غزلیات جویای تبریزی
روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود
روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود شوخ من چون گل بیک پیمانه رنگین می شود روز عاشق تیره زآن گیسوی پرچین می شود…
رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست
رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک نخل آهی…
دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم
دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم خورد مژگان به هم چون موج از بیتابی اشکم به بال موج از سرچشمهٔ چشمم کند پرواز…
دل هجران زده از سیر گلستان سیر است
دل هجران زده از سیر گلستان سیر است دور از او موج هوابر سر ما شمشیر است نزند ال و پرش در دم حیرت رنگم…
دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح
دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح دولت وصل از گریبان تو سر…
دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود
دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود می آید از طپیدنش آواز پای او در موج اضطراب…
در مشربی که مسلک و منزل برابر است
در مشربی که مسلک و منزل برابر است موج عنان گسسته به ساحل برابر است دل برد طفلی از من و داغم که پیش او…
در راه شوق جانان عزم سفر مبارک
در راه شوق جانان عزم سفر مبارک بر فوج غم دلم را فتح و ظفر مبارک امروز صید مطلب بست آرزو به فتراک تیر دعای…
در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب
در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب خوابانده ام به سرمه چو سوسن…
داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما
داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما دور از گل رخسار تو مانند شکوفه از پنبهٔ…
خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون
خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون گل بسی زین خاک دامنگیر می آید برون عضو عضوم بسکه می پیچد بهم در خاک و خون…
حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را
حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را دل دید و پسندیدهٔ خط را چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می بیدار…
چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون
چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد…
چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن
چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن اگر به دست تو می گویی اختیاری نیست تو هم…
چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید
چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید که بوی خونم از هر لالهٔ این بوستان آید فشار غم خورم شبها ز بس در…
چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را
چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن…
چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز
چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز بی تو از حد بگذرد در ضعف حال…
تویی که موج می ناب ارغوان لب تست
تویی که موج می ناب ارغوان لب تست خمیرمایهٔ صبح بهار غبغب تست به شمع بزم از آن تا به کشتنم همراه که شوخ چشم…
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را چون موج که برهم خورد از وی کف دریا در…
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است
تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود هر…
تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام
تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام دانهٔ زنجیر میریزد سرشک از دیدهام از تنم پیکان او زنجیر میآید برون در شب هجران او از…
پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه
پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه مضطرب چون مهر تابان شد صفا در آینه هیچ کس از صاف باطن عیب بی رویی ندید…
بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن
بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن مو شکاف است زبان تو چو آیی به سخن همچو فانوس ز بس صافی جوهر بدنت…
بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها
بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها دل تا رمیده گرد کند شیشه ریزها از بس تپیده…
به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل
به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل سراپا پنجه گردم تا گریبانی درم چون گل ز جوش تا توانی می توانم زین…
به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم
به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم به پا بیخودی این راه را مردانه سر کردم نمی بینم عنان اختیاری در کفت…
به جام لاله می رنگ تا بود در کوه
به جام لاله می رنگ تا بود در کوه بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه بده به سختی ایام دل که…
بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست
بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست بر فراز عرش جوش بی نیازی می زنیم آسمان درد…
بر نمی تابید شرم او حضور شمع را
بر نمی تابید شرم او حضور شمع را داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را آفتابی تا نگردد از نزاکت رنگ یار بیختند…
باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا
باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا در فشار دل ید طولاست مژگان ترا بیختند از پردهٔ دل گونیا گرد خطت ریختند از شیرهٔ جان…
با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است
با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است دل عندلیب گلشن رنگ پریده است دور از خرام سرو تو ماتم سراست باغ هر لاله…
ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای
ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار کز…
آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند
آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند آفت دوران شود گر ساغر دیگر زند می تواند گشت از خوان که و مه کامیاب…
آن را که غباری به رخ از تربت طوس است
آن را که غباری به رخ از تربت طوس است در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است دنیا که به چشم تو بود زال…
اگر از دیدن عیب خلایق چشم میپوشی
اگر از دیدن عیب خلایق چشم میپوشی همانا در پی کتمان عیب خویش میکوشی عبادت در حضور خلق ار چشم قبول افتد تو ظالم فسق…
اشتیاقم جام می را جان تصور می کند
اشتیاقم جام می را جان تصور می کند هر خمی را چشمهٔ حیوان تصور می کند در غم عشق آنکه دندان بر جگر افشرده است…
از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را
از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو گر فشارم با…
از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود
از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست کآنجا ز…
از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن
از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن که بوسه ای به صد ابرام می توان چیدن به دامنی که بگسترده پرتو خورشید…
وارستگی از خویش ترا رهبر فیض است
وارستگی از خویش ترا رهبر فیض است دلبستگی تست که قفل در فیض است مانند نسیم سحری در ره شوقش پرواز دل از سینه به…
هرگز نبوده غیر توام آرزوی دل
هرگز نبوده غیر توام آرزوی دل یارب تهی مباد ازین می سبوی دل جز غنچه ای که می شکفد از نسیم صبح از کس ندیده…
هر کرا دل بی غبار کینه است
هر کرا دل بی غبار کینه است خشت دیوار تنش آیینه است دل که پنهان در صفای سینه است پیچ و تابش جوهر آیینه است…
نیست جای پانهادن بر زمین
نیست جای پانهادن بر زمین پرگل است امروز سرتاسر زمین بسکه بار منت زلفت کشد می گدازد نافه آهو بر زمین در غمش از تندباد…
نوبهار آمد هوا آیینه پرواز است باز
نوبهار آمد هوا آیینه پرواز است باز هر طرف خیل پری سرگرم پرواز است باز؟ از طپش، شریان شوقم پردهٔ دل می درد چشم مخمور…
نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را
نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را هلاک گردش چشمی که از هر جنبش…
نباشد عقدهای در خاطر ار ابنای دنیا را
نباشد عقدهای در خاطر ار ابنای دنیا را به سان رشتهٔ گوهر به هم راهیست دلها را به خال روی رنگی میدهم نسبت سویدا را…
می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است
می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است آنقدر مستی که مژگان هم از او برگشته است در ره شوق تو از بس…
منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را
منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس کس…
مست و بیخود شوخ من افتاده است
مست و بیخود شوخ من افتاده است بر زمین همچون چمن افتاده است هر که در تعریف خود کوشد مدام بر زبان خویشتن افتاده است…
ما راست ای سرآمد لیلی نگاهها
ما راست ای سرآمد لیلی نگاهها از هر نگه به وادی وصل تو راهها از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم مانده است…