غزلیات جویای تبریزی
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد دست از صورت نگاری میکشد جان میکشد قید تن جان مجرد بهر جانان میکشد یوسف ما را محبت…
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد به رنگ شمع ز نور دلم زبان تابد به درد نکته سراباش! آه از سختی که نارسیده…
چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد
چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد مرا جان در بدن همچون نفس میرفت و میآمد ز شوق دیدن لعلش سحرگه غنچهٔ گل…
چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد
چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد که از نفس رگ جانم فتیله عنبر شد مراد مرد ترقی است در مراتب عشق اگر نه به…
چسبیده به هم گرچه لب از شهد نکاتت
چسبیده به هم گرچه لب از شهد نکاتت دل خون شده بی گفت و شنود از حرکاتت عمر ابدی در گروه کشتن نفس است این…
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند خویش را چون خال رخسار تو بر آتش زند صد دلار بیتاب در خوناب حسرت…
تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط
تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط عالم بهم برآمده از بیحساب خط در چشم دید سرخی آن لعل نکته سنج شنجرف سر سخن بود…
تا لبم همزبان خاموشی است
تا لبم همزبان خاموشی است سخنم ترجمان خاموشی است نگه عجز بی زبانانت ترجمان زبان خاموشی است مأمنی در جهان اگر باشد کنج دارالامان خاموشی…
تا دور ز رخ نقاب کردی
تا دور ز رخ نقاب کردی خون در دل آفتاب کردی آخر ز کتاب دلربایی عاشق کشی انتخاب کردی تا زلف به روی ما گشودی…
پرده از کار تو بی باکی صهبا برداشت
پرده از کار تو بی باکی صهبا برداشت کوه تمکین ترا زور می از جا برداشت کاش برداشتی از خواش دنیا دل را آنکه بر…
بی قراران ترا تا خلعت جان داده اند
بی قراران ترا تا خلعت جان داده اند غنچه سان صد پیرهن چاک گریبان داده اند تا ترا چون لاله و گل روی خندان داده…
بی تو از بس گرد غم بر چهرهٔ دل داشتیم
بی تو از بس گرد غم بر چهرهٔ دل داشتیم در کنار اشک حسرت مهرهٔ گل داشتیم چون ز خود رفتیم در راه طلب همچون…
به نیروی محبت در کنار آرم میانش را
به نیروی محبت در کنار آرم میانش را به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او…
به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
به شهربند تعلق دمی قرار ندارم سر مصاحبت اهل این دیار ندارم دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم منم که با بد و نیک…
به جام می لبی کرد آشنا جانانه ام امشب
به جام می لبی کرد آشنا جانانه ام امشب خط یاقوت را ماند خط پیمانه ام امشب جویای تبریزی
بسکه سر در صیدگاهش بر زمین افتاده است
بسکه سر در صیدگاهش بر زمین افتاده است هر طرف چون نقش پا نقش جبین افتاده است پیش ما باشد یکی پست و بلند روزگار…
بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست
بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست زاهدان خشک را چشم تری در کار نیست از گرانجانی است گر زاهد نشد محتاج می تیغهٔ…
ببازد غنچه رنگ از خجلت لعل قدح نوشت
ببازد غنچه رنگ از خجلت لعل قدح نوشت کند تر شبنم گل را صفای گوهر گوشت مگیر آیینه بر کف گر به معشوقی سری داری…
با تو در پیری دلم جویای الفت گشته است
با تو در پیری دلم جویای الفت گشته است تا قدم خم گشت قلاب محبت گشته است آب و رنگ حسنش از جوش نیاز عاشق…
ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت
ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت در ره همت به…
آنکه شور صد قیامت بود با خلخال او
آنکه شور صد قیامت بود با خلخال او همچو نقش پا دلم افتاده از دنبال او از سر خود هر که در راه طلب برداشت…
آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم
آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم شور صد دریاست با هر قطرهٔ می بر لبم فیض سرمستیم از خمخانهٔ دل می رسد همچو موج…
اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری
اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری چو ماه آخر چسان از رنج کاهیدن نگهداری خزان پیریت گردد بهار نوجوانیها چو پای سرو…
اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است
اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است آبداری شمع خلوتخانهٔ گوهر بس است دست و بازو زیب مردان هنر پرور بس است باغ رنگین…
از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست
از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست هر چه در هر جا نباشد تحفه بودن را سزاست…
از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود
از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود کی ز گوهر بر بهای رشتهٔ گوهر فزود آه از غفلت که بر زنجیر طول…
از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت
از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت بوی بهار مهر دهد جور گل رخان از آب تیغ او گل…
چنان کز شهد و شکر نقل نوشین میشود پیدا
چنان کز شهد و شکر نقل نوشین میشود پیدا چو لب بر لب گذاری جان شیرین میشود پیدا از این سنگیندلان قانع به زهراب…
یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت
یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت مشق بیتابی رسانیدم ز فیض اضطراب دل تپیدنها…
همتم کم نتواند برداشت
همتم کم نتواند برداشت دولت جم نتواند برداشت گر دو تا نیست قدم از ضعف است قامتم خم نتواند برداشت هر قدر راندم از جا…
هر که از شمشیر نازت نیم بسمل ماند ماند
هر که از شمشیر نازت نیم بسمل ماند ماند هر گره کز چین ابروی تو در دل ماند ماند نیست جولانگاه هر کس شاهراه بیخودی…
نیکی به خلق چرخ زبرجد نمی کند
نیکی به خلق چرخ زبرجد نمی کند الحق چو نیک مینگری بد نمی کند هر کس مثال آینه صافست طینتش هرگز به روی خلق خوش…
نهانی در حجاب زندگانی
نهانی در حجاب زندگانی برون آی از نقاب زندگانی به قید جسم تا هستی گرفتار گل آلوده است آب زندگانی سوادنامه جز زیر و زبر…
نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم
نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن…
نبود دلی که در طلب اعتبار نیست
نبود دلی که در طلب اعتبار نیست آسودگی گل چمن روزگار نیست از فیض داغ عشق که گل گل شکفته است دل را امید و…
می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را
می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را روی خندانت…
مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند
مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند خون به دل یاقوت را آن لعل عنابی کند آنقدر بر خویش می پیچم به یاد طره…
مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی
مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی راه گو بسیار باشد، هست چون منزل یکی چشم انصافت چو وحدت بین شود داند که هست مسلک…
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم بر زخم جگر سوختهٔ داغ تو بندیم چون غنچه بود خرمی ما ز غم عشق تا دل به ره…
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد صدای قهقههٔ گل بلند خواهد شد چنین که گشته نمک پاش خنده لعل لبت علاج درد دل دردمند…
گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما
گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود…
گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد
گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد در چمن از سرو بلبل خط بیزاری کشد هر که از دون همتی چون شیشهٔ ساعت دمی…
کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است
کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است شکوه از جورش مکن زنهار کافر نعمتی است با وجود دست و پا در راه جست و…
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم که حسرت نامه ام را بر شکست بال خود بستم سخن از عرش گوید مرغ دل تا…
فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند
فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند بی سرو سامان احوالم به سامان می کند از خدنگ آن کمان ابرو سراپای مرا لالهٔ پیکانی زخمم…
غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند
غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند این گره را قطرهٔ شبنم به دندان واکند آفتاب من به نقد جان چو شد جولان…
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز بر زمین ناید غبار من ز دوش گردباد…
عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد
عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد هر چه هر کس می کشد از پهلوی خود می کشد تا به آسانی تواند عقده…
صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز
صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز خنده ها بر گریه های بی سبب دارم هنوز غنچه گر دارد مرا گردون ز دلتنگی چه…
شکاریی که دلم گشته است نخجیرش
شکاریی که دلم گشته است نخجیرش صدای شیر به گشو آید از نی تیرش به صد زبان خموشی جواب ناله دهد چو بوی غنچه نهان…