غزلیات جویای تبریزی
آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم
آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم شور صد دریاست با هر قطرهٔ می بر لبم فیض سرمستیم از خمخانهٔ دل می رسد همچو موج…
اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری
اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری چو ماه آخر چسان از رنج کاهیدن نگهداری خزان پیریت گردد بهار نوجوانیها چو پای سرو…
اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است
اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است آبداری شمع خلوتخانهٔ گوهر بس است دست و بازو زیب مردان هنر پرور بس است باغ رنگین…
از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست
از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست هر چه در هر جا نباشد تحفه بودن را سزاست…
از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود
از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود کی ز گوهر بر بهای رشتهٔ گوهر فزود آه از غفلت که بر زنجیر طول…
از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت
از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت بوی بهار مهر دهد جور گل رخان از آب تیغ او گل…
چنان کز شهد و شکر نقل نوشین میشود پیدا
چنان کز شهد و شکر نقل نوشین میشود پیدا چو لب بر لب گذاری جان شیرین میشود پیدا از این سنگیندلان قانع به زهراب…
وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است
وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است دلبر بسیار شرین تر ز جان گم کرده است نیستش در هیچ یک…
هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا
هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن در گداز آرد…
هر که از چشم تو کیفیت والا دارد
هر که از چشم تو کیفیت والا دارد از تماشای لبت نشئه دو بالا دارد جویای تبریزی
نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را
نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال کرده یکجا…
نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ
نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ باغ را موج صفا از سر دیوار…
نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را
نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را رسد فیض دگر زاهل نظر کامل عیاران را…
نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد
نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد اگر بر آسمان رفته است چشمی بر زمین دارد زسودای تو بر لب هر که آه…
می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را
می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را آتش ما در گره چون لاله دارد دود را رونداده حسن شوخش خط مشک اندود را…
مه است روی تو یا آفتاب ازین دو کدام است
مه است روی تو یا آفتاب ازین دو کدام است مزه است لعل لبت یا شراب ازین دو کدام است دو ابر و خط پشت…
مستغنی از می آیم ز جان نگاه او
مستغنی از می آیم ز جان نگاه او ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند آن را که…
مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند
مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند مشک را در نافهٔ آهوی چین خون می کند بسکه با خاک گلستان است استعداد فیض…
لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را
لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را معذور توان داشتن این بی سر و پا را دولت نتوان یافتن از پهلوی خست هرگز نکند کس…
گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره
گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره شده هر قطرهٔ می بر لب پیمانه گره نبود چین جبین آینهٔ حسن ترا چون هلال…
گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من
گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من مو برآرد دیدهٔ آیینه از تمثال من با کدورت بسکه بگذشت از غمت احوال من در گذشتن…
کشید شور جنونم سوی بیابانی
کشید شور جنونم سوی بیابانی که نه فلک بودش گرد طرف دامانی ز من غزال هوس کرده صد بیابان رم دلم به سینه چو شیری…
کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد
کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان که…
فصل خزان رویم به سیر کنار آب
فصل خزان رویم به سیر کنار آب فواره گلبنی است که دارد بهار آب عزلت گزین و منزلت خویش را ببین در گل زجوی بیشتر…
غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده
غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده برق آهم به دل کوه چنان کرده اثر…
عیار ناقصان از فکر کامل می تواند شد
عیار ناقصان از فکر کامل می تواند شد زبان گر خامشی عادت کند دل می تواند شد گهر در عقد گوهر با زبان حال می…
طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند
طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند از سفاهت آستین بر شمع ایمن می زند رفتی از باغ و چو طاووس بدام افتاده…
شور خندیدن گل چون به سر جوش آید
شور خندیدن گل چون به سر جوش آید یادم از قهقههٔ آن بت می نوش آید غافل از نالهٔ حیرت زدگانی هیهات چه فغانها که…
شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد
شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد به خود پیچید آهم شعلهٔ جواله پیدا شد سرشکم آب و رنگ خون حسرت گشت بیرویت…
شب که دل اندیشهٔ آن نشتر مژگان کند
شب که دل اندیشهٔ آن نشتر مژگان کند همچو طنبورم به تن هر رگ جدا افغان کند شوخ بیباکی مرا از بس به دل افکنده…
سوار شو که جمالت یکی شود
سوار شو که جمالت یکی شود خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود ز تار زلف دل ما به دام شانه فتاد که…
سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما
سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما می ترواد چون عرق از هر بن مو خون ما آنکه بی امداد آتش سوخت داغ…
زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت
زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت بسکه لبریز طراوت در خرام آمد…
زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود
زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود ممنون چرب نرمی مرهم نمی شود از منعمی بخواه که هر چند می دهد هیچ از خزانهٔ کرمش…
ز مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش
ز مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش شود یاقوت دست افشار لعل خندهآلودش مروت نیست با طبعم گهی از ناز میگوید چه میکردم…
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد اگر آب حیاتی…
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است تیر روی ترکش مژگان نگاه او بس است چشم من بر ما ضعیفان ناز آن ابرو…
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد هر گه به گوش دل…
دور از تو زبسکه بی دماغم
دور از تو زبسکه بی دماغم داغ دل شب بود چراغم از درد چسان رهم که در تن چون شمع دوانده ریشه داغم عشقم چو…
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم خرابی…
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار…
دل از بس سوی رخسار تو باشد
دل از بس سوی رخسار تو باشد نگاهم بوی رخسار تو باشد چو داغ لاله خال عنبرینت گل خودروی رخسار تو باشد پری بلبل صفت…
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ جای خالت به دلم همچو سویدا…
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار صبح شد…
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر داغها…
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش از بسکه گشته…
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل تا کند با ناوک بیداد او نسبت درست…
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال منصب…
چون شمع برافروختی از باده کشیدن
چون شمع برافروختی از باده کشیدن گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن…
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست…