غزلیات – حزین لاهیجی
غافل دمی از جذبهٔ صیّاد نگردیم
غافل دمی از جذبهٔ صیّاد نگردیم هر چند قفس بشکند آزاد نگردیم تا رخت به دریا نکشد قافله ما خاموش چو سیلاب ز فریاد نگردیم…
عشق است به دل شور بیابان قیامت
عشق است به دل شور بیابان قیامت بر داغ نگون کرده نمکدان قیامت ناصح، تو به رسوایی ما پرده مپوشان این چاک گذشته ست ز…
ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد
ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد کدورت در دل بی مدّعا هرگز نمی باشد قیامت آمد و رفت و نیامد وعدهٔ زودش وفا…
شور دلها بود ترانه ما
شور دلها بود ترانه ما نمک دیده ها فسانه ی ما دست پروردگان صیادیم قفس ماست، آشیانه ما سر رفعت به عرش می ساید علم…
شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را
شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم کای دیده به راهت دو…
سر تا قدم از خون جگر، غیرت باغم
سر تا قدم از خون جگر، غیرت باغم گلرنگ تر از لاله بود پنبهٔ داغم در میکدهٔ درد، چو من نیست حریفی جوشد ز لب…
سالک، ز سراغ ره مقصود خمش باش
سالک، ز سراغ ره مقصود خمش باش هر سنگ نشان، سنگ ره توست بهش باش با ساقی قسمت نتوان عربده انگیخت چون گل همه دم،…
زندگی در جمع سامان رفت، حیف
زندگی در جمع سامان رفت، حیف صبح در خواب پریشان رفت، حیف دانه اشکی نیفشاندیم ما عمر چون سیل بهاران رفت، حیف نور جان در…
ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم
ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم به پای خود به این شهر آمدم با سر برون رفتم چو آن شبنم که گیرد…
ز فیض آبرو سبز است، نخل مدعای من
ز فیض آبرو سبز است، نخل مدعای من به آب خویش می گردد، چو گرداب آسیای من به معراجی رسانیده ست سروت سرفرازی را که…
ز بستر تا به کی پهلو پی تسکین بگردانم
ز بستر تا به کی پهلو پی تسکین بگردانم خوشا روزی کزین محنت سرا بالین بگردانم ندارد حاصلی، دیدیم فصل زندگانی را چوگل تا چند…
رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را
رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم چاشنی تبسّمی،…
دو روزی کز قضا بایست با این کاروان باشم
دو روزی کز قضا بایست با این کاروان باشم مرا کم قیمتی نگذاشت بر طبعی گران باشم به قید سخت رویانم، ملایم طینتی دارم چو…
دل در حریم وصل تو، پا را نگه نداشت
دل در حریم وصل تو، پا را نگه نداشت داغم ازین سپند که جا را نگه نداشت روشن نشد چراغ دل و دیده اش چو…
درکشوری که مهر و وفا می فروختند
درکشوری که مهر و وفا می فروختند خوبان، متاع جور و جفا می فروختند در بیعگاه خنجر ناز نگاه او جان، قدسیان به نرخ گیا…
در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست
در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست گرچشم وفا نیست، امید ستمی هست شد روشنم ازگوشهٔ خود، سرّ دو عالم آیینهٔ زانوست، اگر جام…
در این دو هفته که با گل مدار میگذرد
در این دو هفته که با گل مدار میگذرد پیاله گیر که ابر بهار میگذرد به این خوشم که شب هجر، تیرهروزان را به یاد…
خوش تلخ عتاب آمده ای حرف به جا چه؟
خوش تلخ عتاب آمده ای حرف به جا چه؟ نوشین لبت اغیار مکیدند به ما چه؟ منت چه گذاری تو به ما پیش حریفان؟ شمع…
خواهم به دل آن نرگس مستانه در افتد
خواهم به دل آن نرگس مستانه در افتد بد مست تماشاست، به دیوانه درافتد سخت است تلاش دو زبردست، مبادا می با نگه یار، حریفانه…
خجل در برم، عقل نادان نشیند
خجل در برم، عقل نادان نشیند چو زاهد که در بزم مستان نشیند نشیند خیال تو در گوشهٔ دل چو یوسف که در کنج زندان…
حاجت اگر بری، در دولتسراست دل
حاجت اگر بری، در دولتسراست دل محرم اگر شوی، حرم کبریاست دل فتح دل شکسته میسر شود تو را در عرصهٔ دو کون، مظفر لواست…
چو صنعان مشق سودا می رسانم
چو صنعان مشق سودا می رسانم شراب عشق ترسا می رسانم سراغی می دهم از حسن لیلی که مجنون را به صحرا می رسانم دربن…
چشمت چرا حریف شرابم نمی کند؟
چشمت چرا حریف شرابم نمی کند؟ اریک دو جرعه مست و خرابم نمی کند؟ آن ماهیم که از تف عشق تو سینه ام دریای آتش…
جز خون به بزم ما می نابی ندید کس
جز خون به بزم ما می نابی ندید کس غیر از دل برشته کبابی ندید کس آیا کدام شیوه، دل آشوب عاشق است؟ روی تو…
تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی
تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی سر برهمن ندارد، دل…
تاکی ز جوی هر مژه ام اشک و خون رود
تاکی ز جوی هر مژه ام اشک و خون رود یک ره ز در درآ،که غم از دل برون رود در پیش چشم من نگهت…
پیش از ظهور جلوهٔ جانانه سوختیم
پیش از ظهور جلوهٔ جانانه سوختیم آتش به سنگ بود که ما خانه سوختیم لب ناچشیده از نفس آتشین خویش چون داغ لاله، باده به…
بی مطرب و می چشم تری را چه کند کس؟
بی مطرب و می چشم تری را چه کند کس؟ پیمانهٔ خونین جگری را چه کند کس؟ گر صرف نثار قدم یار نگردد چون اشک…
به یک ایمای ابرو زندهٔ جاوید گردیدم
به یک ایمای ابرو زندهٔ جاوید گردیدم اشارت سوی من کردی هلال عید گردیدم قدم گر رنجه می گردد، غباری مرحمت فرما به راه انتظارت…
به عجز من بنگر وز غرور یارمپرس
به عجز من بنگر وز غرور یارمپرس ز سرفرازی آن سرو پایدار مپرس به غمزه های شکارافکن از کمین برخیز ز خونبهای من ای نازنین…
به خاطر چون خیال لعل آن رنگین عتاب آید
به خاطر چون خیال لعل آن رنگین عتاب آید چو مستان از دهان خامه ام بوی شراب آید دلی دارم که رنگ از پرتو مهتاب…
بنگر چه می کند مژه های دراز تو
بنگر چه می کند مژه های دراز تو آخر بگو، چه شد نگه دلنواز تو؟ در پرده حباب نگنجد شکوه بحر افزون بود ز حوصله…
برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما
برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما شعله گردی ست که برخاست ز خاکستر ما کیست کز شعلهٔ خورشید، برآرد شبنم؟ دل به افسانه، جدا…
بر آن سرم که غم تازه در کنار کشم
بر آن سرم که غم تازه در کنار کشم ز داغ عشق به دل طرح لاله زار کشم بسی کشیدم از آسودگی خمار بس است…
با چرخ سفله، همّت ما در نبرد بود
با چرخ سفله، همّت ما در نبرد بود گر روزگار پشت نمی داد مرد بود یک کس به غیر داغ به ما گرم برنخورد تا…
ای عهد شکن، با تو اگر کار نبودی
ای عهد شکن، با تو اگر کار نبودی کار دل ما این همه دشوار نبودی نگذاشتمی آینه ی روی تو از دست گر باعث حیرانی…
ای دل همه لافی سخن حوصله بگذار
ای دل همه لافی سخن حوصله بگذار دیدی جگر عشق نداری گله بگذار سرگشتگی ات راهبر کعبهٔ وصل است گر مرد رهی نقش پی غافله…
آن نرگس میگسار دیدم
آن نرگس میگسار دیدم آسودگی از خمار دیدم دل جز ز خط و رخ تو نشکفت بسیار گل و بهار دیدم چون شانه تمام، چاک…
افشاند نسیم سحری زلف نگاری
افشاند نسیم سحری زلف نگاری می خواست دماغ دل ما، بوی بهاری تا بخت نصیب نظر پاک که سازد برداشت صبا از سر کوی تو…
از نالهٔ عاشق چه خبر بوالهوسی را
از نالهٔ عاشق چه خبر بوالهوسی را آری خبر از درد کسی نیست کسی را هر خیره سری چاشنی درد نداند از مائدهٔ عشق، چه…
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را آن کس که تو را دید نداند سر و پا را اول غم عشق این همه دشوار…
اثر چون نیست در فریاد ما، پاس نفس بهتر
اثر چون نیست در فریاد ما، پاس نفس بهتر ازین بیهوده نالی صد ره، افغان جرس بهتر ز هر بلبل نوایی برنخیزد، صید زاغ اولی…
یا رب این غنچه دهن مست ز میخانهٔ کیست؟
یا رب این غنچه دهن مست ز میخانهٔ کیست؟ عهد و پیمان لبش با لب پیمانهٔ کیست؟ دست بی باک که با سنبل او گستاخ…
هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما
هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما گردون کر و لال است زبان طلب ما ما همره بختیم و تو همسایه خورشید ساکن نتوان کرد…
نیست دل را هوس دل شکنی بهتر ازین
نیست دل را هوس دل شکنی بهتر ازین صنمی را نبود برهمنی بهتر ازین طرفه دستی ست غمت را به خراش جگرم تیشه سعی نزد…
نگاهش با اسیران بر سر ناز است میدانم
نگاهش با اسیران بر سر ناز است میدانم غرور مستی آن حسن طنّاز است، میدانم چه حد دارم، که نام پنجهٔ مژگان او گیرم تذرو…
نخلم از گریه در آب است و ثمر پیدا نیست
نخلم از گریه در آب است و ثمر پیدا نیست تا فلک آتش آه است و اثر پیدا نیست وعده دل را به دعاهای سحر…
می چون سبو کشید، لب می پرست ما
می چون سبو کشید، لب می پرست ما در کارگاه سعی، نجنبید دست ما ما کرده ایم دانه ی دل در زمین عشق از آسیای…
من از دل و دین باختگانم چه توان کرد؟
من از دل و دین باختگانم چه توان کرد؟ سودازده زلف بتانم چه توان کرد؟ دل بسته فتراک سر زلف سواری ست از چنگ خرد…
مرا مجال سخن، بادهٔ زلال دهد
مرا مجال سخن، بادهٔ زلال دهد که شیشه ره به پریخانهٔ خیال دهد فسرده از سخن سرد خود ستایانم سرود مطرب کج نغمه، گوشمال دهد…