غزلیات جویای تبریزی
آن نور که هر ذره ازو در لمعان است
آن نور که هر ذره ازو در لمعان است در پردهٔ پیدایی او گشته نهان است در دیدهٔ بالغ نظران پرتو خورشید بر خاک ره…
اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد
اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش که چون…
اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود
اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود آهم به رنگ شعله طپان بی تو می رود گر قامتم دو تاست همان سوز دل…
از گل داغ جنون دارم بهاری در نظر
از گل داغ جنون دارم بهاری در نظر باشدم از اشک گلگون لاله زاری در نظر بعد ازین چشم تو هم نامحرم رخسار تست چون…
از سوز سینه مغز سرم در گرفته است
از سوز سینه مغز سرم در گرفته است باز چو شمع سوختن از سر گرفته است تیر گرفت بر سخنم کی رسد چو تیغ طبعم…
از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست
از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد…
آرام تو نشانهٔ هواداران دل است
آرام تو نشانهٔ هواداران دل است تعبیرخوابهای تو بیداری دل است صبح است ای فلک به هراس از خدنگ آه اندیشه کن که وقت کمانداری…
یادش از شوخی به دل ما را نمی گیرد قرار
یادش از شوخی به دل ما را نمی گیرد قرار پرتو خورشید در دریا نمی گیرد قرار سوز عشقت چون شرر در کاغذ آتش زده…
همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است
همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است در دل تنگم حباب آسا نفس پیچیده است می چکد خون نیاز عاشق از بال و پرت…
هر که بگشاید زبان نطق بیجا پیش خلق
هر که بگشاید زبان نطق بیجا پیش خلق همچو راز می پرستان است رسوا پیش خلق نخوت ارباب همت بدتر از دون همتی است سر…
هر دلی آیینه دار صورت اندیشه ای است
هر دلی آیینه دار صورت اندیشه ای است این پری هر دم برنگ تازه ای در شیشه ای است هر دم از عمر سبکسیر تو…
نهادی بر دلم ای نازنین دست
نهادی بر دلم ای نازنین دست ازین دست است احوالم ازین دست سرت درد خمار می مبیناد مبادا تکیه گاه آن چنین دست بود چون…
نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را
نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت طراوت از سرشک…
نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم
نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم شکست از موج خارا خورد این آیینه در سنگم بیاد چشم مستی دارد از بس عشق…
می گشاید چشم بستن قفل درهای وصال
می گشاید چشم بستن قفل درهای وصال پلک ها بر هم بود چسباندهٔ مشق خیال گرد کلفت بسکه بر رخسارم از جوش غم است روی…
موسم مستی است ایام بهاران های های
موسم مستی است ایام بهاران های های فصل گل را مغتنم دانید یاران های های دست افشان پای کوبان می روم از خویشتن رقص مستی…
مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی
مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی گویی که منکسف شد از آفتاب نیمی چون برگ لاله را هر لخت دلی ز داغت خون گشته است…
ما که دل در فکر دنیای خراب افکنده ایم
ما که دل در فکر دنیای خراب افکنده ایم گوهر یکدانه ای را در خلاب افکنده ایم مغز خورشید از شمیم عشق باشد عطسه ریز…
لخت لخت از یاد رویت شد دل بی کینه ام
لخت لخت از یاد رویت شد دل بی کینه ام عاقبت از شوخی عکست شکست آیینه ام پنجهٔ عشقت درونم را ز بس کاویده است…
گشتم اسیر نوگل بلبل ندیده ای
گشتم اسیر نوگل بلبل ندیده ای از گرد راه بی خبریها رسیده ای بر برق ترک سمند تغافل نشسته ای با وحشت آرمیده ای از…
گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود
گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود نیت گر بهر طپیدن بال و پر نتوان گشود حیف باشد در تلاش برتری بر چون خودی یک…
که چو سوزن دوختی بر جامه چشم خویش را
که چو سوزن دوختی بر جامه چشم خویش را گاه عینک وار بر عمامه چشم خویش را می نویسم نامه و از فرط شوق دیدنت…
کردم از لخت جگر طرح زبان تازه ای
کردم از لخت جگر طرح زبان تازه ای ریختم از خون دل رنگ بیان تازه ای تن شد از گرد کدورت جان غم فرسوده ام…
فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا
فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا که نیست شیشه شکستن شعار سنگ مرا چنین که مانده به جا در طلسم بی تابی شکسته…
غیر از ایام وصال بت دلخواه مپرس
غیر از ایام وصال بت دلخواه مپرس چند پرسی ز شب هجر، مپرس آه مپرس! همچو شمعم دم تقریر زبان درگیرد جان من! آه، از…
عنوان تیره باطنها پهلوی دل افسرده است
عنوان تیره باطنها پهلوی دل افسرده است متن:دل که بی سوز غمی باشد چراغ مرده است بسکه از پهلوی دل هر ذره ام افسرده است…
عاقلان موعظه را زیب ده هوش کنند
عاقلان موعظه را زیب ده هوش کنند چون برآید گهر از بحر در گوش کنند آه دلسوختگان کم نشود بعد از مرگ بیشتر دود کند…
صحبت بی نفاق یاران کو
صحبت بی نفاق یاران کو گل بی خار این گلستان کو مرض بیغمی شفا طلبست آب نیسان چشم گریان کو سر و سامان عاشقیم کجاست…
شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود
شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود موج می پروانهٔ آتش به جان افتاده بود پیش از آن ساعت که آمد سر و شوخش…
شبی کز یاد آن مه بر جگر دندان بیفشارم
شبی کز یاد آن مه بر جگر دندان بیفشارم چکد از دیده ام سیاره چون مژگان بیفشارم سرم چون جاده باشد در کنار دامن منزل…
سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم
سوخت تا از پرتو آن آتشین خو پیکرم صیقل آیینهٔ خورشید شد خاکسترم در خیالم بسکه شب هر دم به رنگی آمدی می توان صد…
سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست
سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست دور فلک از حلقه بگوشان خط اوست در شیشه پری کرد نهان جوش صفایش رخ آینهٔ جلوهٔ پنهان خط…
زین بیش جور با دل خونین ما مکن
زین بیش جور با دل خونین ما مکن با ما جفا مکن، مکن ای بیوفا مکن سهل است جور، ترک محبت ز ما مکن خون…
زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم
زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم گل بهشت قناعت بود سرافرازی چو کوه، پای به دامن کشیده ای…
ز لعل او دلی شوریده دارم
ز لعل او دلی شوریده دارم کبابی در نمک خوابیده دارم ز شوق سجدهٔ کویت چو غنچه به روی هم جبین ها چیده دارم قبول…
ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون
ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون همان بود که بتی آری از حرم بیرون ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد بلی سفال…
ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی
ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی ز خاکم هممچو نرگس سرزند هر سبزه با چشمی ز ضعف تن شدم چون سوزنی تا…
رفتم اما بی تو بس بی طاقتم داد از فراق
رفتم اما بی تو بس بی طاقتم داد از فراق آه از غم، وای از هجران و فریاد از فراق ای مغنی نالهٔ نی مغز…
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا…
دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد
دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد چو رنگ از رخ پرد محتاج بال و پر نمیباشد غزالان سر به صحرا دادهٔ رشکند در…
دل صاف من از وضع جهان کلفت نمیگیرد
دل صاف من از وضع جهان کلفت نمیگیرد بلی آیینه زنگ از زشتی صورت نمیگیرد توانایی صبرم کاش میبودی ازین داغم که دست ناتوانی دامن…
دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد
دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد بود در پردهٔ نومیدیم امیدواریها که در خود هر…
درویشیم به حشمت دارا برابر است
درویشیم به حشمت دارا برابر است فقرم به پادشاهی دنیا برابر ا ست آنجا که عشق شور به بحر دل افکند یک قطرهٔ سرشک به…
در سینه آنچه این دل مایوس می کند
در سینه آنچه این دل مایوس می کند کی در فرنگ نالهٔ ناقوس می کند آنجا که سرو قد تو آراست بزم رقص رنگ پریده…
در توبه کوش، توبه حصار سلامت است
در توبه کوش، توبه حصار سلامت است سیلاب خرمن گنه اشک ندامت است از شب توان گرفت مکافات روز را روزی که نیست شب ز…
دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست
دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست چشم تری که محو تماشای بیخودیست در محشر شهادتیان نگاه او دشت جنون و دامن صحرای بیخودیست بی رنگ…
خود را چو زخود جدا بیابی
خود را چو زخود جدا بیابی شاید که نشان ما بیابی می ریختی و سبو شکستی ای محتسب از خدا بیابی بینی چون قد جامه…
خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام
خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم یاد آن زلف گرهگیرم چو در دل بگذرد…
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد دست از صورت نگاری میکشد جان میکشد قید تن جان مجرد بهر جانان میکشد یوسف ما را محبت…
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد به رنگ شمع ز نور دلم زبان تابد به درد نکته سراباش! آه از سختی که نارسیده…