دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش

دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش در زیر بال می گذرانم بهار خویش برق از زمین سوختهٔ ما چه می برد چون نخل…

ادامه مطلب

خوش آن عاشق که شیدای تو باشد

خوش آن عاشق که شیدای تو باشد بیابان گرد سودای تو باشد سواد سومنات اعظم دل خراب چشم شهلای تو باشد من این دستی که…

ادامه مطلب

خشت خرد به روزنه قال می زنیم

خشت خرد به روزنه قال می زنیم در سومنات عشق، دم از حال می زنیم کوتاهتر، ز تار نگاه تغافل است از بس گره به…

ادامه مطلب

حیرانی من محرم آن روی چو ماه است

حیرانی من محرم آن روی چو ماه است این دیده چراغی ست که بی دود سیاه است رونق ده حسن است فراوانی عاشق آرایش رخساره…

ادامه مطلب

چون شمع ما را هم زبان، گرم سخن خواهد شدن

چون شمع ما را هم زبان، گرم سخن خواهد شدن امشب عجب هنگامه ای در انجمن خواهد شدن گاهی در آن زلف دو تا، افتاده…

ادامه مطلب

چه خوش بود که به دی، طرح نوبهار کشی

چه خوش بود که به دی، طرح نوبهار کشی پیاله بر رخ آن آتشین عذار کشی رهین دست حمایت شود، چراغ دلم شبی که دست…

ادامه مطلب

جهان ساده پر کار است از نقش و نگار دل

جهان ساده پر کار است از نقش و نگار دل سر زانوی حیرانی بود، آیینه دار دل شود نازک تر از دل پرده گوش گران…

ادامه مطلب

تیغت به سرم خمار نگذاشت

تیغت به سرم خمار نگذاشت حسرت به دل فگار نگذاشت ابر مژه در گهر نثاری ما را ز تو شرمسار نگذاشت شادیم که گریه های…

ادامه مطلب

تراوشهای موج خون، کند غمخواری ما را

تراوشهای موج خون، کند غمخواری ما را که شوید مرهم از رخساره، زخم کاری ما را محبت گر نبودی، زندگانی مشکل افتادی غم عشق تو…

ادامه مطلب

تا دیده ام آن طرّهٔ طرّار، پریشان

تا دیده ام آن طرّهٔ طرّار، پریشان خاطر شده آشفته و گفتار پریشان دامن مکش ای نخل وفا از کف عاشق گل را نکند همرهی…

ادامه مطلب

بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند

بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند آتشی بود که در خرمن پندار زدند عاشقان را نرسد غیرگل داغ، چو شمع آتشین لاله درین بزم…

ادامه مطلب

بهل آهنگ سلطانی درین کاخ

بهل آهنگ سلطانی درین کاخ سرآور با پریشانی درین کاخ اگر شیری،که از موری زبونی مزن طبل سلیمانی درین کاخ درخشان می شود مانند خورشید…

ادامه مطلب

به قید آب وگل ای جان ناتوان چونی؟

به قید آب وگل ای جان ناتوان چونی؟ دپن کهن قفس ای سدره آشیان، چونی؟ تو شمع محفل انسی به تیره وحشتگاه تو زبب ىسند…

ادامه مطلب

به دستم داده دستی، برده در خونم فرو، دستی

به دستم داده دستی، برده در خونم فرو، دستی به چاک سینه دارد غمزه دستی، در رفو دستی خوشا عهدی که با کوتاه دستان، لطفها…

ادامه مطلب

به امّیدی که لعل جرعه‌نوشی می‌زند خونم

به امّیدی که لعل جرعه‌نوشی می‌زند خونم چو می از آتش خود خام جوشی می‌زند خونم می منصوریم پیموده پیغام هم‌آغوشی نوای وحدت از فیض…

ادامه مطلب

بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما

بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما صورت کین، همه مهر است در آیینه ما دو حریصیم که تا محشرمان سیری نیست…

ادامه مطلب

برخیز که دامان سحرگاه بگیریم

برخیز که دامان سحرگاه بگیریم کام دو جهان از دل آگاه بگیریم تا ساغر هر ذره پر از صاف تجلی ست یک جرعه به نام…

ادامه مطلب

بار ستم یار، گران است و گران نیست

بار ستم یار، گران است و گران نیست جانبازی عشاق، زیان است و زیان نیست یارب چه شنیده ست ز اغیارکه امروز با ما نگه…

ادامه مطلب

ای نمک حسن تو، شور نمکدان عشق

ای نمک حسن تو، شور نمکدان عشق زلف خم اندر خمت، سلسه جنبان عشق ناز تو یک سو فکند پرده ی انکار را می چکد…

ادامه مطلب

ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما

ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما سودایی خال تو، سویدای دل ما دارد به گریبان تمنا، گل امّید از خار رهت، آبلهٔ پای…

ادامه مطلب

ای آب خضر، سایهٔ سرو روان تو

ای آب خضر، سایهٔ سرو روان تو آتش به جان، گل از رخ چون ارغوان تو محو سبک عنان مژه کافرت شوم رنگین نشد به…

ادامه مطلب

اگر من بیستون عشق را تعمیر می کردم

اگر من بیستون عشق را تعمیر می کردم به آهی سنگ را چون سینه ناخن گیر می کردم اگر همّت ز من می خواست دل…

ادامه مطلب

اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت

اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم ما را به تماشای…

ادامه مطلب

از غم، دل حیران چه خبر داشته باشد؟

از غم، دل حیران چه خبر داشته باشد؟ محو تو، ز هجران چه خبر داشته باشد؟ آن سرو گل اندام که دلها چمن اوست از…

ادامه مطلب

از چاره عاجزم مژه اشکبار را

از چاره عاجزم مژه اشکبار را ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق ناخن عبث مزن،…

ادامه مطلب

یک ره به سر تربتم از ناز نیامد

یک ره به سر تربتم از ناز نیامد این جان ز تن رفته، دگر باز نیامد پیغام دروغی که فریبد دل ما را افسوس کزان…

ادامه مطلب

همّت ما مدد پیر و جوان خواهد بود

همّت ما مدد پیر و جوان خواهد بود خاک ما خاک مراد دو جهان خواهد بود گرد عصیان اگر از چهرهٔ جان افشانی آستین کرمت…

ادامه مطلب

هجر در دامن دل ریخته خار عجبی

هجر در دامن دل ریخته خار عجبی گلبن حسرت ما، کرده بهار عجبی ناخنم تیشه شد وسینهٔ من کوه غم است زده ام دست، دلیرانه…

ادامه مطلب

نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا

نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی…

ادامه مطلب

نشد فغان به اثر تا ره جنون نزدم

نشد فغان به اثر تا ره جنون نزدم سخن به نشئه نشد تا نفس به خون نزدم گرفته است سبوی مرا به سنگ چرا؟ گلی…

ادامه مطلب

نالم به اثر گر غم او یار نباشد

نالم به اثر گر غم او یار نباشد گریم به نمک، دیده چو خونبار نباشد بخرام به بالین من ای آینه سیما دارم نفسی کآینه…

ادامه مطلب

من صبر ز مژگان سیه تاب ندارم

من صبر ز مژگان سیه تاب ندارم لب تشنهٔ تیغم، به گلو آب ندارم در، خانهٔ غارت زده را باز گذارند تا روی تو رفت…

ادامه مطلب

مست صهبای الستم یللی

مست صهبای الستم یللی از می توحید مستم یللی حبس تن بر مرغ روحم تنگ بود این قفس، در هم شکستم یللی کس به من،…

ادامه مطلب

مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را

مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن گر می فتاد با دل…

ادامه مطلب

لب عرض شکوه خامش نه ز بیم غیر دارم

لب عرض شکوه خامش نه ز بیم غیر دارم ز تو بی وفا ستمگر چه امید خیر دارم من کعبه رانده را دل به کجا…

ادامه مطلب

گل بی تو مرا به دیده خار است

گل بی تو مرا به دیده خار است هر سبزه چو تیغ آب دار است از نقش قدم بسی فزونتر در راه تو چشم انتظار…

ادامه مطلب

کی صرفه ز ما خصم سبک سر به دغا برد؟

کی صرفه ز ما خصم سبک سر به دغا برد؟ خود باخت، دغل باز حریفی که ز ما برد از هر دو جهان باز نیامد…

ادامه مطلب

کشیدی تیغ و ساغر، گشتی آتش، گفتیم چونی

کشیدی تیغ و ساغر، گشتی آتش، گفتیم چونی سرت گردم چه سانم؟ زندگی را تشنهٔ خونی اگر خواهی بگو تا آستین از پیش بردارم که…

ادامه مطلب

کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت

کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت این عقده را به ناخن مشکل گشا گذاشت پنداشت چون سپند،که میدان آتش است هرجا به سینه،…

ادامه مطلب

فال فرخنده بیایید به دیدار زنیم

فال فرخنده بیایید به دیدار زنیم برقی از شمع تجلّی به شب تار زنیم بر رخ غیر ببندیم در خلوت دل کوری مدعیان بادهٔ اسرار…

ادامه مطلب

عشق تو بانگ زد به زمین و زمان همه

عشق تو بانگ زد به زمین و زمان همه جستیم از این خروش ز خوب گران همه از قول کن به ساغر دل باده ریختی…

ادامه مطلب

عاشق مهجور، وصل دلستان بیند به خواب

عاشق مهجور، وصل دلستان بیند به خواب دیدهٔ محتاج، گنج شایگان بیند به خواب بعد این چشم من آن سرو روان بیند به خواب دیدهٔ…

ادامه مطلب

شیرین لبان چو بزم می لاله گون کنند

شیرین لبان چو بزم می لاله گون کنند خون مرا به جرعه، برای شگون کنند بیرون خرام در صف نازک نهالها کز شرم جلوهٔ تو،…

ادامه مطلب

شبی که سروِ تو شمع مزار من گردد

شبی که سروِ تو شمع مزار من گردد چو گردباد به گردت غبار من گردد به رهگذار تو چندان رخ امید نهم که وعده ات…

ادامه مطلب

سرت گردم، نمی‌پرسی تو هم دیوانه‌ای داری؟

سرت گردم، نمی‌پرسی تو هم دیوانه‌ای داری؟ نه آخر ای چراغ چشم من، پروانه‌ای داری؟ نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم چه بی‌پروا…

ادامه مطلب

سبک از جا رود، هرکس که با ما یار می‌گردد

سبک از جا رود، هرکس که با ما یار می‌گردد نسیم گل چرا بر بی‌دماغان بار می‌گردد؟ برهمن‌زاده‌ای برده‌ست ایمانم که در عشقش رگ جان،…

ادامه مطلب

ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است

ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است بی صفاتر از مسجد، بزم دردنوشان است چاک پیرهن بگشا، قبلهٔ نیاز من کعبه در سر کویت،…

ادامه مطلب

زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید

زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید پروانه از چراغان، مرغ از چمن برآید گر طره برفشاند، آن عنبرین سلاسل شوریده سر به بویش، مشک از…

ادامه مطلب

ز فیض روی تو خط کامیاب می باشد

ز فیض روی تو خط کامیاب می باشد چراغ گوشه نشین ماهتاب می باشد چه می شود؟ گرو بوسه دل ز من بستان متاع خانهٔ…

ادامه مطلب

ز حشر مستی ما را چه باک خواهد بود؟

ز حشر مستی ما را چه باک خواهد بود؟ چو نامه در کف ما برگ تاک خواهد بود ز دستبرد نگاهت، چو صبح روشن شد…

ادامه مطلب