غزلیات جویای تبریزی
اصلا بمی شکایتی از غم نکرده ایم
اصلا بمی شکایتی از غم نکرده ایم هرگز ز زخم شکوه به مرهم نکرده ایم ما در مصاف همدم شمشیر جرأتیم بازوی عجز پیش کسی…
از نور بندگیست فروغ جبین دل
از نور بندگیست فروغ جبین دل جز «عبده» چه نقش سزد بر نگین دل گام مراد یافته از حاصل دو کون پاشید آنکه تخم وفا…
از شعاع روی او آفتاب درتاب است
از شعاع روی او آفتاب درتاب است پیش مهر رخسارش ماه کرم شب تاب است کی به دولت دنیا می رسد زخامی ها تاب گوهری…
از ترک آرزو بفزاید کمال ما
از ترک آرزو بفزاید کمال ما چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما عاشق فریب نیست بت خردسال ما چون بار دل کشد صنم نونهال…
آتش به جان فکنده رخت آفتاب را
آتش به جان فکنده رخت آفتاب را زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را امروز چیزی از نسپاری به خویشتن روز جزاکس از…
یار مست است امشب و من کامرانم از لبش
یار مست است امشب و من کامرانم از لبش میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش بخت بیدار از شکر خوابش مساعد شد مرا…
همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا
همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه…
هر که محو جلوهٔ جانان شود، جانان شود
هر که محو جلوهٔ جانان شود، جانان شود قطره، عمان می شود چون واصل عمان شود همچو آن بلبل که بر روی گل مستی کند…
هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد
هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد گردیست که از گرمی رفتار تو خیزد صد یوسف خوبی است متاع سر دستش بویی که ز…
نونهال من چو دید آیینه را
نونهال من چو دید آیینه را از گریبان گل دمید آیینه را خلق خوش با سینهٔ صفای تو است هیچ کس بی رو ندید آیینه…
نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد
نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد زخاکم آن قدر بود بهار…
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را
نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی…
میان او که در اندیشه در نمی آید
میان او که در اندیشه در نمی آید عجب نباشد اگر در نظر نمی آید چه اضطراب که خورشید را به تن نفکند کسی به…
موسم جوش گل و نسترن است
موسم جوش گل و نسترن است لاله تریاکی سیر چمن است شوخ چشم است ز بس نرگس باغ غنچه در پردهٔ صد پیرهن است سوسن…
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد
مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد به شوق آن گل رخسار از…
ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید
ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید آفتاب از صبحدم سر در ته چادر کشید می رود بیرون ز آغوشش تن از جوش…
لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است
لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است حسن مستور از بت بازار دلکش تر…
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را
گل با سر بازار بسنجد چو چمن را بازر به ترازو ننهد خاک وطن را بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند بنگر به گلستان…
گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما
گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟…
کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است
کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است خال بر رخسارهٔ سبزان چراغ مرده است بسکه می پیچد به خود از تیره روزیهای من شام هجران…
کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم
کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم گل شفتالوی این باغ را نیلوفری دیدم بود در دیده ام افتادگی را رتبهٔ دیگر زمین…
فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟
فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟ کجا از عاشقان زار دست زور بردارد؟ ز چشم اشک ندامت بسکه دردآلود می ریزد ز سیلاب…
فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را
فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی…
غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد
غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد هنوز آن کینه جو کین مرا همچون فلک دارد عجب شوری ست آمیزد چو درد عشق با مستی…
عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش میپیچد
عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش میپیچد که گردد عقده محکم هر قدر بر خویش میپیچد نپردازد به خود با آنکه از آشفتگی زلفش…
صورت حالش دگرگون شد ز گل رخسارهای
صورت حالش دگرگون شد ز گل رخسارهای کار دارد با دل مومینم آتشپارهای العطش گویان ز هر مژگان زبان بیرون فکند بسکه گردیده است چشمم…
شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد
شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد به سرو آه من این قمری آشیان دارد تنی چو شمع بود در حساب سوختگان که مهر داغ…
شد از نگاه که آشفته یار ما امروز
شد از نگاه که آشفته یار ما امروز گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز ز جوش درد تو همدوش ناله برخیزد به هر کجا که…
سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد
سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می…
سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود
سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود هیچ کم لاله ازین باغ به چیدن نشود پی به مقصد نبری تا نگریزی از خویش طی…
ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را
ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی می…
زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست
زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست به غیر از بیقراری خوشنما نیست تو شهبازی به کار خویش می باش ترحم از شکاری خوشنما نیست…
زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است
زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است نشست تا به رخت گرد خط همی نالم که…
ز سرو یار که در برکشیده ام امشب
ز سرو یار که در برکشیده ام امشب بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب به راه شوق تو مانند شمع در ره باد زچشم…
ز آهم حسن روی یار بیاندازه میگردد
ز آهم حسن روی یار بیاندازه میگردد صبا رخسارهٔ میگون گل را غازه میگردد پی جمعیت اوراق خوبی زلف مشکینش کتاب روی او را رشتهٔ…
رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم
رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم چون غنچهٔ حباب شکفتن نسازدم از اضطراب، عقدهٔ دل سخت تر شود ای وای چون کنم که طپیدن…
دیار غربتم آنجا بود که انجمن است
دیار غربتم آنجا بود که انجمن است به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم…
دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد
دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد ز حادثات اگر خواهی ایمنی بگریز به کشوری که در او آسمان…
دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید
دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید مست چندانکه ز خود ر فت به جایی نرسید چون پی قربانی من بر زند دامان ناز گل…
دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن
دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن چراغ طور عرفان را نباشد بیم افسردن رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را که موج آغوش بگشاید…
دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست
دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست نقد فرصت مده از دست که بازاری هست چه غم از تابش خورشید قیامت باشد همچو…
در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا
در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا آئینه تجلی دیدار شد مرا از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم رنگ شکسته رخنهٔ…
در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین
در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین نقش پا در اضطراب افتاد چون دل بر زمین بسکه از آهم غبارآلود شد روی هوا…
دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد
دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل میچکد سرو رنگینجلوهام چون در خرام آید به ناز…
خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی
خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی دلی از غصهٔ چرخ ستمگر می کند خالی نکویان بیشتر دارند پاس عزت هم…
خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است
خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است حلقه های چشم ارباب نظر با یکدگر در سر…
حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او
حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او رنگ را آتش به جان افتاده از رخسار او خانهٔ تن راست از باد نفس…
چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید
چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید سبکروحان کنند از بادهٔ کوچکدلی مستی به…
چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است
چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است زبان سرمهٔ دنباله دار می گوید سیاه مستی چشمش گذاره…
چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش
چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش سرت گردم چه باشد اینکه در پیمانه…