از چشم خویش باشد، باغ و بهار درویش

از چشم خویش باشد، باغ و بهار درویش صد رنگ گل برآرد، اشک از کنار درویش گر سیل فتنه گیرد، روی زمین سراسر از جای…

ادامه مطلب

آب حیات در رقم مشک فام ماست

آب حیات در رقم مشک فام ماست از خضر خامه، زندهٔ جاوید نام ماست با لذت است کام جگرهای سوخته از شور عشق تا نمکی…

ادامه مطلب

دلا، به جبهه، در دوست را نشان چه دهی؟

دلا، به جبهه، در دوست را نشان چه دهی؟ صداع سجده به آن خاک آستان چه دهی؟ چو عمر من به سر راه انتظار گذشت…

ادامه مطلب

هندوستان غربت بادا به ما مبارک

هندوستان غربت بادا به ما مبارک هان دوستان شما را مرگ وفا مبارک بوی بهار برخاست، ما خود اسیر دامیم مرغان گلستان را برگ و…

ادامه مطلب

نیم صورت پرست، اینجا تماشای دگر دارم

نیم صورت پرست، اینجا تماشای دگر دارم درین آیینه ها آیینه سیمای دگر دارم نمی گیردکمند الفتم وحشی غزالان را که مجنونم ولی دامان صحرای…

ادامه مطلب

نمی‌دانم تو بی‌پروا نگاه، از دل چه می‌خواهی؟

نمی‌دانم تو بی‌پروا نگاه، از دل چه می‌خواهی؟ نثارت کرد جان را، دیگر از بسمل چه می‌خواهی؟ چه منتها ز تیغ اوست، بر گردن، شهیدان…

ادامه مطلب

نکهت زلف تو را شمال ندارد

نکهت زلف تو را شمال ندارد بوی تو را نافهٔ غزال ندارد گر به مثل سنگ طور آینه گردد طاقت آن حسن بی مثال ندارد…

ادامه مطلب

نبرد جلوهٔ گل جانب گلزار مرا

نبرد جلوهٔ گل جانب گلزار مرا می برد نالهٔ مرغان گرفتار مرا بس که در پای گلی شب همه شب نالیدم خون دل می چکد…

ادامه مطلب

من کشتهٔ زخمی که اجل را خجل آرد

من کشتهٔ زخمی که اجل را خجل آرد جان بندهٔ آن تیغ که چاکی به دل آرد زلف تو شبیخون به بتان چگل آرد سیلی…

ادامه مطلب

مشکل افتاد عجب کار من حیران را

مشکل افتاد عجب کار من حیران را دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را اوّل از چشم تو، خونریز نگاهی دیدم می توان…

ادامه مطلب

محرومی وصال تو دل را نوید بود

محرومی وصال تو دل را نوید بود صبح امید آینه، چشم سفید بود در دیده می تپید چو بسمل به خون دل کز تیغ دوری…

ادامه مطلب

لعل تو مسیحا شد، بیمار چرا باشم؟

لعل تو مسیحا شد، بیمار چرا باشم؟ با نرگس مست تو هشیار چرا باشم؟ من کافر زنّاری، زلف تو به دلداری سر رشته به دستم…

ادامه مطلب

گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست

گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش…

ادامه مطلب

گر تیر جفایی رسد از دوست، نشان باش

گر تیر جفایی رسد از دوست، نشان باش با خصم دم تیغ شو و پشت کمان باش آگاهی از اوضاع جهان جمله ملال است یک…

ادامه مطلب

کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید

کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید به شاهی می رسد یوسف، چو از زندان برون آید ز بس از درد…

ادامه مطلب

کام اگر حاصل از آن لعل می آشام کنیم

کام اگر حاصل از آن لعل می آشام کنیم خاک درکاسه ی بی مهری ایام کنیم ای خوش آن توبه که از پنبه ی مینای…

ادامه مطلب

فروزان کن ز رخ، کاشانهای چند

فروزان کن ز رخ، کاشانهای چند بسوزان شمع من، پروانه اى چند فغانم گوش کن امشب که فردا ز من خواهی شنید افسانه اى چند…

ادامه مطلب

عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد

عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد این سپندی ست کزو شعله به فریاد آمد تهمت آلودهٔ عیشیم، که گلشن زادیم پر و بالی…

ادامه مطلب

عاشق حریف حملهٔ شیر دلیر نیست

عاشق حریف حملهٔ شیر دلیر نیست در سینه اش اگر جگری همچو شیر نیست از تیغ بازی نگهت می توان شناخت کز خون هنوز نرگس…

ادامه مطلب

صبا را گرد سر گردم، که از کوی تو می‌آید

صبا را گرد سر گردم، که از کوی تو می‌آید سمن را جان برافشانم، کز او بوی تو می‌آید زبان نکته‌سنجان در دهان انگشت حیرت…

ادامه مطلب

شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد

شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد گر آن شیرین پسر، بادام چشمم در شکر گیرد کف بی مایه نتواند، ره سیل خطر گیرد…

ادامه مطلب

سوی محراب شدم با می ناب آلوده

سوی محراب شدم با می ناب آلوده در بغل مصحف و دامن به شراب آلوده دل سیه مست و خراب از اثر بادهٔ دوش بی…

ادامه مطلب

سحاب خامه من جز در خوشاب ندارد

سحاب خامه من جز در خوشاب ندارد سفینهٔ غزلم موجهٔ سراب ندارد ز بیقراری هجران رسد نوید وصالم در امید بود دیده ای که خواب…

ادامه مطلب

ساقی به لبم بادهٔ پالیده فروبار

ساقی به لبم بادهٔ پالیده فروبار در پرده دلم خون کن و از دیده فروبار مفتون نتوان بود به نیرنگ بهاران برک و برت ای…

ادامه مطلب

زد آتش در دلم چون شمع، دیدار این چنین باید

زد آتش در دلم چون شمع، دیدار این چنین باید نگه در دیدهٔ تر سوخت، رخسار این چنین باید تپد دل در بر از طرز…

ادامه مطلب

ز لوح حکمت اندیشان بگو خونین درونان را

ز لوح حکمت اندیشان بگو خونین درونان را که صدره شسته طفل اشک من چون مشق یونان را؟ غبار از تربتم چون بید مجنون می…

ادامه مطلب

ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را

ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد…

ادامه مطلب

روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت

روزی که حجت از خلق، خواهند در قیامت روی تو حجّت ماست، ای قبله گاه حاجت بر گرد خویش سالک، پیوسته می کند سِیر کز…

ادامه مطلب

دیشب که چشم مست تو خاطر نواز بود

دیشب که چشم مست تو خاطر نواز بود تا صبح بر رخم در میخانه باز بود روزی که عشق، خاک دیار نیاز گشت سرو تو…

ادامه مطلب

دمی که از رخ ساقی خوی حجاب چکد

دمی که از رخ ساقی خوی حجاب چکد مرا ز هر بن مو، موج پیچ و تاب چکد به یاد آن لب میگون چو ناله…

ادامه مطلب

دل آشفته و دیده خونبار داری

دل آشفته و دیده خونبار داری مگر با محبت سر و کار داری؟ که نشتر فرو برده، در مغز و جانت که رگهای مژگان گهربار…

ادامه مطلب

در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را

در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را آشفته مکن مشت غبار دل ما را محروم گلستان نبود مرغ اسیرم تا سوی قفس راه نبسته…

ادامه مطلب

در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت

در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت چون طور، بنای دل مهجور فروریخت دردی رگ جان داشت، چنان مجلسیان را کاغشته به…

ادامه مطلب

داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر

داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر در هر شکن است آن را صد نافهٔ چین اندر از سر چو قدم کردم در راه…

ادامه مطلب

خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد

خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد…

ادامه مطلب

خطّ تو، لوح صفحه طراز کتاب گل

خطّ تو، لوح صفحه طراز کتاب گل خال تو نقطهٔ ورق انتخاب گل بفکن عنان جلوه گلگون ناز را تا موج سبزه می گذرد از…

ادامه مطلب

خارم که نیست گلشن صورت سرای من

خارم که نیست گلشن صورت سرای من دهرم نمی خرد که ندارد بهای من گوی نه آسمان سرپا خوردهٔ من است روی فلک کبود شد…

ادامه مطلب

چون لاله شد از باغ رخت قسمت من داغ

چون لاله شد از باغ رخت قسمت من داغ بر سر زدهام جایگل، از سیر چمن داغ چون شمع که در پردهٔ فانوس درآید در…

ادامه مطلب

چه شد یا رب که ابر نوبهاران برنمی خیزد؟

چه شد یا رب که ابر نوبهاران برنمی خیزد؟ رگ موجی ز جام میگساران برنمی خیزد؟ مگر دارد نشانِ بوسه لعلِ آبدارِ او که نقشی…

ادامه مطلب

چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را

چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد…

ادامه مطلب

جان را سپند ساز و به آتش نثار شو

جان را سپند ساز و به آتش نثار شو با دل قرار عشق ده و بی قرار شو هر سو چو موج، قطرهٔ خود را…

ادامه مطلب

ترسم که پریشان شود از ناله غبارم

ترسم که پریشان شود از ناله غبارم در کوی تو خاموشی از آن است شعارم این مژده ز من بال فشانان چمن را کنج قفس…

ادامه مطلب

تا سرو را هوای قدت سرفراز کرد

تا سرو را هوای قدت سرفراز کرد پا از گلیم ناز چو زلفت دراز کرد پیچید بوی جان، به دماغ دلم ز دور مشاطهٔ صبا…

ادامه مطلب

پر و بال تذروان محبت بسته دیوانم

پر و بال تذروان محبت بسته دیوانم که سروستان بود از مصرع برجسته دیوانم کلام من چو خارا تیغ را دندانه می سازد نسازد گزلک…

ادامه مطلب

بود می خانه ها، در چشم شهلای تو ای ساقی

بود می خانه ها، در چشم شهلای تو ای ساقی هلال جام می گردد، به ایمان تو ای ساقی ز رنگت آتشین شد گل، ز…

ادامه مطلب

به کف شاخ ز گل جام رسید

به کف شاخ ز گل جام رسید شاهد باغ، می آشام رسید خاک را خلعت خضرا دادند غنچه را حلهٔ گلفام رسید ابر با چتر…

ادامه مطلب

به دلهای دماغ آشفته، سنبل می کند کاری

به دلهای دماغ آشفته، سنبل می کند کاری به ما شوریدگان، آن زلف و کاکل می کند کاری دلم را در خروش آورده چون گل…

ادامه مطلب

به آیینی که ترسازاده از بتخانه می‌آید

به آیینی که ترسازاده از بتخانه می‌آید نگاه از گوشهٔ آن نرگس مستانه می‌آید مگر افکنده لعل آبدارش از نظر می را که اشک حسرتی…

ادامه مطلب

بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش

بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش بر جا گذاشتم نام، از ناتوانی خویش چون من کسی مبادا، تنها ز یار و محرم دل…

ادامه مطلب

برآ از خویش زاهد، وقت شبگیر خرابات است

برآ از خویش زاهد، وقت شبگیر خرابات است علاج زهد خشکت، ساغر پیر خرابات است ز دام عنکبوت سبحه و سجاده دل برکن بیا صید…

ادامه مطلب