غزلیات – حزین لاهیجی
طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم
طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم خنده چون گل به وفاداری یاری نزدم بحر را حوصله ام غرق خجالت دارد موج بی طاقت خود…
صباح وصل به بختم اثر چه خواهدکرد؟
صباح وصل به بختم اثر چه خواهدکرد؟ به تیره روزی شامم سحر چه خواهد کرد؟ مرا که جام تغافل دهی به بزم وصال فراق، کامم…
شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم
شد فاش ز گلبرگ لبت راز نهانم من غیر نی ای نیستم، از توست فغانم جز پرتو رخسار تو ای جان جهان نیست در پردهٔ…
سفید کرد غمت دیده های تار مرا
سفید کرد غمت دیده های تار مرا بود سیاهی زلف تو روزگار مرا چو شمع، سوز دل خود مرا تمام کند به دیگری نگذارد غم…
ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را
ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل ره خوابیده ای در…
ساقی به حریفان خط جامی نفرستاد
ساقی به حریفان خط جامی نفرستاد دیری ست که مستانه پیامی نفرستاد از بوسه به پیغام، تسلی شده بودیم این شهد گلوسوز به کامی نفرستاد…
زاهد از حلقهٔ ما چون دگران برخیزد
زاهد از حلقهٔ ما چون دگران برخیزد کف زنان، جامه دران، رقص کنان برخیزد پردهٔ دیده حجاب است میان من و دوست خرّم آن روز…
ز لنگر دل دیوانه، عشق بند گسست
ز لنگر دل دیوانه، عشق بند گسست گرانی غم من جذبه را کمند گسست در آتش تو برآمد نهیب ناله من رگ فغان به دل…
ز خاموشی دلم را پاس الفت مدعا باشد
ز خاموشی دلم را پاس الفت مدعا باشد دمی هرگز نمی خواهم دو لب از هم جدا باشد نگه دارد چرا در سینه، سالک عقدهٔ…
روضه خلد خدایا به نکوکاران ده
روضه خلد خدایا به نکوکاران ده دولت وصل، جزای دل مشتاقان ده تو که از مهر طبیب دل رنجورانی درد مهجوری ما را به کرم…
دیدی چهاکرد، غم با دل من؟
دیدی چهاکرد، غم با دل من؟ رسوا دل من، شیدا دل من نور جمالت، شمع تجلی تن کوه طور و موسی دل من از خاطرم…
دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس
دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس عالم به گرد رفت و سواری ندید کس سرگشتگان چو موج بسی دست و پا زدند…
دل به آب خضر و عمر جاودان نسپرده ایم
دل به آب خضر و عمر جاودان نسپرده ایم جز به خاک آستانت نقد جان نسپرده ایم حاش لله گل کند بوی شکایت از لبم…
درد دل گفتمی، ار همنفسی داشتمی
درد دل گفتمی، ار همنفسی داشتمی کردمی شکوه، اگر دادرسی داشتمی رخنه های دلم از گرد کدورت شده پر یاد آن روز، که چاک قفسی…
در دیدهٔ من غیر رخ یار نگنجد
در دیدهٔ من غیر رخ یار نگنجد در آینه جز پرتو دیدار نگنجد او گرم عتاب است و مرا غم که مبادا در حوصله ام…
دایم به تلخ کامی یاران خورم دریغ
دایم به تلخ کامی یاران خورم دریغ بر خوان دهر سفله به مهمان خورم دریغ مشت استخوان به کام و گلوی هما کنند ز انعام…
خوش آنکه بزم حریفان کنون بیارایی
خوش آنکه بزم حریفان کنون بیارایی ز عکس چهره می لاله گون بیارایی برون ز پرده گر آیی، جهان بیاساید به خاطری که درآیی، درون…
خصم آسودگیم، ای غم جانان مددی
خصم آسودگیم، ای غم جانان مددی داغ جمعیتم، ای زلف پریشان مددی عقده ها، پیش ره، از آبلهٔ پا دارم دستم و دامنت، ای خار…
حیرت زده را تاب رخ یار میاموز
حیرت زده را تاب رخ یار میاموز این آینه را طاقت دیدار میاموز ای کبک دری، پای به اندازه خودکش طاووس مرا شیوه رفتار میاموز…
چون شمع ما را هم زبان، گرم سخن خواهد شدن
چون شمع ما را هم زبان، گرم سخن خواهد شدن امشب عجب هنگامه ای در انجمن خواهد شدن گاهی در آن زلف دو تا، افتاده…
چه خوش بود که به دی، طرح نوبهار کشی
چه خوش بود که به دی، طرح نوبهار کشی پیاله بر رخ آن آتشین عذار کشی رهین دست حمایت شود، چراغ دلم شبی که دست…
جهان ساده پر کار است از نقش و نگار دل
جهان ساده پر کار است از نقش و نگار دل سر زانوی حیرانی بود، آیینه دار دل شود نازک تر از دل پرده گوش گران…
تیغت به سرم خمار نگذاشت
تیغت به سرم خمار نگذاشت حسرت به دل فگار نگذاشت ابر مژه در گهر نثاری ما را ز تو شرمسار نگذاشت شادیم که گریه های…
تراوشهای موج خون، کند غمخواری ما را
تراوشهای موج خون، کند غمخواری ما را که شوید مرهم از رخساره، زخم کاری ما را محبت گر نبودی، زندگانی مشکل افتادی غم عشق تو…
تا دیده ام آن طرّهٔ طرّار، پریشان
تا دیده ام آن طرّهٔ طرّار، پریشان خاطر شده آشفته و گفتار پریشان دامن مکش ای نخل وفا از کف عاشق گل را نکند همرهی…
بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند
بیخودان بانگ اناالحق که درین دار زدند آتشی بود که در خرمن پندار زدند عاشقان را نرسد غیرگل داغ، چو شمع آتشین لاله درین بزم…
بهل آهنگ سلطانی درین کاخ
بهل آهنگ سلطانی درین کاخ سرآور با پریشانی درین کاخ اگر شیری،که از موری زبونی مزن طبل سلیمانی درین کاخ درخشان می شود مانند خورشید…
به قید آب وگل ای جان ناتوان چونی؟
به قید آب وگل ای جان ناتوان چونی؟ دپن کهن قفس ای سدره آشیان، چونی؟ تو شمع محفل انسی به تیره وحشتگاه تو زبب ىسند…
به دستم داده دستی، برده در خونم فرو، دستی
به دستم داده دستی، برده در خونم فرو، دستی به چاک سینه دارد غمزه دستی، در رفو دستی خوشا عهدی که با کوتاه دستان، لطفها…
به امّیدی که لعل جرعهنوشی میزند خونم
به امّیدی که لعل جرعهنوشی میزند خونم چو می از آتش خود خام جوشی میزند خونم می منصوریم پیموده پیغام همآغوشی نوای وحدت از فیض…
بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما
بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما صورت کین، همه مهر است در آیینه ما دو حریصیم که تا محشرمان سیری نیست…
برخیز که دامان سحرگاه بگیریم
برخیز که دامان سحرگاه بگیریم کام دو جهان از دل آگاه بگیریم تا ساغر هر ذره پر از صاف تجلی ست یک جرعه به نام…
بار ستم یار، گران است و گران نیست
بار ستم یار، گران است و گران نیست جانبازی عشاق، زیان است و زیان نیست یارب چه شنیده ست ز اغیارکه امروز با ما نگه…
ای نمک حسن تو، شور نمکدان عشق
ای نمک حسن تو، شور نمکدان عشق زلف خم اندر خمت، سلسه جنبان عشق ناز تو یک سو فکند پرده ی انکار را می چکد…
ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما
ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما سودایی خال تو، سویدای دل ما دارد به گریبان تمنا، گل امّید از خار رهت، آبلهٔ پای…
ای آب خضر، سایهٔ سرو روان تو
ای آب خضر، سایهٔ سرو روان تو آتش به جان، گل از رخ چون ارغوان تو محو سبک عنان مژه کافرت شوم رنگین نشد به…
اگر من بیستون عشق را تعمیر می کردم
اگر من بیستون عشق را تعمیر می کردم به آهی سنگ را چون سینه ناخن گیر می کردم اگر همّت ز من می خواست دل…
اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت
اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم ما را به تماشای…
از غم، دل حیران چه خبر داشته باشد؟
از غم، دل حیران چه خبر داشته باشد؟ محو تو، ز هجران چه خبر داشته باشد؟ آن سرو گل اندام که دلها چمن اوست از…
از چاره عاجزم مژه اشکبار را
از چاره عاجزم مژه اشکبار را ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق ناخن عبث مزن،…
یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق
یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق ننگ است در زمانه زبان را ز نام خلق چون زهر جانگزای، گلوگیر می شود نتون زلال…
همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را
همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را دشنه شکسته در…
هان ای حریف میکده، می در ایاغ کن
هان ای حریف میکده، می در ایاغ کن شوریدهٔ غمیم علاج دماغ کن داغ مرا ز یک نگه گرم برفروز روغن ز خون شعله مرا…
نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده
نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم…
نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید
نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید برافشان زلف را تا زاهد از ایمان برون آید دهد گر لعل سیرابت منادی، جانگدازان…
ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی
ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد…
من شعله ام، به پیرهنم هر که خار کرد
من شعله ام، به پیرهنم هر که خار کرد در جیب من شکفته تر از گل، بهار کرد هر خون که کرد چرخ چو مینا…
مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است
مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است پیمانه بیارید که هنگام صبوح است پیمانه مگو، چشمه ی جان پرور خضر است در بحر پُر…
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده…
لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد
لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد کلک مشکین تو از غمزدگان یاد نکرد می کند آنچه جگرکاو نگاه تو به دل به رگ…