برده ست غمت، دست و دل ازکار، کجایی؟

برده ست غمت، دست و دل ازکار، کجایی؟ ای مونس دلهای گرفتار کجایی؟ هر غنچه ز بویت به شکرخند بهار است ای چشم و چراغ…

ادامه مطلب

بتی دارم که دل دیوانهٔ اوست

بتی دارم که دل دیوانهٔ اوست خراب جلوهٔ مستانهٔ اوست کند سوسن به شکرش، تر زبانی لب هر غنچه در افسانهٔ اوست سر و کارم…

ادامه مطلب

آیین عشق چیست؟ دلیرانه سوختن

آیین عشق چیست؟ دلیرانه سوختن چون شمع، گرم گریهٔ مستانه سوختن پنهان کرشمهایست ز آه شررفشان کونین را به همّت مردانه سوختن گرمی نمانده در…

ادامه مطلب

ای عشق، خون دیده مرا در ایاغ ریز

ای عشق، خون دیده مرا در ایاغ ریز در جیب جان سوخته، یک مشت داغ ریز اززهد خشک مهر و وفاگل نمی کند خونش به…

ادامه مطلب

ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ

ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟ از منتم آزاد، به عشق تو که دارم…

ادامه مطلب

امشب که دل در آتش آن گلعذار بود

امشب که دل در آتش آن گلعذار بود هر موی بر تنم رگ ابر بهار بود غافل نمود چهره و دیدار، رو نداد چشمی که…

ادامه مطلب

افزود خواب غفلت جاهل چو پیر شد

افزود خواب غفلت جاهل چو پیر شد موی سفید در رگ این طفل، شیر شد روز فتادگی، شدم از سعی بی نیاز پای ز کار…

ادامه مطلب

از ما نهان ز فرط ظهوری، چه فایده؟

از ما نهان ز فرط ظهوری، چه فایده؟ دایم میان جانی و دوری، چه فایده؟ کام و لبی کجاست که نوشد شراب تو؟ خود مست…

ادامه مطلب

از دیده ی دل پرده ی پندارگرفتیم

از دیده ی دل پرده ی پندارگرفتیم تا رخصت نظّارهٔ دیدار گرفتیم بستیم چو از رد و قبول دگران چشم تشریف قبول نظر یار گرفتیم…

ادامه مطلب

ابرکفت بنازم، فیضی ببار ساقی

ابرکفت بنازم، فیضی ببار ساقی گرد سرت بگردم، جامی بیار، ساقی برخیز و جلوه سرکن، بگشای جعد مشکین باد از دم بهاران، شد مشکبار، ساقی…

ادامه مطلب

دل هر قطره‌ای دریای اسرار تو می‌باشد

دل هر قطره‌ای دریای اسرار تو می‌باشد حباب بی‌سر و پا هم هوادار تو می‌باشد کجا پروای آه دل‌خراش بلبلان داری؟ گل خونین‌جگر هم، خاطر…

ادامه مطلب

وفاپیشگان، دوستداران خدا را

وفاپیشگان، دوستداران خدا را بگویید آن یار دیر آشنا را که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟ چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟ شگفته…

ادامه مطلب

هر زهر که چشمت به ایاغ دل ما ریخت

هر زهر که چشمت به ایاغ دل ما ریخت الماس شد، از دیدهٔ داغ دل ما ریخت زلفت به مددکاری آن لب، نمکی چند با…

ادامه مطلب

نه تاب دوری و نه طاقت دیدار می باشد

نه تاب دوری و نه طاقت دیدار می باشد به دل کار محبت زین سبب دشوار می باشد دلی کو می پرد در حسرت خورشید…

ادامه مطلب

نگاه گوشهٔ آن چشم میگسارم سوخت

نگاه گوشهٔ آن چشم میگسارم سوخت ز نارسایی ساقی، دل فگارم سوخت هنوز بلبل و پروانه در عدم بودند که عشق روی تو گل کرد…

ادامه مطلب

نخست از عاشقان بی جرمی آن نامهربان رنجد

نخست از عاشقان بی جرمی آن نامهربان رنجد به این زودی چرا کس رنجد و از دوستان رنجد؟ نخواهم پاکشیدن از سر کویت به صد…

ادامه مطلب

موسی صفت به داغ ظهور تو سوختیم

موسی صفت به داغ ظهور تو سوختیم نزدیکی و ز آتش دور تو سوختیم برخاست از میان تو و من حجاب تن این خرقه را…

ادامه مطلب

مکش چون دورگردون بر رخم داغ جدایی را

مکش چون دورگردون بر رخم داغ جدایی را چو من پروانه ای باید چراغ آشنایی را تهیدستیم ساقی، همّتی در کار می باید ز برق…

ادامه مطلب

مرا آزاد می‌سازد ز دام دل تپیدن‌ها

مرا آزاد می‌سازد ز دام دل تپیدن‌ها جنون گر وسعتی بخشد به صحرای رمیدن‌ها به خاک افتادهٔ ضعفم، چو نقش پا درین وادی زمینگیر غبار…

ادامه مطلب

لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی

لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی هر سر خار بیابان شجر طور بود دیده گر…

ادامه مطلب

گلستان محبّت سرو آزادی نمی دارد

گلستان محبّت سرو آزادی نمی دارد بهار عاشقی، مرغ چمن زادی نمی دارد سحر می خواند بلبل در گلستان از کتاب گل که علم عاشقی…

ادامه مطلب

گر دل سر شکایت دیرینه واکند

گر دل سر شکایت دیرینه واکند بیگانگی چه ها به تو دیر آشنا کند در راه انتظار تپد گر چنین دلم نازت به وعده ای…

ادامه مطلب

که گفتت گرد سر آن طرهٔ عنبرفشان بندی؟

که گفتت گرد سر آن طرهٔ عنبرفشان بندی؟ ز ابر خط به خورشید قیامت سایه بان بندی نمی آموزمت منع نگاه از دشمنان کردن خدا…

ادامه مطلب

کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت

کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت زخمم مکید تا دم شمشیر آب داشت یک رخنه نیست بی گل داغی به سینه ام در خانه…

ادامه مطلب

فریاد ناله، گر نخراشد درون ما

فریاد ناله، گر نخراشد درون ما گرد و غبار خاطر ما، بیستون ما جان از کسی مضایقه هرگز نکرده ایم چون آب، بی دریغ روان…

ادامه مطلب

عنان ریز است از هرسو، سپاه عشق بر دل‌ها

عنان ریز است از هرسو، سپاه عشق بر دل‌ها نپرسد سیل بی‌زنهار، هرگز راه منزل‌ها فروغ شعلهٔ رخسار شمع آشنارویی مرا پروانهٔ سرگشته دارد گرد…

ادامه مطلب

عذر این بنده پذیرای دل و هوشش باد

عذر این بنده پذیرای دل و هوشش باد هر غباری ست ز آیینه فراموشش باد دامن مرحمت دولت ساقیست فراخ جرم من پردگی خلق خطاپوشش…

ادامه مطلب

صبح را لمعهٔ نور از ید بیضای دل است

صبح را لمعهٔ نور از ید بیضای دل است آتش طور، فروغ رخ موسای دل است چهره، حوران بهشتی عبث آراسته اند چشم صاحب نظران…

ادامه مطلب

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم شعله ناچار بود آتش افروخته را نتوانیم که آه…

ادامه مطلب

شادیم که شد جهان فراموش

شادیم که شد جهان فراموش جانان نشود ز جان فراموش شیون نرود به وصلم از یاد بلبل نکند فغان فراموش در دور نگاه فتنه خیزت…

ادامه مطلب

سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را

سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟ کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال…

ادامه مطلب

ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را

ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را وآن گاه غم نباشد، بشکن سبوی ما را مجنون ما ندارد، پروای خار این دشت چنگال…

ادامه مطلب

زلف پریشان نهد، سلسله بر پای عشق

زلف پریشان نهد، سلسله بر پای عشق بندد گر کوته است، از پر عنقای عشق دایرهٔ آسمان، زاویهٔ خاکدان تنگ تر از نقطه ای ست…

ادامه مطلب

ز نخجیر دلیرم غمزهٔ صیاد می لرزد

ز نخجیر دلیرم غمزهٔ صیاد می لرزد ز جان سخت من این دشنهٔ فولاد می لرزد بَرَد از جا نهیب ناله ی من ، صبر…

ادامه مطلب

ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را

ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را سر ژولیدهام برد از میان، صاحب کلاهی را به دنیا از فلک سایی، سرم هرگز فرو…

ادامه مطلب

ز آهم بیستون چرخ، آتش تاب می‌گردد

ز آهم بیستون چرخ، آتش تاب می‌گردد ز برق تیشهٔ من کوه آهن آب می‌گردد ز بس در خود پی آن گوهر نایاب می‌گردم گریبان…

ادامه مطلب

رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟

رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟ این خرّمی از فیض بهار نظر کیست؟ حاشا چه کند، ترک نگاه تو ز قتلم این دشنه…

ادامه مطلب

دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما

دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما سرویم و بود عقده خاطر ثمر ما از ناز، کله گوشه به خورشید شکستیم افکنده جنون، سایهٔ…

ادامه مطلب

دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم

دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم لب زخمی ز دم تیغ تو خندان کردم سر شوریده دلان در خم چوگان من است بس که…

ادامه مطلب

در ملک جسم روشنی جان به نیم جو

در ملک جسم روشنی جان به نیم جو آیینه در ولایت کوران به نیمجو عالم به دستگاه قناعت نمی رسد در چشم مور، ملک سلیمان…

ادامه مطلب

در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود

در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود خونابهٔ آغشته به لخت جگری بود در دام تو افشاندم و آزاد نشستم اسباب گرفتاری ما مشت…

ادامه مطلب

داغند، ز رخسار تو ای رشک چمن‌ها

داغند، ز رخسار تو ای رشک چمن‌ها چون لاله، شهیدان به سمن‌زار کفن‌ها از شرم، صدف را به دهان مهر خموشی ست تا شد صدف…

ادامه مطلب

خوش آنکه یار، کله گوشهٔ وفا شکند

خوش آنکه یار، کله گوشهٔ وفا شکند صف کرشمه، نگه های آشنا شکند به دیر و کعبه نماند درست پیمانی به دوش و بر اگر…

ادامه مطلب

خمش زخوی تو عاشق بود زبانش و لرزد

خمش زخوی تو عاشق بود زبانش و لرزد چو شمع شعله کشد مغز استخوانش و لرزد ز دورباش تو دارم نگه به دامن مژگان چو…

ادامه مطلب

خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی

خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی لوحت آخر اجل از نقش خودی ساده کند حالیا مصلحت آن…

ادامه مطلب

حریف عیش جهان بی دماغ می ماند

حریف عیش جهان بی دماغ می ماند پیاله می رود از دست و داغ می ماند چنین که عشق زند ره، فقیه و زاهد را…

ادامه مطلب

چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش

چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش بود میخانه زیر دست مژگان سیه مستش چو آن کافر که اسلام آورد از بی نواییها…

ادامه مطلب

چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست

چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست جلوهٔ حسن کجا، حوصلهٔ عشق کجا؟ درکف نه صدف…

ادامه مطلب

جایی که از سپند نگردد فغان بلند

جایی که از سپند نگردد فغان بلند ما را بود چو شعلهٔ آتش، زبان بلند بال و پری کجاست که با همّت رسا پرواز گیرم…

ادامه مطلب

تن سختی کشم نزار دل است

تن سختی کشم نزار دل است کمر کوه زیر بار دل است دل از آن طرّه در پریشانی است سر این فتنه در کنار دل…

ادامه مطلب