غزلیات – حافظ شیرازی
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم دواش جز می چون ارغوان نمیبینم به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن…
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم دلق ریا به…
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدی…
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین…
سحرگاهان که مخمور شبانه
سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستیش کردم روانه نگار می فروشم…
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
زهی خجسته زمانی که یار بازآید به کام غمزدگان غمگسار بازآید به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم بدان امید که آن شهسوار بازآید اگر…
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر در لب تشنه ما بین و…
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی…
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون…
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد…
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت…
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
دارم امید عاطفتی از جانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پریوش…
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد…
حال دل با تو گفتنم هوس است
حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بین که قصه فاش از رقیبان نهفتنم هوس است شب قدری…
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه خرد که قید مجانین عشق میفرمود به بوی سنبل…
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان…
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود حدیث عشق که از حرف و…
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود…
بالابلند عشوه گر نقش باز من
بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه زهد دراز من دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم با من چه کرد…
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت…
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی باز ظفر به دست و…
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد از سر کشته خود میگذری همچون باد چه توان کرد…
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات بیاض روی…
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست…
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه…
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش…
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کرده باشم…
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد که از…
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم همراز عشق و همنفس جام بادهایم بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند تا کار خود ز ابروی…
گر می فروش حاجت رندان روا کند
گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که…
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایه ابر…
عیشم مدام است از لعل دلخواه
عیشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله ای بخت سرکش تنگش به بر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه…
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل فام را راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد…
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من…
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
شاهدان گر دلبری زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد گلرخانش دیده نرگسدان کنند ای جوان سروقد…
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه…
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافهای…
رونق عهد شباب است دگر بستان را
رونق عهد شباب است دگر بستان را میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو…
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن…
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست دیرگاه است کز…
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش…
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه…
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند پنهان خورید باده که تعزیر میکنند ناموس عشق و رونق عشاق میبرند عیب جوان و سرزنش پیر…
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح…
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست از دل و جان شرف صحبت جانان غرض…
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم ساقی بیا که از مدد بخت کارساز کامی که خواستم ز خدا شد میسرم…
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه…
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشه تبه دانست زمانه افسر رندی نداد جز به کسی که سرفرازی عالم در…
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست…
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو…