غزلیات – حزین لاهیجی
یک ره به سر تربتم از ناز نیامد
یک ره به سر تربتم از ناز نیامد این جان ز تن رفته، دگر باز نیامد پیغام دروغی که فریبد دل ما را افسوس کزان…
همّت ما مدد پیر و جوان خواهد بود
همّت ما مدد پیر و جوان خواهد بود خاک ما خاک مراد دو جهان خواهد بود گرد عصیان اگر از چهرهٔ جان افشانی آستین کرمت…
هجر در دامن دل ریخته خار عجبی
هجر در دامن دل ریخته خار عجبی گلبن حسرت ما، کرده بهار عجبی ناخنم تیشه شد وسینهٔ من کوه غم است زده ام دست، دلیرانه…
نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا
نمی فتد به دل، از محشر اضطراب مرا به زیر سایهٔ تیغ تو، برده خواب مرا لب سؤال مرا مهر بوسه، خاموشی ست چرا نمی…
نشد فغان به اثر تا ره جنون نزدم
نشد فغان به اثر تا ره جنون نزدم سخن به نشئه نشد تا نفس به خون نزدم گرفته است سبوی مرا به سنگ چرا؟ گلی…
نالم به اثر گر غم او یار نباشد
نالم به اثر گر غم او یار نباشد گریم به نمک، دیده چو خونبار نباشد بخرام به بالین من ای آینه سیما دارم نفسی کآینه…
من صبر ز مژگان سیه تاب ندارم
من صبر ز مژگان سیه تاب ندارم لب تشنهٔ تیغم، به گلو آب ندارم در، خانهٔ غارت زده را باز گذارند تا روی تو رفت…
مست صهبای الستم یللی
مست صهبای الستم یللی از می توحید مستم یللی حبس تن بر مرغ روحم تنگ بود این قفس، در هم شکستم یللی کس به من،…
مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را
مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن گر می فتاد با دل…
لب عرض شکوه خامش نه ز بیم غیر دارم
لب عرض شکوه خامش نه ز بیم غیر دارم ز تو بی وفا ستمگر چه امید خیر دارم من کعبه رانده را دل به کجا…
گل بی تو مرا به دیده خار است
گل بی تو مرا به دیده خار است هر سبزه چو تیغ آب دار است از نقش قدم بسی فزونتر در راه تو چشم انتظار…
کی صرفه ز ما خصم سبک سر به دغا برد؟
کی صرفه ز ما خصم سبک سر به دغا برد؟ خود باخت، دغل باز حریفی که ز ما برد از هر دو جهان باز نیامد…
کشیدی تیغ و ساغر، گشتی آتش، گفتیم چونی
کشیدی تیغ و ساغر، گشتی آتش، گفتیم چونی سرت گردم چه سانم؟ زندگی را تشنهٔ خونی اگر خواهی بگو تا آستین از پیش بردارم که…
کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت
کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت این عقده را به ناخن مشکل گشا گذاشت پنداشت چون سپند،که میدان آتش است هرجا به سینه،…
فال فرخنده بیایید به دیدار زنیم
فال فرخنده بیایید به دیدار زنیم برقی از شمع تجلّی به شب تار زنیم بر رخ غیر ببندیم در خلوت دل کوری مدعیان بادهٔ اسرار…
عشق تو بانگ زد به زمین و زمان همه
عشق تو بانگ زد به زمین و زمان همه جستیم از این خروش ز خوب گران همه از قول کن به ساغر دل باده ریختی…
عاشق مهجور، وصل دلستان بیند به خواب
عاشق مهجور، وصل دلستان بیند به خواب دیدهٔ محتاج، گنج شایگان بیند به خواب بعد این چشم من آن سرو روان بیند به خواب دیدهٔ…
شیرین لبان چو بزم می لاله گون کنند
شیرین لبان چو بزم می لاله گون کنند خون مرا به جرعه، برای شگون کنند بیرون خرام در صف نازک نهالها کز شرم جلوهٔ تو،…
شبی که سروِ تو شمع مزار من گردد
شبی که سروِ تو شمع مزار من گردد چو گردباد به گردت غبار من گردد به رهگذار تو چندان رخ امید نهم که وعده ات…
سرت گردم، نمیپرسی تو هم دیوانهای داری؟
سرت گردم، نمیپرسی تو هم دیوانهای داری؟ نه آخر ای چراغ چشم من، پروانهای داری؟ نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم چه بیپروا…
سبک از جا رود، هرکس که با ما یار میگردد
سبک از جا رود، هرکس که با ما یار میگردد نسیم گل چرا بر بیدماغان بار میگردد؟ برهمنزادهای بردهست ایمانم که در عشقش رگ جان،…
ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است
ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است بی صفاتر از مسجد، بزم دردنوشان است چاک پیرهن بگشا، قبلهٔ نیاز من کعبه در سر کویت،…
زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید
زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید پروانه از چراغان، مرغ از چمن برآید گر طره برفشاند، آن عنبرین سلاسل شوریده سر به بویش، مشک از…
ز فیض روی تو خط کامیاب می باشد
ز فیض روی تو خط کامیاب می باشد چراغ گوشه نشین ماهتاب می باشد چه می شود؟ گرو بوسه دل ز من بستان متاع خانهٔ…
ز حشر مستی ما را چه باک خواهد بود؟
ز حشر مستی ما را چه باک خواهد بود؟ چو نامه در کف ما برگ تاک خواهد بود ز دستبرد نگاهت، چو صبح روشن شد…
رنگینی دکّان شود آن چشم سیه را
رنگینی دکّان شود آن چشم سیه را از خونم اگر غازه دهد، تیغ نگه را آن غالیه گون خال، ندانم به چه تقصیر در نیل…
دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها
دیدم صنمی، های صلا، کعبهنشینها بیعانه ببازید به یادش دل و دینها در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید از دوست تسلی نتوان گشت،…
دلم در خم زلف او سودای دگر دارد
دلم در خم زلف او سودای دگر دارد با سلسله دیوانه غوغای دگر دارد با جذبهٔ مشتاقی، باشد دو جهان گامی در دامن دل عاشق،…
دل آزاده، باخدا باشد
دل آزاده، باخدا باشد ذکر، نسیان ماسوا باشد دل چو خالی شد از خیال خودی حرم خاص کبریا باشد می رسد هر نفس نسیم وصال…
در فتح باب میکده باشد گشاد ما
در فتح باب میکده باشد گشاد ما صرف سبو شود، همه خاک مراد ما دل روشناس مصحف حسن بتان نبود شد روشن از غبار خط…
در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست
در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست یا رب چه آفتی تو که دارد به صد…
دارم از عشق و جنون سلسله جنبانی چند
دارم از عشق و جنون سلسله جنبانی چند در میان تاول آواره بیابانی چند در ره شوق، من و سینه ی نالان جرس عرضه کردیم…
خورشید، درین کلبه شب افروز نباشد
خورشید، درین کلبه شب افروز نباشد خورشید رخی، تا نبود روز نباشد در جعبهٔ مژگان جفاکیش تو جانا یک تیر ندیدیم که دلدوز نباشد هرگز…
خرقه را در گرو ساغر لبریز کنیم
خرقه را در گرو ساغر لبریز کنیم ما خراباتی و رندیم چه پرهیز کنیم؟ گر صبا بگذرد از تربت ما سوختگان به هوای رخ زیبای…
حیران لقایی شدم امروزکه دانی
حیران لقایی شدم امروزکه دانی باقی به بقایی شدم امروز که دانی یار آمد و جان گشت فدای قدم او قربان وفایی شدم امروز که…
چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت
چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت در پرده مگر حسرت نازک بدنی داشت آن فیض کجا رفت کز افشاندن زلفش هر نافهٔ داغم،…
چه خوش است با خیال تو نهفته رازکردن
چه خوش است با خیال تو نهفته رازکردن به زبان بی زبانی سر شکوه بازکردن سر راه جلوه ات را به صد آرزوگرفتن نگه نیازمندی،…
جنون را کارها باقی ست با مشت غبار ما
جنون را کارها باقی ست با مشت غبار ما که بان بکاه طفلان میشود خاک مزار ما
توکز رخ شمع طور و چشم جان، نور نظر باشی
توکز رخ شمع طور و چشم جان، نور نظر باشی چه خواهد شد سرت گردم، شب ما را سحر باشی؟ دو عالم از فروغ روی…
تبسم شرمگین ز آن غنچهٔ خودکام می بارد
تبسم شرمگین ز آن غنچهٔ خودکام می بارد عرق چون موج شبنم زان رخ گلفام می بارد به قدر قابلیت میوه افشان است هر نخلی…
تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست
تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟ نه رقیبی…
بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود
بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود من آتش نفس در زیر تیغم از زبان خود شراب غم ندارد جلوه ای در تنگنای دل…
بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟
بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟ در فیضی به دل، از مصر لقا بگشایند ای خوش آن وقت که در دامن شب های…
به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد
به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد رهایی کی توان از پنجهٔ گیرای…
به ره سربسته مکتوبی از آن مهرآشنا دارم
به ره سربسته مکتوبی از آن مهرآشنا دارم گل نشکفته ای در دامن باد صبا دارم به تن مشت استخوانی توشهٔ راه فنا دارم یک…
به پای خم اگر یکبار طالع بار می دادم
به پای خم اگر یکبار طالع بار می دادم به دست آسمان یک ساغر سرشار می دادم اگر اسلام را می بود ربطی با سر…
بزمی که مست ناز مرا جلوه گاه بود
بزمی که مست ناز مرا جلوه گاه بود بادام چشم، نقل شراب نگاه بود مأوای حادثات، شبستان زندگی ست فانوس شمع ما نفس صبحگاه بود…
بر فرازد چو علم، آه سحرگاهی ما
بر فرازد چو علم، آه سحرگاهی ما دو جهان پر شود از کوکبه شاهی ما در حقیقت بر ما، بت شکنی خودشکنی ست صیت اسلام…
با یار نیست دوری ما راکمی هنوز
با یار نیست دوری ما راکمی هنوز در عشق محرمیم به نامحرمی هنوز افشرده بود رنگ خزانم بهار را خون می چکد ز ناصیه خرمی…
ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ
ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ غمزهٔ شوخ تو، با مومن و ترسا گستاخ شرم حسن تو به حدّی ست که با اینهمه شوق…