غزلیات جویای تبریزی
نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند
نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند قصر دل از پستی همت خراب افتاده است…
نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را
نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را دل یکدسته عاشق تا بکی گرد سرت گردد حیا…
می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش
می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش می زند بر آتشم دامن قبای آبی اش عندلیب نوگلی گشتم که از طفلی هنوز بوی شیر…
مهربانی با خلایق پاسبان دولت است
مهربانی با خلایق پاسبان دولت است در حقیقت دل شکستن کسرشان دولت است بر شکم سنگ قناعت بند و آسایش گزین سیری از چیزی که…
مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا
مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا مباد چون عرق شرم قطره قطره چکد چنین که…
ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم
ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم بر نداریم ز مژگان کجت دست امید همچو خون در…
لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد
لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد از حلاوت پای تا سر یک دهن چون جام شد بعد مردن هم به راه…
گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار
گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار باشد شمیم گریهٔ تلخم گلاب وار یکدم ذخیره ای است برای تمام عمر گردآوری کنی چو…
گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر
گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر گل دگر چمن دگر و نهال دگر بس است در شب هجر توام توانایی همین قدر که…
کمندانداز شوخی همچو آن گیسو نمیباشد
کمندانداز شوخی همچو آن گیسو نمیباشد مسیحا معجزی مانند لعل او نمیباشد به ایمایی دل آهونگاهان میشود صیدش کمانداری دگر مانند آن ابرو نمیباشد به…
کام دو جهان در قدم زاری دلهاست
کام دو جهان در قدم زاری دلهاست هر کار که شد ساخته از یاری دلهاست بی جلوهٔ دیدار تو بر صفحهٔ امکان هر مد نگاهی…
فزونتر گردد از زهد ریایی نخوت مردم
فزونتر گردد از زهد ریایی نخوت مردم کدوی باده بر خود بند تا خود را نسازی گم گره از رشتهٔ تقدیر نگشاید اگر جویا سراسر…
غمی در خاطر هر کس وطن گیرد غمین باشم
غمی در خاطر هر کس وطن گیرد غمین باشم دلی در هر کجا آید به درد اندوهگین باشم به یاد عارضی سیاره ریزد در کنارم…
عشق در زنهار باشد از دل غم پیشه ام
عشق در زنهار باشد از دل غم پیشه ام نی به ناخن می کند شیر ژیان را بیشه ام من که از طفلی نمک پروردهٔ…
طرهٔ مشکین چو جانان دسته بست
طرهٔ مشکین چو جانان دسته بست دل ز دود آه ریحان دسته بست از دریدن در غمت دل غنچه وار یک بغل چاک گریبان دسته…
صبحدم خار چمن دامان آن دلجو گرفت
صبحدم خار چمن دامان آن دلجو گرفت تا ز روی و موی او گل فیض رنگ و بو گرفت یافتم راه فنا را همچو شمع…
شعلهٔ حسن ز تو سینهٔ سوزان از من
شعلهٔ حسن ز تو سینهٔ سوزان از من لب خندان ز تو و دیدهٔ گریان از من سرکشی از تو و ناز از تو تغافل…
شب که در صحن چمن آن مست مل خوابیده بود
شب که در صحن چمن آن مست مل خوابیده بود در ته یک پیرهن با بوی گل خوابیده بود هر که با قد دو تا…
سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت
سرگرانی زلف جانان با خط شبرنگ داشت از پریشانی همی با سایهٔ خود جنگ داشت حسن مستور تو از جامی که پنهان می زدی شمع…
سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام
سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام ناخن شیر است برگ بیشهٔ اندیشه ام می کند تا دامن گردون ترشح خون دل بشکند از…
زمین ز بار غم ما همین نه در ماند
زمین ز بار غم ما همین نه در ماند اگر به کوه برآییم از کمر ماند ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم کدام باده…
زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم
زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم که قاصد را بلب ماند نی شد ناله پیغامم چنان سیل سرشکم کرده طوفان در شب هجران که…
ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد
ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد چراغ خلوتم از خویش روشن چون گهر باشد ز بس از خویشتن رفتند در بزم تو…
ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم
ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم که لبهایش بهم چسبیده از شیرینی جانم به رنگ صبح شد پاشیده از بس در دل شبها…
رنگین کنی زخون جگر گر خیال را
رنگین کنی زخون جگر گر خیال را شاید که دلنشین شود اهل کمال را در پیش قامت تو چو بید موله است سر بر زمین…
رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا
رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا چراغ بزم ز روی تو روشن است ترا به پیچ و تاب اگر تن دهی چو جوهر تیغ…
دور از تو هر لبی که می ناب خورده است
دور از تو هر لبی که می ناب خورده است لب نیست لختی از دل خوناب خورده است اشکم ز دیدهٔ بیضهٔ طوطی فرو چکد…
دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است
دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است بلبل ما در قفس چون غنچه از بال و پر است نالهٔ عاشق بقدر درد می…
دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست
دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست این قفل را کلید ز خط ایاغ ماست پاشیدن از خجالت رخسار او به خاک طور نیازپاشی…
دل از عشق مجازی کی مرا مسرور میگردد
دل از عشق مجازی کی مرا مسرور میگردد که این پروانه دایم گرد شمع طور میگردد گزند از پهلوی خود میرسد ارباب خواهش را دل…
در گلویم بیتو هردم آب میگردد گره
در گلویم بیتو هردم آب میگردد گره آرزوها در دل بیتاب میگردد گره گر خیال چین ابرویش کنم در سینهام چون انار ز درد دل…
در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود
در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود خوی دل آب و هوایش سوخته بود پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن بسکه از جوش…
در تماشای رخت تاب و توان از ما نیست
در تماشای رخت تاب و توان از ما نیست در ره شوق به جان تو که جان از نیست موج را صورت هستی نبود جز…
خیال تندخویی با دلم سر میکند بازی
خیال تندخویی با دلم سر میکند بازی که از شوخی به جای گل به اخگر میکند بازی ز غیرت فوج فوج رنگ در پرواز اندازم…
خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد
خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد آبرو شمع نهانخانه گوهر باشد صبح از صدق صفا فیض جهانگیری یافت هر که دل را کند آیینه سکندر…
حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش
حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش گنجها در خویشتن یابی ز نسپردن به خویش خودفروشی را رواج از تست در بازار دهر…
چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو
چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو گویی این نالش ز دست کیست آه از دست تو از فشار پنجهٔ جورت چه مالشها…
چو شمع بزم حسن روستایی
چو شمع بزم حسن روستایی رود آخر به چشم از خودنمایی یک امشب شمع خلوتخانه ام باش که باشد آشنای روشنایی به گرد معنی بیگانه…
چو از فکر کام تو حاصل شود
چو از فکر کام تو حاصل شود زبان خار پیراهن دل شود بود دست گل باز چون آینه به آن آینه رو مقابل شود از…
چنان به پیش فلک نالم از غمت شبها
چنان به پیش فلک نالم از غمت شبها که خون دل میچکد از دیدههای کوکبها چو بسته خون دلم را به خویش میآرد برای خنده…
چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین
چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین فروغ دیدهٔ شیر خدا امام حسین غریق لجهٔ کرب و بلا، شه مظلوم شهید تشنه لب کربلا امام…
تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن
تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن من و بی طاقتی و راه صحرا و نیاسودن من و گریان چو ابر…
ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته
ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته بود چو مطلع برجسته در زمین شکفته مجو کدورت اطن زهم نشین شکفته که هست آینهٔ روی دل…
تا کام خواهش از می بی غش گرفته است
تا کام خواهش از می بی غش گرفته است برگ گلی است لعل تو کآتش گرفته است شب تا سحر هوازدهٔ آرزوی تست گر غنچه…
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق بال و پر از شعله مانند شرر می خواستیم شوخ چشمی را ز حد برداشت شمع بزم یار…
پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد
پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد این شکرخند کز ابنای زمان می…
بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است
بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است خامشی در شرمساریها گواه ما بس است ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم در…
بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما
بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما ز جنبش مژه در کار دلخراشی ما به نرگس تو که بیهوش ساغر ناز است اثر نکرد…
به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند
به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند عبیر نور این فانوس بر پیراهن افشاند شراب آرزوها مست خواب غفلتم دارد خوی خجلت مگر مشت گلابی…
به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا
به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا نماز و سبحه و کبر و ریا…