غزلیات جویای تبریزی
آسوده دلی که بی قرار است
آسوده دلی که بی قرار است آن دیده خنک که شعله بار است چون آینه عیب جو در این بزم تا عیب نماست عیب دار…
از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام
از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام بسکه در بزمش زحیرت خشک برجا مانده است…
از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی
از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی با هواها برنمی آیی به نیروی…
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش که میترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش کشد مجنون ما پای طلب در دامن…
وای بر دیده اگر محو بدایع نشود
وای بر دیده اگر محو بدایع نشود بر دل افسوس که حیران صنایع نشود بر ندارد هوست تا زخودآرایی دست حسن کردار تو مقبول طبایع…
هست هر حرف تو شکر را جواب
هست هر حرف تو شکر را جواب و آن دو لب قند مکرر را جواب قطرهٔ اشک نهان در دیده ام در صدف گردیده گوهر…
هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی
هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی چون غنچهٔ نرگس بود آبستن چشمی یک شب ز جمالش چقدر بهره توان برد بگذشت شب وصال به…
نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او
نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او چون گره از طرهٔ مشکین گشاید در چمن؟ کز شمیم گل غبار…
نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو
نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو نعل در آتش بود بر روی تو ابروی تو با رخش ای گل مزن زین…
نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی
نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی یکرنگ خواجهٔ دو سرا مرتضی علی در بحر نعت و منتقبتم آشنا کنید یا مصطفی محمد و یا مرتضی…
نادیدن جمال تو مشکل بود مرا
نادیدن جمال تو مشکل بود مرا مژگان بهم زدن تپش دل بود مرا آهی که سرکشد ز لبم شاخ سنبلی ست از بسکه دل به…
می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا
می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا یاد آغوشت کند گرم همآغوشی مرا قطره ای در کام دل از جام درد او چکید می…
مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا
مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود…
مرا خون دل از دست جانانه ای است
مرا خون دل از دست جانانه ای است که هر نقش پایش پریخانه ای است جویای تبریزی
لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است
لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است چشم مخمور بتان خواب فراموش من است آفتاب من بیا کز شوق هم آغوشی ات چون مه…
گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو
گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو گل از هر خنده بر چاک گریبان میزند پهلو چه غم گر دامنم شد زرق خارستان این وادی…
گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است
گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است دوختم تا چشم خواهش بر گل رخسار یار بخیهٔ…
کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم
کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم زان قیامت جلوه در دل شور محشر داشتم با زبان حال تا حال دلم گوید…
کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان
کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان شعله می رقصد بهرنگ شمع بزمم بر زبان جلوهٔ توحید را هر ملتی آیینه است شاهد معنی…
قهقهه خنده مرا در غم او ناله بود
قهقهه خنده مرا در غم او ناله بود جام سرشار به لب ساغر تبخاله بود نه همین اشک به چشمم شده چون آینه خشک آه…
فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز
فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز آن کس که نه دندان فشرد بر جگر امروز از یاد بناگوش تو در باغ بهشتم دارد نفسم فیض…
غمش گرم تپش گه شعلهآسا میکند ما را
غمش گرم تپش گه شعلهآسا میکند ما را گهی بیدست و پا چون موج دریا میکند ما را چنان در پردهٔ خاموشیایم از دیدهها پنهان…
عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت
عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت رنگ ویرانی مرا در دل به صد نیرنگ ریخت مو به مویم شد زجوش شوق بیتاب سماع…
ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم
ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم شد گره در دل خونین چو سویدا آهم چون نسیمی که نهد سر به بیابان ز…
شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند
شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند در دل شب چون زلب نام خدا گردد بلند قمری مستی ست پنداری به پرواز آمده چون کف…
شد دل دریا کنارم ته همین از چشم تر
شد دل دریا کنارم ته همین از چشم تر موج قلزم گشته هر چین جبین از چشم تر بسکه دارد در گره آهی جدا از…
شب خیالم به خواب دید ترا
شب خیالم به خواب دید ترا چقدرها به بر کشید ترا مور ره یافته به خرمن گل یا خط عنبرین دمید ترا پای تا سر…
سرو نازم چون بی گلگشت در رفتار شد
سرو نازم چون بی گلگشت در رفتار شد چار دیوار چمن از موج گل سرشار شد آه از غفلت که عمرم در سیه کاری گذشت…
سالکانی که به خورشید رخت دل بستند
سالکانی که به خورشید رخت دل بستند شبنم آسا به نگه سوی تو محمل بستند به طپش از قفس، امید رهایی غلط است این طلسمی…
زمی حسن فرنگش چون به فکر آب و رنگ افتد
زمی حسن فرنگش چون به فکر آب و رنگ افتد چنان رخسارش افروزد که آتش در فرنگ افتد اگر زخم تو ننوازد مرا از گرمی…
زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را
زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را چراغان کرده از شمع مزار کشتگان…
ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف
ز فیض باده شود پیکر ضعیف شگرف چنانکه ماه نو از آفتاب بندد طرف چو بشکفد به می جلوهٔ تو غنچهٔ گل شراب رنگ بریزد…
ز بیتابی شود هردم فزونتر آتش شوقم
ز بیتابی شود هردم فزونتر آتش شوقم تپیدنهای دل دامن زند بر آتش شوقم کف خاکستر گردون غبار نیستی گردد فلک از پا در آید…
رفتی و دل در طپش چون طایر بی بال ماند
رفتی و دل در طپش چون طایر بی بال ماند چشم شوقم باز چون نقش پی از دنبال ماند هر سر شاخی بود در راه…
راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است
راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است گرم رفتاران این ره را ته پا آتش است دیده ام آیینه دار صورت…
دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او
دمیده همچو مهر از مشرق خوبی جمال او کشیده سر ز آب جوی چاک دل نهال او شود هر گاه در چشم تصور جلوه گر…
دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است
دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است سربلندی اهل عالم را ز سر افکندگی است باعث…
دل چیست واله نگه ترک زاده ای
دل چیست واله نگه ترک زاده ای از حلقه های چشم به دام اوفتاده ای خواهم دل به دام محبت فتاده ای صبر کمی و…
دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد
دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت که این سرو از…
در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد
در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد زین نخل عجب دارم تا ریشه ثمر دارد خوش خط شده زان حسنش کز سبزهٔ پشت لب سرمشق…
در دلم از گریه دایم سخت تر گردد گره
در دلم از گریه دایم سخت تر گردد گره می شود محکم تر از اول چو تر گردد گره کارها از خوردن غم بیشتر افتد…
در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی
در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات…
خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم
خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم نگاه ناز به دوش برده از هوشم اسیر عشق توام لب به ناله نگشایم چو غنچه در بغلم آتش…
خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود
خط به گرد عارضش گرد شمیم گل بود سبزهٔ پشت لبش موج نسیم گل بود لفظ و معنی در لبش با یکدگر جوشیده اند همچو…
حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ
حسن صدا از آن دهن غنچه فام تنگ چون معنی لطیف بود در کلام تنگ گل گل نموده عارضش از حلقه های زلف چون جلوهٔ…
چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی
چون بی تو چارهٔ دل محزون کند کسی خون می چکد ز قطع نظر چون کند کسی تا کی به یاد لعل لبی شام تا…
چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد
چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد نگه در دیده ام بی تاب چون پروانه می سوزد سراپا محشر پروانه ام بی شمع رخساری…
چه خواهد شد دمی با غنچه همآواز اگر باشی
چه خواهد شد دمی با غنچه همآواز اگر باشی ز خاموشی به افلاطون دل، دمساز اگر باشی توان در عالم دل داد، داد خودنماییها نهان…
چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب
چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب فارغ از خود عین دریاییم ما همچون حباب هستی ما مانع نظارهٔ دیدار گشت پردهٔ چشم تماشاییم…
جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت
جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت شیشهٔ رنگم شکست و بر زمین مهتاب ریخت پرتوی از آتش خوی تر بر کهسار تافت از…