سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما

سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما می ترواد چون عرق از هر بن مو خون ما آنکه بی امداد آتش سوخت داغ…

ادامه مطلب

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت بسکه لبریز طراوت در خرام آمد…

ادامه مطلب

زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود

زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود ممنون چرب نرمی مرهم نمی شود از منعمی بخواه که هر چند می دهد هیچ از خزانهٔ کرمش…

ادامه مطلب

ز مستی گر رسد دستم به لب‌های نمک سودش

ز مستی گر رسد دستم به لب‌های نمک سودش شود یاقوت دست افشار لعل خنده‌آلودش مروت نیست با طبعم گهی از ناز می‌گوید چه می‌کردم…

ادامه مطلب

ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری

ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد اگر آب حیاتی…

ادامه مطلب

رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است

رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است تیر روی ترکش مژگان نگاه او بس است چشم من بر ما ضعیفان ناز آن ابرو…

ادامه مطلب

رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب

رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد هر گه به گوش دل…

ادامه مطلب

دور از تو زبسکه بی دماغم

دور از تو زبسکه بی دماغم داغ دل شب بود چراغم از درد چسان رهم که در تن چون شمع دوانده ریشه داغم عشقم چو…

ادامه مطلب

دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت

دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم خرابی…

ادامه مطلب

دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست

دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار…

ادامه مطلب

دل از بس سوی رخسار تو باشد

دل از بس سوی رخسار تو باشد نگاهم بوی رخسار تو باشد چو داغ لاله خال عنبرینت گل خودروی رخسار تو باشد پری بلبل صفت…

ادامه مطلب

در وسعتگه مشرب به رخم واکردند

در وسعتگه مشرب به رخم واکردند پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ جای خالت به دلم همچو سویدا…

ادامه مطلب

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار صبح شد…

ادامه مطلب

در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است

در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر داغها…

ادامه مطلب

دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست

دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش از بسکه گشته…

ادامه مطلب

خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل

خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل تا کند با ناوک بیداد او نسبت درست…

ادامه مطلب

حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن

حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال منصب…

ادامه مطلب

چون شمع برافروختی از باده کشیدن

چون شمع برافروختی از باده کشیدن گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن…

ادامه مطلب

چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال

چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست…

ادامه مطلب

چه کنم با صف مژگان بلا پرور او

چه کنم با صف مژگان بلا پرور او رگ جان می زند از خیره سری نشتر او هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او…

ادامه مطلب

چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من

چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من کز آن قطع نظر خونابهٔ حسرت چکید از من به نیروی محبت کرد صید خویشتن دل…

ادامه مطلب

چسان بینم به دست غیردامان وصالش را

چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم…

ادامه مطلب

جان آزاد گرفتار تن زار بماند

جان آزاد گرفتار تن زار بماند همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند از پریشان نظری گشته پریشان دلها دیده آن است که در…

ادامه مطلب

ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدن‌ها

ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدن‌ها مرا صحرا به صحرا می‌برد جوش تپیدن‌ها به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم مرا گهوارهٔ راحت…

ادامه مطلب

تا گشته است پای خم آرامگاه ما

تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو…

ادامه مطلب

تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد

تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد خوی آتشناک او بزم جفا را گرم کرد درد کی آسان تواند جای گیرد در دلی…

ادامه مطلب

پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار

پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار در چمن گل بر سرم افشاند احسان بهار از زمین هر قطرهٔ باران برویاند گلی تخم گویی…

ادامه مطلب

بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا

بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن نکهت گل موج…

ادامه مطلب

بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست

بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ…

ادامه مطلب

به مردن کی جدا عاشق از آن بی‌باک می‌گردد

به مردن کی جدا عاشق از آن بی‌باک می‌گردد غبار راه او باشد تنم چون خاک می‌گردد چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم…

ادامه مطلب

به سعی در طلبش راه جستجو سر کن

به سعی در طلبش راه جستجو سر کن می دگر ز گداز نفس به ساغر کن حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید از این…

ادامه مطلب

به پیری نشد چاره گردن کشان را

به پیری نشد چاره گردن کشان را که زورین کند حلقه گشتن کمان را ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل به یک گل گلستان کن این…

ادامه مطلب

بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما

بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر…

ادامه مطلب

برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!‏

برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!‏ چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن!‏ گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین…

ادامه مطلب

باشد کسی که سر خوی او ز جام دل

باشد کسی که سر خوی او ز جام دل دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست…

ادامه مطلب

با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد

با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد زان روی با سرشکم بوی گلاب باشد گر شاهی از فقیری است دارد نمود بی بود…

ادامه مطلب

ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد

ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد آه به باد رفته و اشک چکیده باش جمعیت دل ار طلبی راه درد گیر یعنی…

ادامه مطلب

آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است

آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است دیدهٔ چون نقش قدم بر سر راهش طرح است ناز بر دیدهٔ خورشید پرستان دارد حلقهٔ زلف که…

ادامه مطلب

آن سبک مغزی که بر تن پروری بنهاد دل

آن سبک مغزی که بر تن پروری بنهاد دل از خریت شد اسیر منجلاب آب و گل می خورم هر لحظه زخم تازه ای زان…

ادامه مطلب

اگر از سوز عشقت سوخت دل دیوانه‌ای کمتر

اگر از سوز عشقت سوخت دل دیوانه‌ای کمتر وگر بر باد شد خاکسترش پروانه‌ای کمتر به پیش مستی چشمش که یارب باد روزافزون بود سامان…

ادامه مطلب

آشفته زلف را ز صبا می‌کنی، مکن!

آشفته زلف را ز صبا می‌کنی، مکن! ما را اسیر دام بلا می‌کنی، مکن!‏ بر شیشه پاره پای هوس می‌نهی، منه قصد دل شکستهٔ ما…

ادامه مطلب

از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند

از گریه دیده ای که سفیدش نمی کنند روشن سواد سرمهٔ دیدش نمی کنند با درد و غم کسی که نه امروز صبر کرد فردا…

ادامه مطلب

از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود

از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود مرغ قفس رها به رمیدن نمی شود بگذار لحظه ای لب خود را بکام ما آب عقیق…

ادامه مطلب

از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت

از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت که جام لاله بجز درد در ایاغ نداشت کدام قطرهٔ اشکم فرو چکید از چشم…

ادامه مطلب

‏ آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود

‏ آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود برگ گل سنگ ته دندان شبنم می شود هر کرا در عین اقبال است چشمی…

ادامه مطلب