هیچ شکر چو آن دهان دیدی

هیچ شکر چو آن دهان دیدی هیچ تنگ شکر چنان دیدی آن زمانت که در کنار آمد جز کمر هیچ در میان دیدی در چمن…

ادامه مطلب

هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین

هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین ایکه در کوی محبت دامن افشان می‌روی آستین برآسمان…

ادامه مطلب

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند ای بسا دود جگر کز مهر رویت هر شبی شمع عالمتاب…

ادامه مطلب

نشست شمع سحر ای چراغ مجلسیان خیز

نشست شمع سحر ای چراغ مجلسیان خیز بیار باده و بشنو نوای مرغ سحرخیز سپیده نافه گشایست و باد غالیه افشان شراب مشک نسیمست و…

ادامه مطلب

مهی چون او به ماهی برنیاید

مهی چون او به ماهی برنیاید شهی ز انسان بگاهی برنیاید چو زلف هندوی زنگی نژادش هندوستان سیاهی برنیاید به اورنگ لطافت تا به محشر…

ادامه مطلب

من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد

من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد در آتشم ز آب رخش کاب رخ من می‌برد آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و…

ادامه مطلب

مشنو که چراغ دل من روی تو نبود

مشنو که چراغ دل من روی تو نبود یا میل من سوخته دل سوی تو نبود مشنو که هر آنکس خبر از عالم جانست آئینه…

ادامه مطلب

مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد

مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد بده صبری درین کارم که کار از دست بیرون شد نگارین دست من بگرفت…

ادامه مطلب

ماه فرو رفت و آفتاب برآمد

ماه فرو رفت و آفتاب برآمد شاهد سرمست من ز خواب برآمد نرگس مستانه چون ز خواب برانگیخت ولوله از جان شیخ و شاب برآمد…

ادامه مطلب

گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب

گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب یا درآید ز در آن شمع شب افروز امشب گر بمیرم بجز از شمع کسی نیست که او…

ادامه مطلب

گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی

گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم…

ادامه مطلب

گر من خمار خود ز لب یار بشکنم

گر من خمار خود ز لب یار بشکنم بازار کارخانهٔ اسرار بشکنم بر بام هفت قلعهٔ گردون علم زنم دندان چرخ سرکش خونخوار بشکنم در…

ادامه مطلب

کیست که گوید ببارگاه سلاطین

کیست که گوید ببارگاه سلاطین حال گدایان دلشکستهٔ مسکین سوخته‌ئی کو که خون ز دیده ببارد از سر سوزم چو شمع بر سر بالین در…

ادامه مطلب

کدام دل که ز دوری به جان نمی‌آید

کدام دل که ز دوری به جان نمی‌آید کدام جان که ز غم در فغان نمی‌آید سرشک من بکجا می‌رود که همچون آب دو دیده…

ادامه مطلب

قدحی ده ای برآتش تتقی ز آب بسته

قدحی ده ای برآتش تتقی ز آب بسته که به آفتاب ماند ز قمر نقاب بسته نظری کن ای ز رویت دل نسترن گشاده گذری…

ادامه مطلب

طوطی چو سخن گوئی پیش شکرت میرد

طوطی چو سخن گوئی پیش شکرت میرد طوبی چو روان گردی بر رهگذرت میرد جوزا چو قدح نوشی پیش تو کمر بندد و آندم که…

ادامه مطلب

صبح کز چشم فلک اشک ثریا می‌ریخت

صبح کز چشم فلک اشک ثریا می‌ریخت مهر دل آب رخم ز آتش سودا می‌ریخت آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه دل شوریده‌دلان…

ادامه مطلب