روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود

روبرو گردد چو با آیینهٔ شرمین می شود شوخ من چون گل بیک پیمانه رنگین می شود روز عاشق تیره زآن گیسوی پرچین می شود…

ادامه مطلب

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک نخل آهی…

ادامه مطلب

دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم

دهد دل را به سیلاب فنا سیرابی اشکم خورد مژگان به هم چون موج از بی‌تابی اشکم به بال موج از سرچشمهٔ چشمم کند پرواز…

ادامه مطلب

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است دور از او موج هوابر سر ما شمشیر است نزند ال و پرش در دم حیرت رنگم…

ادامه مطلب

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح ‏ گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح دولت وصل از گریبان تو سر…

ادامه مطلب

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود می آید از طپیدنش آواز پای او در موج اضطراب…

ادامه مطلب

در مشربی که مسلک و منزل برابر است

در مشربی که مسلک و منزل برابر است موج عنان گسسته به ساحل برابر است دل برد طفلی از من و داغم که پیش او…

ادامه مطلب

در راه شوق جانان عزم سفر مبارک

در راه شوق جانان عزم سفر مبارک بر فوج غم دلم را فتح و ظفر مبارک امروز صید مطلب بست آرزو به فتراک تیر دعای…

ادامه مطلب

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب خوابانده ام به سرمه چو سوسن…

ادامه مطلب

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما دور از گل رخسار تو مانند شکوفه از پنبهٔ…

ادامه مطلب

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون گل بسی زین خاک دامنگیر می آید برون عضو عضوم بسکه می پیچد بهم در خاک و خون…

ادامه مطلب

حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را

حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را دل دید و پسندیدهٔ خط را چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می بیدار…

ادامه مطلب

چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون

چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد…

ادامه مطلب

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن اگر به دست تو می گویی اختیاری نیست تو هم…

ادامه مطلب

چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید

چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید که بوی خونم از هر لالهٔ این بوستان آید فشار غم خورم شبها ز بس در…

ادامه مطلب

چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را

چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن…

ادامه مطلب

چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز

چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز بی تو از حد بگذرد در ضعف حال…

ادامه مطلب

تویی که موج می ناب ارغوان لب تست

تویی که موج می ناب ارغوان لب تست خمیرمایهٔ صبح بهار غبغب تست به شمع بزم از آن تا به کشتنم همراه که شوخ چشم…

ادامه مطلب

ترسم که خراشد تن نازک بدنم را

ترسم که خراشد تن نازک بدنم را از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را چون موج که برهم خورد از وی کف دریا در…

ادامه مطلب

تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است

تا کمان ابروش از چرب نرمی دلکش است در صف مژگان نگاهش تیر روی ترکش است هر که خالی شد زخود لبریز کیفیت بود هر…

ادامه مطلب

تا بود سودای زلفش در سر شوریده‌ام

تا بود سودای زلفش در سر شوریده‌ام دانهٔ زنجیر می‌ریزد سرشک از دیده‌ام از تنم پیکان او زنجیر می‌آید برون در شب هجران او از…

ادامه مطلب

پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه

پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه مضطرب چون مهر تابان شد صفا در آینه هیچ کس از صاف باطن عیب بی رویی ندید…

ادامه مطلب

بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن

بی سخن نیست ترا یک سر مو بیش دهن مو شکاف است زبان تو چو آیی به سخن همچو فانوس ز بس صافی جوهر بدنت…

ادامه مطلب

بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها

بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها دل تا رمیده گرد کند شیشه ریزها از بس تپیده…

ادامه مطلب

به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل

به محشر تا سری از خاک بیرون آورم چون گل سراپا پنجه گردم تا گریبانی درم چون گل ز جوش تا توانی می توانم زین…

ادامه مطلب

به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم

به راه عشق در گام نخست از خود سفر کردم به پا بیخودی این راه را مردانه سر کردم نمی بینم عنان اختیاری در کفت…

ادامه مطلب

به جام لاله می رنگ تا بود در کوه

به جام لاله می رنگ تا بود در کوه بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه بده به سختی ایام دل که…

ادامه مطلب

بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست

بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست بر فراز عرش جوش بی نیازی می زنیم آسمان درد…

ادامه مطلب

بر نمی تابید شرم او حضور شمع را

بر نمی تابید شرم او حضور شمع را داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را آفتابی تا نگردد از نزاکت رنگ یار بیختند…

ادامه مطلب

باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا

باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا در فشار دل ید طولاست مژگان ترا بیختند از پردهٔ دل گونیا گرد خطت ریختند از شیرهٔ جان…

ادامه مطلب

با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است

با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است دل عندلیب گلشن رنگ پریده است دور از خرام سرو تو ماتم سراست باغ هر لاله…

ادامه مطلب

ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای

ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار کز…

ادامه مطلب

آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند

آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند آفت دوران شود گر ساغر دیگر زند می تواند گشت از خوان که و مه کامیاب…

ادامه مطلب

آن را که غباری به رخ از تربت طوس است

آن را که غباری به رخ از تربت طوس است در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است دنیا که به چشم تو بود زال…

ادامه مطلب

اگر از دیدن عیب خلایق چشم می‌پوشی

اگر از دیدن عیب خلایق چشم می‌پوشی همانا در پی کتمان عیب خویش می‌کوشی عبادت در حضور خلق ار چشم قبول افتد تو ظالم فسق…

ادامه مطلب

اشتیاقم جام می را جان تصور می کند

اشتیاقم جام می را جان تصور می کند هر خمی را چشمهٔ حیوان تصور می کند در غم عشق آنکه دندان بر جگر افشرده است…

ادامه مطلب

از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را

از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو گر فشارم با…

ادامه مطلب

از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود

از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست کآنجا ز…

ادامه مطلب

از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن

از آن دو لب چه گل کام می توان چیدن که بوسه ای به صد ابرام می توان چیدن به دامنی که بگسترده پرتو خورشید…

ادامه مطلب

وارستگی از خویش ترا رهبر فیض است

وارستگی از خویش ترا رهبر فیض است دلبستگی تست که قفل در فیض است مانند نسیم سحری در ره شوقش پرواز دل از سینه به…

ادامه مطلب

هرگز نبوده غیر توام آرزوی دل

هرگز نبوده غیر توام آرزوی دل یارب تهی مباد ازین می سبوی دل جز غنچه ای که می شکفد از نسیم صبح از کس ندیده…

ادامه مطلب

هر کرا دل بی غبار کینه است

هر کرا دل بی غبار کینه است خشت دیوار تنش آیینه است دل که پنهان در صفای سینه است پیچ و تابش جوهر آیینه است…

ادامه مطلب

نیست جای پانهادن بر زمین

نیست جای پانهادن بر زمین پرگل است امروز سرتاسر زمین بسکه بار منت زلفت کشد می گدازد نافه آهو بر زمین در غمش از تندباد…

ادامه مطلب

نوبهار آمد هوا آیینه پرواز است باز

نوبهار آمد هوا آیینه پرواز است باز هر طرف خیل پری سرگرم پرواز است باز؟ از طپش، شریان شوقم پردهٔ دل می درد چشم مخمور…

ادامه مطلب

نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را

نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را هلاک گردش چشمی که از هر جنبش…

ادامه مطلب

نباشد عقده‌ای در خاطر ار ابنای دنیا را

نباشد عقده‌ای در خاطر ار ابنای دنیا را به سان رشتهٔ گوهر به هم راهیست دل‌ها را به خال روی رنگی می‌دهم نسبت سویدا را…

ادامه مطلب

می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است

می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است آنقدر مستی که مژگان هم از او برگشته است در ره شوق تو از بس…

ادامه مطلب

منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را

منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس کس…

ادامه مطلب

مست و بیخود شوخ من افتاده است

مست و بیخود شوخ من افتاده است بر زمین همچون چمن افتاده است هر که در تعریف خود کوشد مدام بر زبان خویشتن افتاده است…

ادامه مطلب

ما راست ای سرآمد لیلی نگاه‌ها

ما راست ای سرآمد لیلی نگاه‌ها از هر نگه به وادی وصل تو راه‌ها از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم مانده است…

ادامه مطلب