غزلیات جویای تبریزی
دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است
دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است بلبل ما در قفس چون غنچه از بال و پر است نالهٔ عاشق بقدر درد می…
دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست
دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست این قفل را کلید ز خط ایاغ ماست پاشیدن از خجالت رخسار او به خاک طور نیازپاشی…
دل از عشق مجازی کی مرا مسرور میگردد
دل از عشق مجازی کی مرا مسرور میگردد که این پروانه دایم گرد شمع طور میگردد گزند از پهلوی خود میرسد ارباب خواهش را دل…
در گلویم بیتو هردم آب میگردد گره
در گلویم بیتو هردم آب میگردد گره آرزوها در دل بیتاب میگردد گره گر خیال چین ابرویش کنم در سینهام چون انار ز درد دل…
در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود
در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود خوی دل آب و هوایش سوخته بود پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن بسکه از جوش…
در تماشای رخت تاب و توان از ما نیست
در تماشای رخت تاب و توان از ما نیست در ره شوق به جان تو که جان از نیست موج را صورت هستی نبود جز…
خیال تندخویی با دلم سر میکند بازی
خیال تندخویی با دلم سر میکند بازی که از شوخی به جای گل به اخگر میکند بازی ز غیرت فوج فوج رنگ در پرواز اندازم…
خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد
خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد آبرو شمع نهانخانه گوهر باشد صبح از صدق صفا فیض جهانگیری یافت هر که دل را کند آیینه سکندر…
حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش
حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش گنجها در خویشتن یابی ز نسپردن به خویش خودفروشی را رواج از تست در بازار دهر…
چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو
چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو گویی این نالش ز دست کیست آه از دست تو از فشار پنجهٔ جورت چه مالشها…
چو شمع بزم حسن روستایی
چو شمع بزم حسن روستایی رود آخر به چشم از خودنمایی یک امشب شمع خلوتخانه ام باش که باشد آشنای روشنایی به گرد معنی بیگانه…
چو از فکر کام تو حاصل شود
چو از فکر کام تو حاصل شود زبان خار پیراهن دل شود بود دست گل باز چون آینه به آن آینه رو مقابل شود از…
چنان به پیش فلک نالم از غمت شبها
چنان به پیش فلک نالم از غمت شبها که خون دل میچکد از دیدههای کوکبها چو بسته خون دلم را به خویش میآرد برای خنده…
چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین
چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین فروغ دیدهٔ شیر خدا امام حسین غریق لجهٔ کرب و بلا، شه مظلوم شهید تشنه لب کربلا امام…
تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن
تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن من و بی طاقتی و راه صحرا و نیاسودن من و گریان چو ابر…
ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته
ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته بود چو مطلع برجسته در زمین شکفته مجو کدورت اطن زهم نشین شکفته که هست آینهٔ روی دل…
تا کام خواهش از می بی غش گرفته است
تا کام خواهش از می بی غش گرفته است برگ گلی است لعل تو کآتش گرفته است شب تا سحر هوازدهٔ آرزوی تست گر غنچه…
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق بال و پر از شعله مانند شرر می خواستیم شوخ چشمی را ز حد برداشت شمع بزم یار…
پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد
پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد این شکرخند کز ابنای زمان می…
بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است
بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است خامشی در شرمساریها گواه ما بس است ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم در…
بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما
بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما ز جنبش مژه در کار دلخراشی ما به نرگس تو که بیهوش ساغر ناز است اثر نکرد…
به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند
به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند عبیر نور این فانوس بر پیراهن افشاند شراب آرزوها مست خواب غفلتم دارد خوی خجلت مگر مشت گلابی…
به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا
به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا نماز و سبحه و کبر و ریا…
به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر
به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر که هست محرم راز نهان من تصویر کتاب بی خودی ام، حاشیه است تفسیرم زبان حیرتم و…
بسکه تلخی چشانده هجرانم
بسکه تلخی چشانده هجرانم مزه گردانده شیرهٔ جانم ریخت دردت چو غنچهٔ لاله یک بغل داغ در گریبانم جویای تبریزی
برد یاد او دل غم پیشه را
برد یاد او دل غم پیشه را جوش می برداشت از جا شیشه را شمع سان گلهای داغت بر سرم می دواند تا کف پا…
باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است
باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است بلدی در ره رفتن زخودم حاجت نیست…
آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود
آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود پشت بان حیرت چشم اضطراب دل بود می رود از بس جوانی زودگویی با خزان چون گل رعنا…
ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر
ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر از چه در کامم چو طفل غنچه شد خوناب شیر آه سردم کرده از یاد بناگوشت…
آنکه نتوان گشت قربانش پری روی من است
آنکه نتوان گشت قربانش پری روی من است وانکه بر گردش توان گردید بدخوی من است جویای تبریزی
امشب زمی چو مجلس دلدار گرم شد
امشب زمی چو مجلس دلدار گرم شد بازار گل فروشی رخسار گرم شد جان را ز فیض عشق تعلق بود به جسم چندان بتافت مهر…
افزود عشق قدر دل دردناک را
افزود عشق قدر دل دردناک را اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را از آفتاب روز جزا فیض بیخودی آسوده کرد سایه نشینان تاک…
آسوده دلی که بی قرار است
آسوده دلی که بی قرار است آن دیده خنک که شعله بار است چون آینه عیب جو در این بزم تا عیب نماست عیب دار…
از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام
از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام بسکه در بزمش زحیرت خشک برجا مانده است…
از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی
از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی با هواها برنمی آیی به نیروی…
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش که میترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش کشد مجنون ما پای طلب در دامن…
وای بر دیده اگر محو بدایع نشود
وای بر دیده اگر محو بدایع نشود بر دل افسوس که حیران صنایع نشود بر ندارد هوست تا زخودآرایی دست حسن کردار تو مقبول طبایع…
هست هر حرف تو شکر را جواب
هست هر حرف تو شکر را جواب و آن دو لب قند مکرر را جواب قطرهٔ اشک نهان در دیده ام در صدف گردیده گوهر…
هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی
هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی چون غنچهٔ نرگس بود آبستن چشمی یک شب ز جمالش چقدر بهره توان برد بگذشت شب وصال به…
نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او
نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او چون گره از طرهٔ مشکین گشاید در چمن؟ کز شمیم گل غبار…
نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو
نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو نعل در آتش بود بر روی تو ابروی تو با رخش ای گل مزن زین…
نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی
نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی یکرنگ خواجهٔ دو سرا مرتضی علی در بحر نعت و منتقبتم آشنا کنید یا مصطفی محمد و یا مرتضی…
نادیدن جمال تو مشکل بود مرا
نادیدن جمال تو مشکل بود مرا مژگان بهم زدن تپش دل بود مرا آهی که سرکشد ز لبم شاخ سنبلی ست از بسکه دل به…
می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا
می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا یاد آغوشت کند گرم همآغوشی مرا قطره ای در کام دل از جام درد او چکید می…
مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا
مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود…
مرا خون دل از دست جانانه ای است
مرا خون دل از دست جانانه ای است که هر نقش پایش پریخانه ای است جویای تبریزی
لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است
لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است چشم مخمور بتان خواب فراموش من است آفتاب من بیا کز شوق هم آغوشی ات چون مه…
گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو
گلستان بیبر رویی به زندان میزند پهلو گل از هر خنده بر چاک گریبان میزند پهلو چه غم گر دامنم شد زرق خارستان این وادی…
گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است
گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است دوختم تا چشم خواهش بر گل رخسار یار بخیهٔ…
کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم
کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم زان قیامت جلوه در دل شور محشر داشتم با زبان حال تا حال دلم گوید…