در شب شیب، گرانتر شده خوابی که مراست

در شب شیب، گرانتر شده خوابی که مراست شد جوان، غفلت ایام شبابی که مراست ناصح، افسانه چه سازد به تن آسانی من نشتر افگار…

ادامه مطلب

در پرده خط، خال به صد ناز گرفتی

در پرده خط، خال به صد ناز گرفتی از مرغ دلم دانه چرا بازگرفتی کردی ز شکنج قفس امروز برونم کز بال و پرم قوّت…

ادامه مطلب

خوشا روزی که صحرای جدایی طی شود ما را

خوشا روزی که صحرای جدایی طی شود ما را غزال وحشی دل، خضر فرخ پی شود ما را دروغی بسته زاهد از زبان یار اوا…

ادامه مطلب

خوبان به ره مهر و وفا پا نگذارند

خوبان به ره مهر و وفا پا نگذارند تا حسرت عالم به دل ما نگذارند این رسم، غریب است که در خلوت دیدار بی پرده…

ادامه مطلب

خدا در ماتم آسودگی شادم نگه دارد

خدا در ماتم آسودگی شادم نگه دارد ز قید هر دو عالم عشق آزادم نگه دارد ز تاثیر محبت در قفس چشم اینقدر دارم که…

ادامه مطلب

حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟

حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟ این شور قیامت، ز نمکدان که جسته ست؟ از قلب سپاه دو جهان صاف گذر کرد…

ادامه مطلب

چو لاله با چمن حسن و عشق، خوست مرا

چو لاله با چمن حسن و عشق، خوست مرا می مجاز و حقیقت به یک سبوست مرا ز نکهت نفسم می دمد بهار، که دل…

ادامه مطلب

چقدر حوصله باید که گداز آموزم

چقدر حوصله باید که گداز آموزم تا دو دل را روش راز و نیاز آموزم لبم از ناله مپرسید که خاموش چراست به دل تنگ…

ادامه مطلب

جهان را رونق از شادابی گفتار می آرم

جهان را رونق از شادابی گفتار می آرم زکلک این صفحه را آبی به روی کار می آرم به درد آورده ام پیمانهٔ مستانه گویی…

ادامه مطلب

تهمت برق تجلی ست که بر طور زدند

تهمت برق تجلی ست که بر طور زدند آتش از جلوه مرا بر دل پرشور زدند عشقی از نو به کف خاک من افکنده بساط…

ادامه مطلب

تا کی توان ز عمر، فریب سراب خورد؟

تا کی توان ز عمر، فریب سراب خورد؟ باید نهاد لب به لب تیغ و آب خورد پیمانهٔ نگاه تو از ما اثر نهشت این…

ادامه مطلب

تا رفته از نظر، ز تنم جان برآمده

تا رفته از نظر، ز تنم جان برآمده شرمندهام که در غمش آسان برآمده از پیچ وتاب عشق ندارم شکایتی دل در شکنج طره پیچان…

ادامه مطلب

بی نشانی همه شان است به عنقا مفروش

بی نشانی همه شان است به عنقا مفروش کنج عزلت چو دهد دست، به دنیا مفروش خونبها صید تو را حلقهٔ فتراک بس است سر…

ادامه مطلب

به یاد جلوهٔ شوخی، سبک ز جا رفتم

به یاد جلوهٔ شوخی، سبک ز جا رفتم چو بوی گل همه جا همره صبا رفتم میانهٔ من و آن تیر غمزه عهدی بود به…

ادامه مطلب

به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد

به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد ز بوی گل، دماغم فکر دامن چیدنی دارد ز هم چون بگذرد شیرازهٔ دفتر بهاران را ورق گرداندن…

ادامه مطلب

به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد

به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد چو نی از داغهای خود نوایی می توانم زد همین من مانده ام امروز تنها از دل افگاران…

ادامه مطلب

بنمای رخ چون دیده را گرم تماشاکرده ای

بنمای رخ چون دیده را گرم تماشاکرده ای ور خوش بود مستوریت، ما را چه رسوا کرده ای مومن برهمن می کند، نیرنگ سازی های…

ادامه مطلب

برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش

برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش چون شمع می توان دید، در پرده آشکارش با صد جهان شکایت، زخم دلم دهان بست یارب چه نکته…

ادامه مطلب

بدآموز وفا کی قدر ناز یار می داند؟

بدآموز وفا کی قدر ناز یار می داند؟ دل من لذّت آن غمزهٔ خونخوار می داند غم من می کند تکلیف چشمش باده پیمایی غبار…

ادامه مطلب

با رنگ لعلی تو، به صهبا چه احتیاج؟

با رنگ لعلی تو، به صهبا چه احتیاج؟ با نرگست، به ساغر و مینا چه احتیاج؟ قامت نهال و چهره گل و طره یاسمین گلشن…

ادامه مطلب

ای غاشیهٔ شوق تو بر دوش نگاهم

ای غاشیهٔ شوق تو بر دوش نگاهم صد دجلهٔ خون بی تو، هماغوش نگاهم زلفت ز تماشای دو عالم نظرم بست ای حلقه ی فرمان…

ادامه مطلب

ای دل، به ناله از جگر خاره خون برآر

ای دل، به ناله از جگر خاره خون برآر با می، دمار از خرد ذوفنون برآر شیرین به کام خسرو و ناکام کوهکن ای رشک،…

ادامه مطلب

آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد

آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد پروای اشتیاقم، دیرآشنا ندارد دیوار خلق سایه چون نقش پا ندارد در دهر پست همّت، افتاده جا ندارد…

ادامه مطلب

اگر از دیده ابنای زمان مستوری

اگر از دیده ابنای زمان مستوری خوش بیاسای که از جمله بلاها دوری در شبستان فنا شمع تجلیت کجاست؟ تو هم ای بی سر و…

ادامه مطلب

از وصل، دل بی سر و پا را که خبر کرد؟

از وصل، دل بی سر و پا را که خبر کرد؟ در خلوت خورشید، سها را که خبر کرد؟ من بودم و او فارغ از…

ادامه مطلب

از ساده رخان در تب و تاب است دل ما

از ساده رخان در تب و تاب است دل ما زبن آتش بی دود کباب است دل ما جا در صدف حوصلهٔ کون و مکان…

ادامه مطلب

احساس مبدل شد و محسوس همان است

احساس مبدل شد و محسوس همان است صد شمع فزون سوخته، فانوس همان است دل کافر دیر است، ز لبیک چه حاصل؟ گر زمزمه دیگر…

ادامه مطلب

یاد روزی که تو را میل به اغیار نبود

یاد روزی که تو را میل به اغیار نبود غیر من با دگری عشق تو را کار نبود دل سودازده روزیکه گرفتار تو شد یوسف…

ادامه مطلب

هرگه به یادش از جگر افغان برآورم

هرگه به یادش از جگر افغان برآورم آتش ز جان گبر و مسلمان برآورم چون سر کنم فسانهٔ شب های هجر را آه از نهاد…

ادامه مطلب

نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را

نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را لاله‌ستان خود کنم، سینهٔ داغ‌دیده را قاصد اگر شنیده‌ای، از لب یار وعده‌ای رخصت بازگشت ده، جان به…

ادامه مطلب

نگذاشت نی به هوشم، از نالهٔ رسایی

نگذاشت نی به هوشم، از نالهٔ رسایی بیگانه ام ز خود کرد، آواز آشنایی در باغ می سراید، هر مرغ با نوایی دارد دم بهاران،…

ادامه مطلب

نخواهد برد از ما صرف‌های خصم عنید ما

نخواهد برد از ما صرف‌های خصم عنید ما جبین از خون قاتل سرخ می‌سازد شهید ما به گوش نغمه سنجان چمن بیگانه می‌آید برون از…

ادامه مطلب

می شود دل چو گل از عیش پریشان چه کنم؟

می شود دل چو گل از عیش پریشان چه کنم؟ غنچه سان گر نکشم سر به گریبان چه کنم؟ داده جمعیت دلهای اسیران بر باد…

ادامه مطلب

من چشمم و عالم همه خار است ببینید

من چشمم و عالم همه خار است ببینید چشمی که به خارش سر و کار است ببینید هرگز نشود پی نفس سوخته را گم دل…

ادامه مطلب

مرغ اسیری که زخم خار ندارد

مرغ اسیری که زخم خار ندارد هیچ نشانی ز عشق یار ندارد گر ز تو دل برکنم بگو به که بندم؟ هیچکس این چشم پر…

ادامه مطلب

ما دامن وصل یار داریم

ما دامن وصل یار داریم از هر دو جهان کنار داریم ساقی، قدحی می صبوحی از بادهٔ شب خمار داریم شوریدگیی که در سر ماست…

ادامه مطلب

گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را

گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را ز بوی پیرهن، دیدار بیند پیر کنعانی به هر…

ادامه مطلب

گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را

گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را به مجنون تنگ شد دشت جنون، از شور…

ادامه مطلب

کی از ما چشم صورت بین مردم حال می بیند؟

کی از ما چشم صورت بین مردم حال می بیند؟ چه دیگر دیدهٔ آیینه جز تمثال می بیند؟ از آن روزی که من در پای…

ادامه مطلب

کرده ام خاک در میکده را بستر خویش

کرده ام خاک در میکده را بستر خویش می گذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش ما سمندرصفتان بلبل گلخن زادیم سبزه عیش ندیدیم…

ادامه مطلب

فکندم دل به کوثر از زلال لعل نوشینش

فکندم دل به کوثر از زلال لعل نوشینش گرفتم در چمن نظّاره را از حسن رنگینش نگاه ساده، دل را چون غزالان کرده صحرایی سمن…

ادامه مطلب

غافل دمی از جذبهٔ صیّاد نگردیم

غافل دمی از جذبهٔ صیّاد نگردیم هر چند قفس بشکند آزاد نگردیم تا رخت به دریا نکشد قافله ما خاموش چو سیلاب ز فریاد نگردیم…

ادامه مطلب

عشق است به دل شور بیابان قیامت

عشق است به دل شور بیابان قیامت بر داغ نگون کرده نمکدان قیامت ناصح، تو به رسوایی ما پرده مپوشان این چاک گذشته ست ز…

ادامه مطلب

ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد

ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد کدورت در دل بی مدّعا هرگز نمی باشد قیامت آمد و رفت و نیامد وعدهٔ زودش وفا…

ادامه مطلب

شور دلها بود ترانه ما

شور دلها بود ترانه ما نمک دیده ها فسانه ی ما دست پروردگان صیادیم قفس ماست، آشیانه ما سر رفعت به عرش می ساید علم…

ادامه مطلب

شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را

شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم کای دیده به راهت دو…

ادامه مطلب

سر تا قدم از خون جگر، غیرت باغم

سر تا قدم از خون جگر، غیرت باغم گلرنگ تر از لاله بود پنبهٔ داغم در میکدهٔ درد، چو من نیست حریفی جوشد ز لب…

ادامه مطلب

سالک، ز سراغ ره مقصود خمش باش

سالک، ز سراغ ره مقصود خمش باش هر سنگ نشان، سنگ ره توست بهش باش با ساقی قسمت نتوان عربده انگیخت چون گل همه دم،…

ادامه مطلب

زندگی در جمع سامان رفت، حیف

زندگی در جمع سامان رفت، حیف صبح در خواب پریشان رفت، حیف دانه اشکی نیفشاندیم ما عمر چون سیل بهاران رفت، حیف نور جان در…

ادامه مطلب

ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم

ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم به پای خود به این شهر آمدم با سر برون رفتم چو آن شبنم که گیرد…

ادامه مطلب