ز خاموشی دلم را پاس الفت مدعا باشد

ز خاموشی دلم را پاس الفت مدعا باشد دمی هرگز نمی خواهم دو لب از هم جدا باشد نگه دارد چرا در سینه، سالک عقدهٔ…

ادامه مطلب

روضه خلد خدایا به نکوکاران ده

روضه خلد خدایا به نکوکاران ده دولت وصل، جزای دل مشتاقان ده تو که از مهر طبیب دل رنجورانی درد مهجوری ما را به کرم…

ادامه مطلب

دیدی چهاکرد، غم با دل من؟

دیدی چهاکرد، غم با دل من؟ رسوا دل من، شیدا دل من نور جمالت، شمع تجلی تن کوه طور و موسی دل من از خاطرم…

ادامه مطلب

دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس

دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس عالم به گرد رفت و سواری ندید کس سرگشتگان چو موج بسی دست و پا زدند…

ادامه مطلب

دل به آب خضر و عمر جاودان نسپرده ایم

دل به آب خضر و عمر جاودان نسپرده ایم جز به خاک آستانت نقد جان نسپرده ایم حاش لله گل کند بوی شکایت از لبم…

ادامه مطلب

درد دل گفتمی، ار همنفسی داشتمی

درد دل گفتمی، ار همنفسی داشتمی کردمی شکوه، اگر دادرسی داشتمی رخنه های دلم از گرد کدورت شده پر یاد آن روز، که چاک قفسی…

ادامه مطلب

در دیدهٔ من غیر رخ یار نگنجد

در دیدهٔ من غیر رخ یار نگنجد در آینه جز پرتو دیدار نگنجد او گرم عتاب است و مرا غم که مبادا در حوصله ام…

ادامه مطلب

دایم به تلخ کامی یاران خورم دریغ

دایم به تلخ کامی یاران خورم دریغ بر خوان دهر سفله به مهمان خورم دریغ مشت استخوان به کام و گلوی هما کنند ز انعام…

ادامه مطلب

خوش آنکه بزم حریفان کنون بیارایی

خوش آنکه بزم حریفان کنون بیارایی ز عکس چهره می لاله گون بیارایی برون ز پرده گر آیی، جهان بیاساید به خاطری که درآیی، درون…

ادامه مطلب

خصم آسودگیم، ای غم جانان مددی

خصم آسودگیم، ای غم جانان مددی داغ جمعیتم، ای زلف پریشان مددی عقده ها، پیش ره، از آبلهٔ پا دارم دستم و دامنت، ای خار…

ادامه مطلب

حیرت زده را تاب رخ یار میاموز

حیرت زده را تاب رخ یار میاموز این آینه را طاقت دیدار میاموز ای کبک دری، پای به اندازه خودکش طاووس مرا شیوه رفتار میاموز…

ادامه مطلب

چون طوطی اگر نام به گفتار بر آرم

چون طوطی اگر نام به گفتار بر آرم کام دل از آن لعل شکربار برآرم کارم به چمن وعدهٔ دیدار تو باشد باشد مگر از…

ادامه مطلب

چه دولتی است که دردت نصیب جان من است!

چه دولتی است که دردت نصیب جان من است! همای تیر تو را، طعمه استخوان من است تو خود به پرسش من لعل جانفزا بگشا…

ادامه مطلب

چرا ازشام زلف آن صبح تابان بر نمی آری؟

چرا ازشام زلف آن صبح تابان بر نمی آری؟ دمار از روزگار کفر و ایمان برنمی آری؟ نمی سازی چرا آزاد، از قید خودی ما…

ادامه مطلب

تیغت از فرق مبتلا رفته

تیغت از فرق مبتلا رفته از سرم سایه هما رفته بس که بیگانه مشربان دیدم از لبم حرف آشنا رفته رفته بر پیکرم ز گردش…

ادامه مطلب

ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی سر زند

ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی سر زند در دل بی طاقت من اشک و آهی سر زند من به یک نظاره حیرانم چه گل…

ادامه مطلب

تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را

تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را غیرت سرپا زد کف خاکستر ما را خوش دردسری می کشم از درد، ندانم بالین ز دَمِ تیغ…

ادامه مطلب

پای بستند و ره سعی نشانم دادند

پای بستند و ره سعی نشانم دادند دست و بازو بشکستند و کمانم دادند جان سختم حذر از دوزخ جاوید نداشت خانه در کوچهٔ آسوده…

ادامه مطلب

بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم

بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم هلال آسا کشد خمیازهٔ خورشید آغوشم؟ به باد دامنی از خاک بردارد شهیدان را…

ادامه مطلب

به قید جسم ز جان جهان چه می دانی؟

به قید جسم ز جان جهان چه می دانی؟ تو دل نداده ای، از دلستان چه می دانی؟ نگشته در رهِ یوسف، سفید دیده تو…

ادامه مطلب

به دل سخت تو حرفی ز دل تنگ زدم

به دل سخت تو حرفی ز دل تنگ زدم حیف این گوهر یکدانه که بر سنگ زدم سر این حوصله نازم که به یک عمر،…

ادامه مطلب

به این بی‌طاقتی یارب به دنبال که می‌گریم؟

به این بی‌طاقتی یارب به دنبال که می‌گریم؟ چنین رنگین به یاد چهره آل که می‌گریم؟ درین بستان‌سرا در سایه سرو سرافرازی به حسرت از…

ادامه مطلب

بساط سرو گل، افسرده شد در گلشن ای قمری

بساط سرو گل، افسرده شد در گلشن ای قمری خروشی ساز کن، با بلبل دستان زن ای قمری به طوق بندگی، مخصوصی، از خیل گرفتاران…

ادامه مطلب

بر هر زمین که جلوه کنی آسمان کنی

بر هر زمین که جلوه کنی آسمان کنی می زیبدت که ناز به کون و مکان کنی این لطف جلوه ای که ز سرو تو…

ادامه مطلب

باد صبا فسانهٔ زلف تو ساز کرد

باد صبا فسانهٔ زلف تو ساز کرد پیغام آشنا، شب ما را دراز کرد گردید قسمتم ز ازل عشق شعله خو ساقی مرا به جرعهٔ…

ادامه مطلب

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه…

ادامه مطلب

ای طرّه برافشانده، خدا را ز گدا پرس

ای طرّه برافشانده، خدا را ز گدا پرس احوال پریشانی ما را ز صبا پرس تا کی گذری از بر ما مست تغافل یک بار…

ادامه مطلب

ای از رخت مشاطه را، صد چشم حیران در بغل

ای از رخت مشاطه را، صد چشم حیران در بغل مانند صبح آیینه را خورشید تابان در بغل هندوی خالت را بود چین و ختن…

ادامه مطلب

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟ به عاشقان رخ معشوق را که بنماید؟ ز شمع، شب نشود روز، قدر وقت بدان طلوع شعشعه ی آفتاب…

ادامه مطلب

افتاده دو عالم ز نظر، دیدهٔ ما را

افتاده دو عالم ز نظر، دیدهٔ ما را نادیده مبین چشم جهان دیدهٔ ما را با سینهٔ اخگر چه کند، سوز شراری؟ از داغ چه…

ادامه مطلب

از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما

از فیض ریزش مژه، تر شد دماغ ما افتاد سایهٔ رگ ابری به باغ ما خودکامیی ز تلخی دشنام داشتیم شیرین تبسّمی نمکی زد به…

ادامه مطلب

از حرف سست توبه، لب را گزید باید

از حرف سست توبه، لب را گزید باید گر لب نمی کشد می، حسرت کشید باید در عشق ناخوش و خوش شوریدگان بدانند مطرب دم…

ادامه مطلب

یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق

یک مشت سفله مانده بجا از کرام خلق ننگ است در زمانه زبان را ز نام خلق چون زهر جانگزای، گلوگیر می شود نتون زلال…

ادامه مطلب

همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را

همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را دشنه شکسته در…

ادامه مطلب

هان ای حریف میکده، می در ایاغ کن

هان ای حریف میکده، می در ایاغ کن شوریدهٔ غمیم علاج دماغ کن داغ مرا ز یک نگه گرم برفروز روغن ز خون شعله مرا…

ادامه مطلب

نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده

نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم…

ادامه مطلب

نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید

نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید برافشان زلف را تا زاهد از ایمان برون آید دهد گر لعل سیرابت منادی، جانگدازان…

ادامه مطلب

ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی

ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد…

ادامه مطلب

من شعله ام، به پیرهنم هر که خار کرد

من شعله ام، به پیرهنم هر که خار کرد در جیب من شکفته تر از گل، بهار کرد هر خون که کرد چرخ چو مینا…

ادامه مطلب

مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است

مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است پیمانه بیارید که هنگام صبوح است پیمانه مگو، چشمه ی جان پرور خضر است در بحر پُر…

ادامه مطلب

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده…

ادامه مطلب

لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد

لب لعلت به پیامی دل ما شاد نکرد کلک مشکین تو از غمزدگان یاد نکرد می کند آنچه جگرکاو نگاه تو به دل به رگ…

ادامه مطلب

گل خزان زده ام، زندگی ملال من است

گل خزان زده ام، زندگی ملال من است شکسته رنگی من ترجمان حال من است اگر به کعبه وگر دیر می گذارم گوش حدیث حسن…

ادامه مطلب

گر چنین پر رخنه از سوز جگر خواهد شدن

گر چنین پر رخنه از سوز جگر خواهد شدن نامهٔ من، دام مرغ نامه‌بر خواهد شدن دست بی صبری اگر از سینه ام فارغ شود…

ادامه مطلب

کف چون تهی‌ست جوهر انسان چه می‌کند؟

کف چون تهی‌ست جوهر انسان چه می‌کند؟ خاتم چو نیست، دست سلیمان چه می‌کند؟ آتش زدی ز جلوه به خاشاک هستیم این برق را ببین…

ادامه مطلب

کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید

کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید نارسا طالع چاکی که به دامان نرسید دل بر آن شبنم لب تشنه مرا می سوزد که به…

ادامه مطلب

فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست

فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست با قیامت قد او دست و گریبان برخاست چون برد شمع، سرخود به سلامت بیرون؟ صبح از بزم…

ادامه مطلب

عشق تو که صد برهمن از کیش برآورد

عشق تو که صد برهمن از کیش برآورد آتش شد و دودم ز دل ریش برآورد جا در دل تأثیر کند تا لب سوفار هر…

ادامه مطلب

طرّهٔ ناز را دو تا کرد که کرد؟ یار کرد

طرّهٔ ناز را دو تا کرد که کرد؟ یار کرد دل به دو عالم آشنا کرد که کرد؟ یار کرد قهر به لطف آشتی داد…

ادامه مطلب

صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را

صبا از منزل سلمی، سلام آورد مستان را ز زلفش نامهٔ مشکین ختام آورد مستان را نسیم نو بهار آید، پریشان طرّه، چون سنبل صبوحی…

ادامه مطلب