آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم

آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم شور صد دریاست با هر قطرهٔ می بر لبم فیض سرمستیم از خمخانهٔ دل می رسد همچو موج…

ادامه مطلب

اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری

اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری چو ماه آخر چسان از رنج کاهیدن نگهداری خزان پیریت گردد بهار نوجوانیها چو پای سرو…

ادامه مطلب

اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است

اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است آبداری شمع خلوتخانهٔ گوهر بس است دست و بازو زیب مردان هنر پرور بس است باغ رنگین…

ادامه مطلب

از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست

از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست هر چه در هر جا نباشد تحفه بودن را سزاست…

ادامه مطلب

از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود

از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود کی ز گوهر بر بهای رشتهٔ گوهر فزود آه از غفلت که بر زنجیر طول…

ادامه مطلب

از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت

از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت بوی بهار مهر دهد جور گل رخان از آب تیغ او گل…

ادامه مطلب

‏ چنان کز شهد و شکر نقل نوشین می‌شود پیدا

‏ چنان کز شهد و شکر نقل نوشین می‌شود پیدا چو لب بر لب گذاری جان شیرین می‌شود پیدا از این سنگین‌دلان قانع به زهراب…

ادامه مطلب

وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است

وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است دلبر بسیار شرین تر ز جان گم کرده است نیستش در هیچ یک…

ادامه مطلب

هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا

هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن در گداز آرد…

ادامه مطلب

هر که از چشم تو کیفیت والا دارد

هر که از چشم تو کیفیت والا دارد از تماشای لبت نشئه دو بالا دارد جویای تبریزی

ادامه مطلب

نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را

نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال کرده یکجا…

ادامه مطلب

نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ

نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ باغ را موج صفا از سر دیوار…

ادامه مطلب

نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را

نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را رسد فیض دگر زاهل نظر کامل عیاران را…

ادامه مطلب

نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد

نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد اگر بر آسمان رفته است چشمی بر زمین دارد زسودای تو بر لب هر که آه…

ادامه مطلب

می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را

می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را آتش ما در گره چون لاله دارد دود را رونداده حسن شوخش خط مشک اندود را…

ادامه مطلب

مه است روی تو یا آفتاب ازین دو کدام است

مه است روی تو یا آفتاب ازین دو کدام است مزه است لعل لبت یا شراب ازین دو کدام است دو ابر و خط پشت…

ادامه مطلب

مستغنی از می آیم ز جان نگاه او

مستغنی از می آیم ز جان نگاه او ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند آن را که…

ادامه مطلب

مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند

مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند مشک را در نافهٔ آهوی چین خون می کند بسکه با خاک گلستان است استعداد فیض…

ادامه مطلب

لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را

لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را معذور توان داشتن این بی سر و پا را دولت نتوان یافتن از پهلوی خست هرگز نکند کس…

ادامه مطلب

گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره

گشته بی لعل تو خم در دل میخانه گره شده هر قطرهٔ می بر لب پیمانه گره نبود چین جبین آینهٔ حسن ترا چون هلال…

ادامه مطلب

گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من

گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من مو برآرد دیدهٔ آیینه از تمثال من با کدورت بسکه بگذشت از غمت احوال من در گذشتن…

ادامه مطلب

کشید شور جنونم سوی بیابانی

کشید شور جنونم سوی بیابانی که نه فلک بودش گرد طرف دامانی ز من غزال هوس کرده صد بیابان رم دلم به سینه چو شیری…

ادامه مطلب

کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد

کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان که…

ادامه مطلب

فصل خزان رویم به سیر کنار آب

فصل خزان رویم به سیر کنار آب فواره گلبنی است که دارد بهار آب عزلت گزین و منزلت خویش را ببین در گل زجوی بیشتر…

ادامه مطلب

غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده

غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده برق آهم به دل کوه چنان کرده اثر…

ادامه مطلب

عیار ناقصان از فکر کامل می تواند شد

عیار ناقصان از فکر کامل می تواند شد زبان گر خامشی عادت کند دل می تواند شد گهر در عقد گوهر با زبان حال می…

ادامه مطلب

طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند

طعن ها زاهد به عشق پاک دامن می زند از سفاهت آستین بر شمع ایمن می زند رفتی از باغ و چو طاووس بدام افتاده…

ادامه مطلب

شور خندیدن گل چون به سر جوش آید

شور خندیدن گل چون به سر جوش آید یادم از قهقههٔ آن بت می نوش آید غافل از نالهٔ حیرت زدگانی هیهات چه فغانها که…

ادامه مطلب

شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد

شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد به خود پیچید آهم شعلهٔ جواله پیدا شد سرشکم آب و رنگ خون حسرت گشت بی‌رویت…

ادامه مطلب

شب که دل اندیشهٔ آن نشتر مژگان کند

شب که دل اندیشهٔ آن نشتر مژگان کند همچو طنبورم به تن هر رگ جدا افغان کند شوخ بیباکی مرا از بس به دل افکنده…

ادامه مطلب

سوار شو که جمالت یکی شود

سوار شو که جمالت یکی شود خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود ز تار زلف دل ما به دام شانه فتاد که…

ادامه مطلب

سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما

سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما می ترواد چون عرق از هر بن مو خون ما آنکه بی امداد آتش سوخت داغ…

ادامه مطلب

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت بسکه لبریز طراوت در خرام آمد…

ادامه مطلب

زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود

زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود ممنون چرب نرمی مرهم نمی شود از منعمی بخواه که هر چند می دهد هیچ از خزانهٔ کرمش…

ادامه مطلب

ز مستی گر رسد دستم به لب‌های نمک سودش

ز مستی گر رسد دستم به لب‌های نمک سودش شود یاقوت دست افشار لعل خنده‌آلودش مروت نیست با طبعم گهی از ناز می‌گوید چه می‌کردم…

ادامه مطلب

ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری

ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد اگر آب حیاتی…

ادامه مطلب

رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است

رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است تیر روی ترکش مژگان نگاه او بس است چشم من بر ما ضعیفان ناز آن ابرو…

ادامه مطلب

رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب

رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد هر گه به گوش دل…

ادامه مطلب

دور از تو زبسکه بی دماغم

دور از تو زبسکه بی دماغم داغ دل شب بود چراغم از درد چسان رهم که در تن چون شمع دوانده ریشه داغم عشقم چو…

ادامه مطلب

دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت

دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم خرابی…

ادامه مطلب

دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست

دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار…

ادامه مطلب

دل از بس سوی رخسار تو باشد

دل از بس سوی رخسار تو باشد نگاهم بوی رخسار تو باشد چو داغ لاله خال عنبرینت گل خودروی رخسار تو باشد پری بلبل صفت…

ادامه مطلب

در وسعتگه مشرب به رخم واکردند

در وسعتگه مشرب به رخم واکردند پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ جای خالت به دلم همچو سویدا…

ادامه مطلب

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار صبح شد…

ادامه مطلب

در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است

در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر داغها…

ادامه مطلب

دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست

دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش از بسکه گشته…

ادامه مطلب

خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل

خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل تا کند با ناوک بیداد او نسبت درست…

ادامه مطلب

حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن

حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال منصب…

ادامه مطلب

چون شمع برافروختی از باده کشیدن

چون شمع برافروختی از باده کشیدن گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن…

ادامه مطلب

چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال

چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست…

ادامه مطلب