غزلیات جویای تبریزی
با اسیران نازها امروز زنجیر تو داشت
با اسیران نازها امروز زنجیر تو داشت حلقه از چشم بتان زلف گرهگیر تو داشت بعد مردن هم نشد کم آتش دل گرچه ریخت بر…
آه ما کی در شب هجرت فلک پیما نشد
آه ما کی در شب هجرت فلک پیما نشد هر حباب اشک ما همچشم با دریا نشد مصر معموری بود از اشک و آه ما…
آنچه در حق گلستان می کند فصل خزان
آنچه در حق گلستان می کند فصل خزان بیش از این با عندلیبان می کند فصل خزان دولت عهد شباب از موسم پیری مجوی نخل…
آمدی چون چشم روزن دیده بیخواب از تو شد
آمدی چون چشم روزن دیده بیخواب از تو شد همچو گوهر خلوتم لبریز مهتاب از تو شد برق حسنت مضطرب سازد دل فولاد را بی…
اضطرابی دارم از آرام شوخ و شنگ تر
اضطرابی دارم از آرام شوخ و شنگ تر ناله ای از خامشی یک پرده سیر آهنگ تر می شوم هر دم ز آغوشت جدا دل…
از وصال مایوس است این دلی که من دارم
از وصال مایوس است این دلی که من دارم او بهشت و طاووس است این دلی که من دارم قرمزی گل رویی برده صبر و…
از عکس تو شد گرم طپش تا دل دریا
از عکس تو شد گرم طپش تا دل دریا گوهر شده تبخال لب ساحل دریا اشکم چو نهد قطره زنان روی سوی بحر پنهان شود…
از چشم کم مبین به تن ناتوان ما
از چشم کم مبین به تن ناتوان ما سنگین بود بسان گهر استخوان ما جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم پنهان چو…
آرام در مقام رضای خدا گرفت
آرام در مقام رضای خدا گرفت دست کسی که دامن آل عبا گرفت باشد چو صبح هر نفسش مایهٔ حیات مهرت به دل هر آنکه…
هوای او فلاطون را زخود بیگانه می سازد
هوای او فلاطون را زخود بیگانه می سازد نگه را نوبهار جلوه اش دیوانه می سازد من آن مجنون عنقا جلوه ام کز غایت وحشت…
هر نالهٔ دل من آواز دلگشایی است
هر نالهٔ دل من آواز دلگشایی است هر آه شعله سوزم مکتوب آشنایی است هر داغ سینهٔ من مجنون خانه سوزی است هر قطرهٔ سرشکم…
هر سحر کز روزن آن رشک پری سر می کشد
هر سحر کز روزن آن رشک پری سر می کشد آفتاب از صبح سر در زیر چادر می کشد کفر و دین را امتیازی نیست…
نونهال من ز طفلی آشنا بیگانه بود
نونهال من ز طفلی آشنا بیگانه بود کوچه گرد شهره و بدمست و دشمن خانه بود کرد پیدا این زمان نام خدا تمکینکی ورنه وضعش…
نه آسان زان سر کو عاشق بیدل برون آید
نه آسان زان سر کو عاشق بیدل برون آید ز جوش گریه هیهات است پا از گل برون آید مجسم گشته حسن معنی گلشن به…
نسبتی باشد بتان هند را با پان هند
نسبتی باشد بتان هند را با پان هند حاصلی نبود بجز خون خوردن از سبزان هند می کنند از بس زموی سر خودآرایی بجاست گر…
میستاند باج از صرصر نگاه تند خلق
میستاند باج از صرصر نگاه تند خلق حسن را در پرده بر چون در ته دامن خلق در لحد جویا چراغم روشن از مهر علی…
می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا
می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا…
مکن آرایش آن زلف پی تسخیرم
مکن آرایش آن زلف پی تسخیرم پیچ و تاب غم عشق تو بود زنجیرم سوی خود می کشد از دایرهٔ تدبیرم زور وابستگی سلسلهٔ تقدیرم…
محفل صهباپرستان بی نوای ساز نیست
محفل صهباپرستان بی نوای ساز نیست گرمیی با بزم ما بی شعلهٔ آواز نیست رنگم از حیرانی دیدار برجا مانده است طائر تصویر را بال…
لرزد از جورت دل خلق خدا بر خویشتن
لرزد از جورت دل خلق خدا بر خویشتن ظلم می داری روا ظالم چرا بر خویشتن رخنه ها ترسم فتد بر سقف خلوتخانه ات بسکه…
گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست
گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست گویم برهنه سرو چو او جامه زیب نیست از دود آه کرده سیه خیمه ها بلند در…
گرداب بحر عشق مرا آشیانه ای است
گرداب بحر عشق مرا آشیانه ای است هر موج پیش همت مردان کرانه ای است از دخل و خرج آمد و رفت نفس ببین کاین…
کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا
کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا حاصل از تر دامنی شد…
کسی که در طلبش درد جستجو دارد
کسی که در طلبش درد جستجو دارد همیشه گریه چو گرداب در گلو دارد هوای باده بود در سری که بی مغز است شراب، نسبت…
قسمت هرکس ز نعمت خانهاش پیمانهای است
قسمت هرکس ز نعمت خانهاش پیمانهای است آنکه ز ابر رحمتش هر قطره رزق دانهای است جوش یکرنگی ز بس با هم نیاز و ناز…
فارغ از اندیشهٔ خار کف پا بوده ام
فارغ از اندیشهٔ خار کف پا بوده ام تا به پشت پاره ای این دشت می پیموده ام بسکه بی آرامم از هجرت به هر…
غافل از حق گر باو شد جام می هشیار نیست
غافل از حق گر باو شد جام می هشیار نیست باز باشد دیدهٔ نرگس ولی بیدار نیست از ریاضت در گداز دل چو پا قایم…
عذار لعلگون خوب است از خوبان به هم سودن
عذار لعلگون خوب است از خوبان به هم سودن به انداز گزیدنها لب و دندان به هم سودن حریصم بس که بر نظارهٔ شبهای وصل…
ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا
ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند تار…
شمعی که مرا روشنی جان تن است آن
شمعی که مرا روشنی جان تن است آن زینت ده هر محفل و هر انجمن است آن دردی که رسد از تو چو جان است…
شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا
شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا توبهٔ ما را شکست امروز ابرام هوا جلوهٔ آهم هوا را بسکه رنگین کرده است صد تذرو…
شب پا نهد چو مست می ناب بر زمین
شب پا نهد چو مست می ناب بر زمین ریزد ز نقش پا گل مهتاب بر زمین پر گرد کلفت است ز بس سینه، می…
سرو من چون به سر شوخی انداز آمد
سرو من چون به سر شوخی انداز آمد گلبن از شوق چو طاوس به پرواز آمد سوی من شست گشاید چو کشد جانب غیر چشمت…
ساعد او می زند بر شمع کافور آستین
ساعد او می زند بر شمع کافور آستین دست حسنش می فشاند بر رخ حور آستین بسکه روشن گشته بر دستم چراغ داغ عشق شد…
زموج چین توانی ساده کردن گر جبین خود
زموج چین توانی ساده کردن گر جبین خود کشی چون آفتاب آفاق را زیر نگین خود توانی در کمند وحدت آری خویش را آسان پس…
زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت
زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال می کشد…
ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا
ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا زکار عاشق زار حزین گره بگشا گره شد به دلم مطلبی خداوندا تو با انامل فض خود…
ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شبها
ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شبها ز وحشت گشتهاند آشفته چون گیسوی او شبها مگر درمان تواند گشت درد احتیاجش را عرق…
رفتیم ز بس با دل پر شور در این راه
رفتیم ز بس با دل پر شور در این راه شد نقش قدم خانهٔ زنبور در این راه در گام نخستین ز سلیمان گذرد پیش…
ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است
ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است ساقی از حدت طبعم نه ای آگاه هنوز تیغم و…
دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم
دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم قفس را می کند گلدام، طاؤسی که من دارم به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل…
دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است
دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است شمع ها در هر طرف از داغ حرمان چیده است می تواند باعث احیای عالم شد دلت…
دل به قدر عقل هر کس را اسیر غم شود
دل به قدر عقل هر کس را اسیر غم شود چون سبک مغزی فزون شد سرگردانی کم شود آدمیت فوق خوبیها بود، خوارش مگیر آنکه…
دشمن جان و تنش تاج زر است
دشمن جان و تنش تاج زر است هر که همچون شمع زرین افسر است سبزهٔ خط را دهد نشو و نما داد از حسنت که…
در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست
در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست رفتن از رنگی به رنگی نعمت الوان ماست تا درون ما خم صهبای صدرنگ آرزوست بر جگر…
در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است
در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است ره نوردان طریق عشق را منزل یکی است مایه دار از توشهٔ عقبا نماید خلق را…
در این صحرا به گوشم شور محزونی نمیآید
در این صحرا به گوشم شور محزونی نمیآید صدای شیون زنجیر مجنونی نمیآید شهادتگاه ما را کار هرکس نیست پی بردن که چون نقش نگین…
خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟
خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟ دانسته ای که زندگیت را مآل چیست؟ بی بهره نیست هیچ کس از روشنی چو ماه جز فیض…
خصم چون گردید عاجز بردباری پیشه کرد
خصم چون گردید عاجز بردباری پیشه کرد مار چون بی دست و پا شد، خاکساری پیشه کرد همچو شمع و شعله می میرد زیکدم هجر…
چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست
چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست دارم از هر موج خون خاری نهان در زیر پوست بسکه خوردم زهر غم با شیر…