کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمی‌آید

کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمی‌آید که دریاهای خون از چشم گریانم نمی‌آید مگر زد برق آهم کاروان اشک خونین را که عمری…

ادامه مطلب

فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد

فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد نغمه سنج شد بلبل، خون گل به جوش آمد صبح روز باران است مفت می گساران است باده…

ادامه مطلب

غنچه تا بگشود لب، خونین‌دلم آمد به یاد

غنچه تا بگشود لب، خونین‌دلم آمد به یاد لاله را دیدم چراغ محفلم آمد به یاد در فضای باغ دیدم داغ‌های لاله را چشم در…

ادامه مطلب

عیب نخوت در لباس فقر عریان تر شود

عیب نخوت در لباس فقر عریان تر شود در ضعیفی ها رگ گردن نمایان تر شود در گشاد کارهای بسته چندین غم مخور هر قدر…

ادامه مطلب

عالم آب است جام می زدست ما شکست

عالم آب است جام می زدست ما شکست چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست با سرشکم شوخی در خون تپیدن هم نماند…

ادامه مطلب

صفا دارد ز بس اندام سیمین سمین او

صفا دارد ز بس اندام سیمین سمین او بریزد سیل آب گوهر از کوه سرین او چرا در عالم یکرنگی از رنجیدنش رنجم که خط…

ادامه مطلب

شکست رنگ نگارم شد از شراب درست

شکست رنگ نگارم شد از شراب درست که ناتمامی ماه است زآفتاب درست به بزم باده پرستان منم که همچو حباب سبوی خویش برون آورم…

ادامه مطلب

شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود

شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود آسمان پردود و آهم چون سفال دوده بود پشت بر دیوار آهن داشتم از فیض صبر…

ادامه مطلب

سوختم در یاد شمع عارض جانانه‌ها

سوختم در یاد شمع عارض جانانه‌ها بر هوا دارد غبارم شوخی پروانه‌ها باده تا افروخت شمع عارضش را می‌کند موج می بی‌تابی پروانه در پیمانه‌ها…

ادامه مطلب

سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی

سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی تو چون مست خرام آیی به گلشن، عندلیبان را…

ادامه مطلب

ساقی بیار باده و عیشم به کام کن

ساقی بیار باده و عیشم به کام کن زین بیش خون مکن به دلم می به جام کن در خون آرزوی تو عمری است می…

ادامه مطلب

زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را

زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را بجز افتادگی تعبیر نبود خواب قالی را مکدر خاطرم سا قی، از آن می ریز در کامم که…

ادامه مطلب

ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است

ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است که مشت بسته چو غنچه هزار دینار است ز مرد کار مجو جز ملایمت در خشم که…

ادامه مطلب

ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری

ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری فتاد آخر ترا هم حلقه‌ای بر گردن ای قمری مگر سرو مرا دیدی که از…

ادامه مطلب

روم از خویشتن دنبال دلدار

روم از خویشتن دنبال دلدار مگر یابم خبر از حال دلدار رود ناچار عمر هر که بگذشت نرفتن کی توان دنبال دلدار به رنگ بوی…

ادامه مطلب

رفتن زخود به دشت جنون هادی من است

رفتن زخود به دشت جنون هادی من است طومار آه محضر آزادی من است از جوش درد منبع غم های عالمم هر دل که در…

ادامه مطلب

دولت کسی ز پهلوی حسنت هوس کند

دولت کسی ز پهلوی حسنت هوس کند کاندیشهٔ شکار هما با مگس کند با یاد عارض تو اسیری که دل خوش است پیوسته سیر گل…

ادامه مطلب

دلم از هجر تو خون است امروز

دلم از هجر تو خون است امروز آفت صبر و سکون است امروز لبی از بادهٔ لعلی ترکن نوبهار است و شکون است امروز عالم…

ادامه مطلب

دل عاشق ز منع اشک خونین غرق خون می گردد

دل عاشق ز منع اشک خونین غرق خون می گردد کز افشاندن غبار دامن صحرا فزون گردد سرت گردم بیا بر مردم چشمم ترحم کن…

ادامه مطلب

دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد

دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد صید ما منت کش جانبخشی قاتل نشد عاشقانت را بود با درد پیوند دگر بعد مردن وای…

ادامه مطلب

دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید

دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید خویش را در سایهٔ بال هما باید کشید تلخ و شیرین تا به کام خواهشت یکسان شود…

ادامه مطلب

در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را

در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را نسبت مده به حضرت دل خون مرده را افتادگی خوش است که در روز بازخواست بیم…

ادامه مطلب

در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم

در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم برگ برگ غنچه ها را لخت لخت دل کنم نیست آسان در غمش سامان درد اندوختن…

ادامه مطلب

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت منقاروار هر قلم…

ادامه مطلب

خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد می‌کردم

خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد می‌کردم به این افسون دلش را مایل بیداد می‌کردم چسان بینم به دام طره‌ات آن مرغ دل‌ها را…

ادامه مطلب

خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم

خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم حسنش از طفلی نمک پرورد شور عشق…

ادامه مطلب

حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست

حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست دست برداری اگر از سر خود دست دعاست مهر رویش به دل افزود زپهلوی دو زلف عکس…

ادامه مطلب

چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر می‌گفتم

چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر می‌گفتم سخن پیچیده‌تر از جوهر شمشیر می‌گفتم چه رنگی بود جوش خلوت ناز و نیاز امشب تو می‌گردی عتاب…

ادامه مطلب

چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید

چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید سرانگشت طبیب از جستن نبضم نیاساید برای ما و خود در فکر خودسازی نمی افتد مگر خودرای…

ادامه مطلب

چنان فکر میان نازک او لاغرم دارد

چنان فکر میان نازک او لاغرم دارد که چشم آینه مو از مثال پیکرم دارد بود فکر محالم خواهش وصل بناگوشی که در بحر طلب…

ادامه مطلب

چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدن‌ها

چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدن‌ها که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدن‌ها به عزم چیدن گل تا خرامت گلشن‌آرا شد بود از شوق…

ادامه مطلب

جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت

جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت نتوان گذشت از تو ز جان می توان گذشت بی طالعی نگر که به گوشش نمی…

ادامه مطلب

تنها نه چرخ بی سر و پا رقص می کند

تنها نه چرخ بی سر و پا رقص می کند هر ذره ای ز شوق جدا رقص می کند تا گشته ایم مطلع خورشید معرفت…

ادامه مطلب

تا نفس باشد ستون خیمهٔ تن چون حباب

تا نفس باشد ستون خیمهٔ تن چون حباب جز هوایش در سر شوریده‌ام سامان مباد بعد ازین جویا دلت در موج خیز اضطراب از فراق…

ادامه مطلب

تا خزان آمد گل کامی نچیدیم از چمن

تا خزان آمد گل کامی نچیدیم از چمن غنچه تا نشکفت روی دل ندیدیم از چمن رنگ گل در چشم ما از بو سبک جولانتر…

ادامه مطلب

پنهان تراست ساعد سیمین در آستین

پنهان تراست ساعد سیمین در آستین یا جا گرفته دستهٔ نسرین در آستین در هجر نوگلی ست دو منقار عندلیب ما را هزار نالهٔ رنگین…

ادامه مطلب

بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است

بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است یک نگاه آیینه را سامان بیهوشی بس است دایم از فیض سحر روشن روانان زنده اند مردن…

ادامه مطلب

بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم

بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم با تو چون جوهر آیینه فراموش خودم مست کیفیت خود گشته ام از دولت عشق بیخود…

ادامه مطلب

به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم

به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم مدار چشم نکویی و جود ازین مردم زیان…

ادامه مطلب

به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد

به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد به تمکین کوه را چون کوچک ابدالان کمر بندد دل از ترک علایق کامیاب…

ادامه مطلب

به جز سر جوش می عقل‌آفرینی چون نمی‌دانم

به جز سر جوش می عقل‌آفرینی چون نمی‌دانم خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمی‌دانم چه لاف همسری با قامت او می‌زنی ای سرو به…

ادامه مطلب

بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت

بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت چون لحد تنگست بر دل دستگاه از شش جهت همچو بوی غنچه از یاد تو هر…

ادامه مطلب

بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا

بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است آمد…

ادامه مطلب

باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است

باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است خوش بود رویت زخط و ز زلف پرخم خوشتر است چون توان دید از…

ادامه مطلب

با بال شوق در چمن قدس طایر است

با بال شوق در چمن قدس طایر است دل گر به راه بی خبریها مسافر است دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم در…

ادامه مطلب

ای گنج‌ها ز گوهر یاد تو سینه‌ها

ای گنج‌ها ز گوهر یاد تو سینه‌ها و ز نقد داغ عشق تو دل‌ها دفینه‌ها در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون افلاک را به لجه…

ادامه مطلب

آه از لب چون شکر خوبان سمرقند

آه از لب چون شکر خوبان سمرقند کش نیشکر قامتشان راست ثمرقند از لطف مزاجی که تو داری، نپسندی از شیرهٔ جان ریخته باشند اگر…

ادامه مطلب

آنانکه جام مهر تو بر سر کشیده اند

آنانکه جام مهر تو بر سر کشیده اند چون ماه چارده سر از افسر کشیده اند چون بوی غنچه درد ترا لخت لخت دل از…

ادامه مطلب

اگر چشمی به زیر افکنده باشی

اگر چشمی به زیر افکنده باشی چو خورشید برین تابنده باشی کم از مهر سلیمانی نباشد اگر دل را ز دنیا کنده باشی به کیش…

ادامه مطلب

اشک ما موج شراب دل بود

اشک ما موج شراب دل بود آه ما دود کباب دل بود خالهای عارض او جا به جا نقطه های انتخاب دل بود سرمه و…

ادامه مطلب