غزلیات جویای تبریزی
آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند
آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند باید که خویش را ز خود اول جدا کنند دل را به ناز چاشته خوار جفا کنند تا…
اگر حرفی ز سوز آتش عشقش بیان کردم
اگر حرفی ز سوز آتش عشقش بیان کردم به رنگ شمع محفل خویش را صرف زبان کردم فغانم از گداز آتش غم اشک حسرت شد…
آشنا خواهد شدن ما و ترا دلها به هم
آشنا خواهد شدن ما و ترا دلها به هم نسبتی دارند آخر شیشه و خارا به هم نوبهاران هرکجا میکشی در پرده است بسته ابر…
از موج چین، جبین هر آن کس که ساده است
از موج چین، جبین هر آن کس که ساده است دایم در بهشت به رویش گشاده است هان بی خبر سفینهٔ عمر تو از نفس…
از سکوت افشای اسرار نهانی کرده ایم
از سکوت افشای اسرار نهانی کرده ایم عرض حالی با زبان بی زبانی کرده ایم مغز جان ما نمک پروردهٔ عشق است عشق عمرها در…
از برم دل می برد هر دم به رنگ تازه ای
از برم دل می برد هر دم به رنگ تازه ای دلبر نازک نهالی، شوخ و شنگ تازه ای تازجوش بولهوس رنگش با باد شرم…
آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما
آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما کوه را چون ابر می پاشد زهم افغان ما جویای تبریزی
یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند
یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند چشم خونین تخم حسرت در کنار ما فشاند روشن است از هر پر پروانه بزم نیستی…
همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بیرخت
همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بیرخت چون رگ بسمل تپد تار نگاهم بیرخت میچکد خونم ز دل چون میروم از خویشتن میتوان چیدن…
هر که چون صبح خودنمایی کرد
هر که چون صبح خودنمایی کرد پیرهن بر تنش قبایی کرد عشوهٔ لاجوردیی که تراست رنگ روی مرا طلایی کرد چون توان دید ماه را…
هر دلی کز دست شد پابست اوست
هر دلی کز دست شد پابست اوست پای بست حسن بالا دست اوست سوختن صد داغ بر دل در دمی کارهای عشق آتش دست اوست…
نوبهار آمد خرامان دوش بر دوش نشاط
نوبهار آمد خرامان دوش بر دوش نشاط داد گلبن را بکف جامی ز سر جوش نشاط خندهٔ بی اختیار گل ز هوشش برده است سینه…
نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها
نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانیها به قدر طاقت عاشق بود بیرحمی خوبان کشم شمشیر جورش…
نخواهد کرد گردون بعد از این آهنگ جنگ من
نخواهد کرد گردون بعد از این آهنگ جنگ من که باشد کوکبش بر پیکر آثار خدنگ من به صد بی تابی پروانه گرد شمع رخساری…
می نشاط که در جام شاه ریخته اند
می نشاط که در جام شاه ریخته اند به ساغر دل هر خاک راه ریخته اند ترا شراب به چشم سیاه ریخته اند مگوی چشم…
می افزود چراغ زندگانی
می افزود چراغ زندگانی بود آبی به باغ زندگانی گل داغ پشیمانی نچینند سیه کاران ز باغ زندگانی بنوش آب حیات باده چون خضر…
مستیش افزود تا بشکست مینای دلم
مستیش افزود تا بشکست مینای دلم جام عیشش پر بود از ریختن های دلم غنچه سان گر واشکافی جز زبان شکوه نیست زان تغافلهای دل…
مانع سوز دل خستگی آزرم شود
مانع سوز دل خستگی آزرم شود کی علاج تب عشق از عرق شرم شود دین و دل نذر گذارم تو مگر رام شوی می کشم…
لبت از خود شراب می طلبد
لبت از خود شراب می طلبد دلم از خود کباب می طلبد از می لاله گون لبی ترکن باغ حسن تو آب می طلبد هر…
گل به آن روی نکو می ماند
گل به آن روی نکو می ماند مل به لعل لب او می ماند ماه اگر ماه شب چارده است بی کم و کاست به…
گر نیست آفتاب برین در کمین برف
گر نیست آفتاب برین در کمین برف ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف فرش است نور صبح بروی بساط خاک یا این مکان…
کو بهاران تا برآید از کمین ابرسیاه
کو بهاران تا برآید از کمین ابرسیاه این قلمرو را کشد زیر نگین ابرسیاه تخم حسرت ریزد از هر اشک مژگان ترم گویی از دریای…
کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمیآید
کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمیآید که دریاهای خون از چشم گریانم نمیآید مگر زد برق آهم کاروان اشک خونین را که عمری…
فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد
فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد نغمه سنج شد بلبل، خون گل به جوش آمد صبح روز باران است مفت می گساران است باده…
غنچه تا بگشود لب، خونیندلم آمد به یاد
غنچه تا بگشود لب، خونیندلم آمد به یاد لاله را دیدم چراغ محفلم آمد به یاد در فضای باغ دیدم داغهای لاله را چشم در…
عیب نخوت در لباس فقر عریان تر شود
عیب نخوت در لباس فقر عریان تر شود در ضعیفی ها رگ گردن نمایان تر شود در گشاد کارهای بسته چندین غم مخور هر قدر…
عالم آب است جام می زدست ما شکست
عالم آب است جام می زدست ما شکست چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست با سرشکم شوخی در خون تپیدن هم نماند…
صفا دارد ز بس اندام سیمین سمین او
صفا دارد ز بس اندام سیمین سمین او بریزد سیل آب گوهر از کوه سرین او چرا در عالم یکرنگی از رنجیدنش رنجم که خط…
شکست رنگ نگارم شد از شراب درست
شکست رنگ نگارم شد از شراب درست که ناتمامی ماه است زآفتاب درست به بزم باده پرستان منم که همچو حباب سبوی خویش برون آورم…
شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود
شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود آسمان پردود و آهم چون سفال دوده بود پشت بر دیوار آهن داشتم از فیض صبر…
سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
سوختم در یاد شمع عارض جانانهها بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها باده تا افروخت شمع عارضش را میکند موج می بیتابی پروانه در پیمانهها…
سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی
سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی تو چون مست خرام آیی به گلشن، عندلیبان را…
ساقی بیار باده و عیشم به کام کن
ساقی بیار باده و عیشم به کام کن زین بیش خون مکن به دلم می به جام کن در خون آرزوی تو عمری است می…
زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را
زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را بجز افتادگی تعبیر نبود خواب قالی را مکدر خاطرم سا قی، از آن می ریز در کامم که…
ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است
ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است که مشت بسته چو غنچه هزار دینار است ز مرد کار مجو جز ملایمت در خشم که…
ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری
ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری فتاد آخر ترا هم حلقهای بر گردن ای قمری مگر سرو مرا دیدی که از…
روم از خویشتن دنبال دلدار
روم از خویشتن دنبال دلدار مگر یابم خبر از حال دلدار رود ناچار عمر هر که بگذشت نرفتن کی توان دنبال دلدار به رنگ بوی…
رفتن زخود به دشت جنون هادی من است
رفتن زخود به دشت جنون هادی من است طومار آه محضر آزادی من است از جوش درد منبع غم های عالمم هر دل که در…
دولت کسی ز پهلوی حسنت هوس کند
دولت کسی ز پهلوی حسنت هوس کند کاندیشهٔ شکار هما با مگس کند با یاد عارض تو اسیری که دل خوش است پیوسته سیر گل…
دلم از هجر تو خون است امروز
دلم از هجر تو خون است امروز آفت صبر و سکون است امروز لبی از بادهٔ لعلی ترکن نوبهار است و شکون است امروز عالم…
دل عاشق ز منع اشک خونین غرق خون می گردد
دل عاشق ز منع اشک خونین غرق خون می گردد کز افشاندن غبار دامن صحرا فزون گردد سرت گردم بیا بر مردم چشمم ترحم کن…
دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد
دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد صید ما منت کش جانبخشی قاتل نشد عاشقانت را بود با درد پیوند دگر بعد مردن وای…
دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید
دست خواهش تا توان از مدعا باید کشید خویش را در سایهٔ بال هما باید کشید تلخ و شیرین تا به کام خواهشت یکسان شود…
در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را
در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را نسبت مده به حضرت دل خون مرده را افتادگی خوش است که در روز بازخواست بیم…
در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم
در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم برگ برگ غنچه ها را لخت لخت دل کنم نیست آسان در غمش سامان درد اندوختن…
دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا
دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت منقاروار هر قلم…
خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد میکردم
خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد میکردم به این افسون دلش را مایل بیداد میکردم چسان بینم به دام طرهات آن مرغ دلها را…
خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم
خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم حسنش از طفلی نمک پرورد شور عشق…
حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست
حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست دست برداری اگر از سر خود دست دعاست مهر رویش به دل افزود زپهلوی دو زلف عکس…
چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر میگفتم
چو وصف ابروی آن ماه عالمگیر میگفتم سخن پیچیدهتر از جوهر شمشیر میگفتم چه رنگی بود جوش خلوت ناز و نیاز امشب تو میگردی عتاب…