غزلیات – حزین لاهیجی
میگساران چو هوای گل و شمشاد کنید
میگساران چو هوای گل و شمشاد کنید لختی از خون جگر خوردن ما یاد کنید خوش قدان، خسرو وقت اید به اقبال بلند ملک دل…
من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم
من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم کشیدم آتشین آهی، چو شمع از خویشتن رفتم گران جان نیستم در گلستان چون سرو پا در…
مژگان نگر چو عربده جویان برآمده
مژگان نگر چو عربده جویان برآمده خنجر به دست، بر زده دامان برآمده شمشیرکین به کف، نگه کافر از فرنگ آیا پی کدام مسلمان برآمده؟…
مبادا رو کسی زان قبلهٔ ابرو بگرداند
مبادا رو کسی زان قبلهٔ ابرو بگرداند که کافر می شود، از قبله هرکس رو بگرداند؟ درین وادی به حسرت مردم و چشم از صبا…
لب از خون تر کنم گر ساغری نیست
لب از خون تر کنم گر ساغری نیست خوشم با ناله گر رامشگری نیست چه شد کافتاده ام دور از بر تو؟ تپیدن هست اگر…
گرچه در سینه صد آتشکده آتش دارم
گرچه در سینه صد آتشکده آتش دارم لله الحمد که با سوزش دل خوش دارم بار عشقی اکه از آن چرخ به زنهارآمد کوه دردی…
کی راست به میزان وجود و عدم آیم؟
کی راست به میزان وجود و عدم آیم؟ من بیشتر از هستم و از نیست کم آیم درکعبه گر از پرده در آید صنم ما…
کشم خط از سواد خامه زلف عنبرافشان را
کشم خط از سواد خامه زلف عنبرافشان را به داغ رشک سوزد خامهام ناف غزالان را ز چاک سینه چون خورشید محشر بشکفد داغم گر…
کار دل خام شد از سوزش بسیار چنین
کار دل خام شد از سوزش بسیار چنین عشق افکنده مرا از نظر یار چنین یاد آن قامت موزون نرود از دل ما مصرع سرو…
غم دنیا ندارم، در پی عقبا نمی مانم
غم دنیا ندارم، در پی عقبا نمی مانم به شغل دشمنان، از دوست هرگز وا نمی مانم نمی گردد گره، مجنون صفت مشت غبار من…
عمارت برنمیتابم، ملامتخانهٔ عشقم
عمارت برنمیتابم، ملامتخانهٔ عشقم نمیخواهد کسی آبادیم، ویرانهٔ عشقم ز داغ سینه دارم لالهزاری در کنار خود ز سوز دل سمندر ساز آتشخانهٔ عشقم پس…
طرفی که من ز پهلوی دلدار بسته ام
طرفی که من ز پهلوی دلدار بسته ام خونابه خورده ام، لب اظهار بسته ام از بس مرا به مشرب پروانه الفت است آتش به…
صبح از اثر چغانه برخیز
صبح از اثر چغانه برخیز سرمست می شبانه برخیز عمری ست نشسته ام به راهت با جلوه عاشقانه برخیز جان راست هوای وصل جانان ای…
شتابان از جهان چون برق رفتن خوش بود ما را
شتابان از جهان چون برق رفتن خوش بود ما را که از داغ عزیزان نعل بر آتش بود ما را گریبان را به دست عقل…
سر زلفی به عالم دام کردند
سر زلفی به عالم دام کردند دل رم خوردگان را، رام کردند چه جانها سوختند از داغ حسرت که تیغ غمزه، خون آشام کردند دلم…
سپندآسا در آتشخانه میرقص
سپندآسا در آتشخانه میرقص به بال شعله، چون پروانه میرقص بیفکن خرقه، هنگام سماع است ز مستوری برآ، مستانه میرقص سرودی نیست به از غلغل…
زهی ز صبح بناگوشت آفتاب خجل
زهی ز صبح بناگوشت آفتاب خجل ز خط غالیه سای تو، مشک ناب خجل به دل خیال تو آمد شبی و منفعلم که میزبان شود…
زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی
زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی از طایر مراد مباد آشیان تهی رشک محبتم نگذارد نفس کشم دل از حدیث شوق پر است…
ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا
ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که…
ز چابک دستی دل، در کفم خارا زبون افتد
ز چابک دستی دل، در کفم خارا زبون افتد ز برق تیشهٔ من، آتشی در بیستون افتد عنان برتافتم از کین گردون نالهٔ خود را…
رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته
رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته پیوند من ز جان شکیبا گسیخته یارای عقل نیست عنان داریم دگر زنجیر من بهار به صحرا گسیخته…
دوشین چو شفق بودم، خون جگر آلوده
دوشین چو شفق بودم، خون جگر آلوده کان ماه به شهر آمد، گرد سفر آلوده از خیل تماشایی، گردش حشری پویان آیینهٔ رخسارش، نور نظر…
دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را
دل دریا گهر، سرمایه بخشید ابر مژگان را نماند حسرتی در یاد، مهمان کریمان را نسیم آشنا کو، تا ز گل بی پرده تر گردم؟…
درین فکرم، که تعلیم جبین سازم سجودش را
درین فکرم، که تعلیم جبین سازم سجودش را به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را به من در خامشی و گرم سوزی نسبتی…
در طینتم از بس که رگ و ریشه، وفا داشت
در طینتم از بس که رگ و ریشه، وفا داشت خاکم چه بهاران و چه دی، مهر گیا داشت در مرگ من آن زلف چرا…
در حضرت شاهان، دل گمراه نگهدار
در حضرت شاهان، دل گمراه نگهدار پاس ادب خاطر آگاه نگهدار مستند به یک جرعه حریفان صبوحی ساقی قدحی نذر شبانگاه نگهدار مرغی که شکستی…
دارد ستاره ریز، مرا آفتاب تو
دارد ستاره ریز، مرا آفتاب تو عالم خراب چشمم و چشمم خراب تو هشیاریم غنوده بالین بیخودی ست هوش از سرم برد نگهِ نیم خواب…
خورشید به حسن یار من نیست
خورشید به حسن یار من نیست مه را نمک نگار من نیست محروم بود همیشه عاشق این است که در کنار من نیست نومیدی عاشقان…
خرابی برنتابد محنت آبادی که من دارم
خرابی برنتابد محنت آبادی که من دارم گران سنگ است صبر کوه بنیادی که من دارم خروش من صفیر بلبل تصویر را ماند نواپرداز خاموشی…
حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را
حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او وفا نبود گل…
چون خود اگر عشوه گری داشتی
چون خود اگر عشوه گری داشتی از دل زارم، خبری داشتی پا به سر من ننهادی به ناز گر ز من افتاده تری داشتی مفت…
چند پرسی نگهش با دل افگار چه کرد
چند پرسی نگهش با دل افگار چه کرد برق بی باک عیان است که با خار چه کرد در بساطم اثری از دل و دین…
جگر تشنه ام از لعل تو سیراب شود
جگر تشنه ام از لعل تو سیراب شود چه غم است اینکه به کام دل احباب شود لاف عزلت زدن آن روز تمام است مرا…
تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟
تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟ مراست غم که ندانسته ای وفایی هست به آفتاب چرا تیغ مطلعم نکشد مرا که…
تا هوا ابر است ساقی، باده ای در شیشه کن
تا هوا ابر است ساقی، باده ای در شیشه کن قدر فرصت را بدان، از آسمان اندیشه کن خون مشرب باش، یکسان جوش زن با…
پیمانه، گرد کلفت صد ساله می برد
پیمانه، گرد کلفت صد ساله می برد آلودگی، ثلاثهٔ غسّاله می برد پیداست حال عشرت گلگشت روزگار از داغ حسرتیکه به دل لاله می برد…
بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا
بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم به دلجویی…
بود یارم غم دیرینهء خویش
بود یارم غم دیرینهء خویش پریزادم دل بی کینهٔ خویش عنانم درکف طفلی ست خود رای ندانم شنبه و آدینهٔ خویش بود عمری که می…
به گرد عارض او خط عنبرین پیداست
به گرد عارض او خط عنبرین پیداست چو سبزه ای که بر اطراف یاسمین پیداست ز نام تقوی من، بلکه سرگران شده ای؟ که از…
به دست آمد مرا تا زلف او، تدبیرها کردم
به دست آمد مرا تا زلف او، تدبیرها کردم ز دوری تا به یادش آمدم شبگیرها کردم به سنگ آمد خدنگ نالهٔ من از دل…
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد ز مغز خویش دارد…
بزم وصل است و غم هجر همان است که بود
بزم وصل است و غم هجر همان است که بود دل پر از حسرت دیدار، چنان است که بود نکهت وصل چه حاصل که چمن…
بر سر خود دهدم جا، خم پاکیزه سرشت
بر سر خود دهدم جا، خم پاکیزه سرشت خاکم آن روزکه درمیکده خواهد شد خشت بار دیگر کندش کاتب اقبال، رقم هر چه بر صفحهٔ…
با یاد نرگست، چو می ناب میزدم
با یاد نرگست، چو می ناب میزدم پیمانه را به گوشهٔ محراب میزدم آن کبک مستم از می مشرب که عمرها در چنگل عقاب، شکر…
ای نام تو زینت زبانها
ای نام تو زینت زبانها حمد تو طراز داستانها تا دام گشاد، چین زلفت افتاد خراب، آشیانها در رقص بود به گرد شمعت فانوس خیال…
ای ساقی صبوح نجات از خمار بخش
ای ساقی صبوح نجات از خمار بخش جامی به طاق ابروی صبح بهار بخش تا کی به قید عالم صورت به سر بریم؟ آیینه را…
اهل نظر، از آن در یکتا چه دیده اند
اهل نظر، از آن در یکتا چه دیده اند با دیدهٔ حباب ز دریا چه دیده اند؟ حسن بتان به ساده دلی ها نمی رسد…
اگر دست مرا ساقی به یک رطل گران گیرد
اگر دست مرا ساقی به یک رطل گران گیرد الهی در جهان کام دل از بخت جوان گیرد سعادتمند را باشد گوارا، سختی عالم هما…
آزادی ما از غم کونین کران داشت
آزادی ما از غم کونین کران داشت مستی ز سبکباری ما رطل گران داشت رسوای ازل در غم عشق تو چو صبحم این چاک به…
از سوز ناله ام، دل جانان خبر نداشت
از سوز ناله ام، دل جانان خبر نداشت آن شاخ گل، ز مرغ خوش الحان خبر نداشت بیهوده سینه بر در و بام قفس زدیم…