غزلیات جویای تبریزی
دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است
دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است یاد تو نسیمی که سراسر رو باغ است رفتی و گل از هجر تو افسرده…
دل مرا در پیری از قهر الهی میتپد
دل مرا در پیری از قهر الهی میتپد تا قدم قلاب شد تن همچو ماهی میتپد عشق زور آورد و تن خواهی نخواهی میتپد دل…
دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم
دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست سر در غم تو بسکه به…
دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ
دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ فلک را هست در بالا…
در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد
در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد آفتابی را چو ماه نو در آغوش آورد جیب صبح از رشک بر باد دریدن می…
در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین
در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین افکند یاقوت را دستم چو اخگر بر زمین در هوای عل میگونش شراب رنگ گل ترسم از…
در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش
در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش غافل زحالم ای ز خدا بیخبر مباش ترسم به جادهٔ رگ سنگ افتدت گذار مانند نیشتر همه جا…
خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند
خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند می کند دانسته یادم تا فراموشم کند حسن سرشار ترا نازم شکوهش کم مباد با وجود صد…
خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم
خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم ترنج جلد کتابست داغها به تنم همین نه ز آتش دل استخوان چو موج گداخت حباب وار…
حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است
حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است فرصت امروز صرف کار فردا کردن است بهر شهرت گوشه گیریهای ارباب ریا خویش را چون بوی گل…
چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا
چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا رفتن از خود گام اول بود تا منزل مرا مشهدم جولانگه او گر شود در زیر…
چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی
چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی به دامان نگاه آویزی و صاحب نظر باشی ره از خویش رفتن راست تا…
چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست
چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست که صبح نیز در این روزگار صادق نیست دوا به درد کنیدم که در طبیعت دل…
چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد
چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست…
چرخ خاکستری از آتش سودای من است
چرخ خاکستری از آتش سودای من است وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد چاک دل غنچه صفت زیب…
تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن
تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن در آتش ریشه اش مانند…
ترا کاری بجز جور و جفا نیست
ترا کاری بجز جور و جفا نیست مرا هم شیوه ای غیر از وفا نیست مکرر سیر باغ حسن کردیم گلشن را رنگ و بویی…
تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند
تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند از برگ نخل را شده دست دعا بلند ای چرخ کامرانی جاوید از آن تست از…
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق بال و پر از شعله مانند شرر می خواستیم شوخ چشمی را ز حد برداشت شمع بزم یار…
پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد
پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد این شکرخند کز ابنای زمان می…
بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است
بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است خامشی در شرمساریها گواه ما بس است ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم در…
بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما
بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما ز جنبش مژه در کار دلخراشی ما به نرگس تو که بیهوش ساغر ناز است اثر نکرد…
به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند
به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند عبیر نور این فانوس بر پیراهن افشاند شراب آرزوها مست خواب غفلتم دارد خوی خجلت مگر مشت گلابی…
به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا
به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا نماز و سبحه و کبر و ریا…
به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر
به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر که هست محرم راز نهان من تصویر کتاب بی خودی ام، حاشیه است تفسیرم زبان حیرتم و…
بسکه تلخی چشانده هجرانم
بسکه تلخی چشانده هجرانم مزه گردانده شیرهٔ جانم ریخت دردت چو غنچهٔ لاله یک بغل داغ در گریبانم جویای تبریزی
برد یاد او دل غم پیشه را
برد یاد او دل غم پیشه را جوش می برداشت از جا شیشه را شمع سان گلهای داغت بر سرم می دواند تا کف پا…
باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است
باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است بلدی در ره رفتن زخودم حاجت نیست…
آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود
آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود پشت بان حیرت چشم اضطراب دل بود می رود از بس جوانی زودگویی با خزان چون گل رعنا…
ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر
ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر از چه در کامم چو طفل غنچه شد خوناب شیر آه سردم کرده از یاد بناگوشت…
آنکه نتوان گشت قربانش پری روی من است
آنکه نتوان گشت قربانش پری روی من است وانکه بر گردش توان گردید بدخوی من است جویای تبریزی
امشب زمی چو مجلس دلدار گرم شد
امشب زمی چو مجلس دلدار گرم شد بازار گل فروشی رخسار گرم شد جان را ز فیض عشق تعلق بود به جسم چندان بتافت مهر…
افزود عشق قدر دل دردناک را
افزود عشق قدر دل دردناک را اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را از آفتاب روز جزا فیض بیخودی آسوده کرد سایه نشینان تاک…
آسوده دلی که بی قرار است
آسوده دلی که بی قرار است آن دیده خنک که شعله بار است چون آینه عیب جو در این بزم تا عیب نماست عیب دار…
از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام
از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام بسکه در بزمش زحیرت خشک برجا مانده است…
از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی
از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی با هواها برنمی آیی به نیروی…
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش که میترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش کشد مجنون ما پای طلب در دامن…
هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست
هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست این ثمر را بسکه خام است استخوان معلوم نیست از دلایل راه حق چون رشتهٔ گوهر…
هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش
هرگز صدا نبرده در این بزم ره به گوش افتاده است رسم فغان همنشین خموش نامم شنید غیر و سرافکنده شد روان چون سگ که…
هر کس ز تو چشم کام دارد
هر کس ز تو چشم کام دارد بیچاره خیال خام دارد دور از تو کسی که باده نوش است افشردهٔ دل به جام دارد امروز…
نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام
نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام رخنه اندازد جرسآسا به دامان نالهام همره من گر شوی در گلستان جوش گل است غنچه را از بس…
نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت
نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت خاک پای باغ را تا ریشه های گل گداخت از هوای گلستان صاف طراوت می…
نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را
نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می…
ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست
ناخنی گر می زند بر دل نوای سازهاست گر بود حسنی نهان در پردهٔ آوازهاست پنبهٔ غفلت اگر برداری از گوش دلت هر گیاهی کز…
می رباید خط روی لاله گونم بیشتر
می رباید خط روی لاله گونم بیشتر در بهاران می شود سوز جنونم بیشتر لحظه ای بنشین نمی خواهم شود آتش بلند می شود از…
من که در سیر گلم بیخودی مل باشد
من که در سیر گلم بیخودی مل باشد می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد خودنما گشته سر زلف تو از هر…
مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز
مردم و مهر ترا در دل نهان دارم هنوز از سر خاکم چنین مگذر که جان دارم هنوز نالهٔ پهلو شکافی، بسکه لبریز غمم چون…
ما خاک ره جلوه آن سرو روانیم
ما خاک ره جلوه آن سرو روانیم دل داده و جان باخته اش از دل و جانیم از سیل سرابست خطر خانهٔ ما را چون…
گلشن در این بهار نه تنها شکفته است
گلشن در این بهار نه تنها شکفته است کهسار و شهر و بیشه و صحرا شکفته است شکر خدا که باز ز فیض بهار دهر…
گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود
گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود تار و پود پیرهن از رشتهٔ جانش کنم منصب مشعل فروزی داده عشقش سینه را شمعها از…