در شب هجران که یادت طاقت از من می برد

در شب هجران که یادت طاقت از من می برد اشک پیغ ام گریبان را بدامن می برد قسمت هر کس بقدر رتبهٔ او می…

ادامه مطلب

در حریمش دل و جان باخته می باید رفت

در حریمش دل و جان باخته می باید رفت شمع سان پای ز سر ساخته می باید رفت توبه کن تا سبک از خویش توانی…

ادامه مطلب

دختر رز خلف سلسلهٔ بیهوشی است

دختر رز خلف سلسلهٔ بیهوشی است توبه از می به حقیقت گلهٔ بیهوشی است آن گرانمایه متاعی که ز خود می جویی با خبر باش…

ادامه مطلب

خوش است بوسه بر آن لعل خط دمیده خوش است

خوش است بوسه بر آن لعل خط دمیده خوش است بلی حلاوت شفتالوی رسیده خوش است پیام لاله پی منع گریه ام این بود که…

ادامه مطلب

خاکساری جوشن شمشیر آفت می شود

خاکساری جوشن شمشیر آفت می شود کوتهی دیوار را حصن سلامت می شود رفتگان را طور رفتارش برانگیزد زخاک قامتش چون در خرام آید قیامت…

ادامه مطلب

چون نگاهی سوی من زان چشم مخمور افکند

چون نگاهی سوی من زان چشم مخمور افکند دل تپیدن‌ها مرا از بزم او دور افکند بسکه در دل ناله را دزدیده ام از شرم…

ادامه مطلب

چوب قفس نخست زخس می کنیم ما

چوب قفس نخست زخس می کنیم ما پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما صحرای دلگشای دل ماست خامشی کسب هوا ز حبس نفس…

ادامه مطلب

چو آفتاب جمال تو آشکاره شود

چو آفتاب جمال تو آشکاره شود چراغ لعل به فانوس سنگ خاره شود نشان آبله افزود حسن روی ترا یکی هزار شود ماه چون ستاره…

ادامه مطلب

چنان ز زشتی کردار خود خجل شده ام

چنان ز زشتی کردار خود خجل شده ام که غرق آب و عرق گشته مشت گل شده ام چنان به خویش فرو رفته ام که…

ادامه مطلب

چشم او آشیانهٔ دل ما

چشم او آشیانهٔ دل ما حلقهٔ زلف خانهٔ دل ما اشک ما حلقه ایست سربسته رازدار فسانهٔ دل ما عشق آتش مزاج گل رویان گشته…

ادامه مطلب

جبین را صندل اندود از چه ای ابرو کمان کردی؟

جبین را صندل اندود از چه ای ابرو کمان کردی؟ چرا در صبح کاذب صبح صادق را نهان کردی؟ نرفت از جا به اشک و…

ادامه مطلب

تنها نه قلب دل نگه او شکسته است

تنها نه قلب دل نگه او شکسته است بازار خوش نگاهی آهو شکسته است در باغ بهر مشق ستم هر بنفشه ای پیش خط سیاه…

ادامه مطلب

تا نقاب از عارض آن سرو چمن پیرا گرفت

تا نقاب از عارض آن سرو چمن پیرا گرفت لاله از شرم رخ لعلش ره صحرا گرفت جلوه گر ز آیینهٔ نقصان شود حسن کمال…

ادامه مطلب

تا چمن از جلوه ات رشک جنان گردیده است

تا چمن از جلوه ات رشک جنان گردیده است برگ برگ غنچه در وصفت زبان گردیده است شد پس از مردن غبارم سرمهٔ آوازها بسکه…

ادامه مطلب

پیچ و تاب غم فزاید انبساط مرد را

پیچ و تاب غم فزاید انبساط مرد را دل طپیدن دست گلباز است عاشق درد را هر که تن را دوست دارد دشمن جان خود…

ادامه مطلب

بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را

بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه…

ادامه مطلب

بی تو چون پسته طرب ساخته غمناکترم

بی تو چون پسته طرب ساخته غمناکترم یک دهن خنده نشانیده به خون تا کمرم بزم رقص تو ز بس حیرت نظاره فزود گرم گردش…

ادامه مطلب

به یمن همت عشقت ز قید دل رستم

به یمن همت عشقت ز قید دل رستم بتی که قبلهٔ آمال بود بشکستم دلمم ز لذت جیب دریده غافل نیست ولی ز ضعف به…

ادامه مطلب

به سیر باغ خرامان شد آن نگار امروز

به سیر باغ خرامان شد آن نگار امروز چه مایه فیض که اندوخت نوبهار امروز دلم زدیدنش آبی که خورده بود امشب فرو چکید زمژگان…

ادامه مطلب

به چشم اهل دل آن اشک اعتبار نداشت

به چشم اهل دل آن اشک اعتبار نداشت که لخت لخت جگر را به روی کار نداشت کدام شمع در این تیره خاکدان افروخت که…

ادامه مطلب

بگذشت نوجوانی و جسم نزار ماند

بگذشت نوجوانی و جسم نزار ماند گردی درین ره از پی آن شهسوار ماند رو داد وصل یار و همان دل فسرده ایم این غنچه…

ادامه مطلب

بزم رقصی زا ن نگار سیمبر می خواستیم

بزم رقصی زا ن نگار سیمبر می خواستیم پیچ و تاب زلف با موی کمر می خواستیم تا زبان شکوهٔ بیداد را سامان دهیم غنچه…

ادامه مطلب

بپوش از دیدهٔ نامحرم شهوت عبادت را

بپوش از دیدهٔ نامحرم شهوت عبادت را نهان کن در نقاب ظلمت شب حسن طاعت را هواپیما شود بر دوش آهت گر زبان و دل…

ادامه مطلب

با صفای سینه دایم توامانم همچو صبح

با صفای سینه دایم توامانم همچو صبح نیست غیر از مهر جنسی بر دکانم همچو صبح لب فروبستن مرا شد پردهٔ حسن کمال بی تو…

ادامه مطلب

ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا

ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست صبح نوروزیست…

ادامه مطلب

آه تا برخاست از دل اشک غلتان می‌شود

آه تا برخاست از دل اشک غلتان می‌شود چون هوا گیرد بخار از بحر باران می‌شود شد ریاضت قوت روح ما که شمع بزم را…

ادامه مطلب

آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند

آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند باید که خویش را ز خود اول جدا کنند دل را به ناز چاشته خوار جفا کنند تا…

ادامه مطلب

اگر حرفی ز سوز آتش عشقش بیان کردم

اگر حرفی ز سوز آتش عشقش بیان کردم به رنگ شمع محفل خویش را صرف زبان کردم فغانم از گداز آتش غم اشک حسرت شد…

ادامه مطلب

آشنا خواهد شدن ما و ترا دل‌ها به هم

آشنا خواهد شدن ما و ترا دل‌ها به هم نسبتی دارند آخر شیشه و خارا به هم نوبهاران هرکجا می‌کشی در پرده است بسته ابر…

ادامه مطلب

از موج چین، جبین هر آن کس که ساده است

از موج چین، جبین هر آن کس که ساده است دایم در بهشت به رویش گشاده است هان بی خبر سفینهٔ عمر تو از نفس…

ادامه مطلب

از سکوت افشای اسرار نهانی کرده ایم

از سکوت افشای اسرار نهانی کرده ایم عرض حالی با زبان بی زبانی کرده ایم مغز جان ما نمک پروردهٔ عشق است عشق عمرها در…

ادامه مطلب

از برم دل می برد هر دم به رنگ تازه ای

از برم دل می برد هر دم به رنگ تازه ای دلبر نازک نهالی، شوخ و شنگ تازه ای تازجوش بولهوس رنگش با باد شرم…

ادامه مطلب

آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما

آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما کوه را چون ابر می پاشد زهم افغان ما جویای تبریزی

ادامه مطلب

یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند

یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند چشم خونین تخم حسرت در کنار ما فشاند روشن است از هر پر پروانه بزم نیستی…

ادامه مطلب

همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بی‌رخت

همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بی‌رخت چون رگ بسمل تپد تار نگاهم بی‌رخت می‌چکد خونم ز دل چون می‌روم از خویشتن می‌توان چیدن…

ادامه مطلب

هر که چون صبح خودنمایی کرد

هر که چون صبح خودنمایی کرد پیرهن بر تنش قبایی کرد عشوهٔ لاجوردیی که تراست رنگ روی مرا طلایی کرد چون توان دید ماه را…

ادامه مطلب

هر دلی کز دست شد پابست اوست

هر دلی کز دست شد پابست اوست پای بست حسن بالا دست اوست سوختن صد داغ بر دل در دمی کارهای عشق آتش دست اوست…

ادامه مطلب

نوبهار آمد خرامان دوش بر دوش نشاط

نوبهار آمد خرامان دوش بر دوش نشاط داد گلبن را بکف جامی ز سر جوش نشاط خندهٔ بی اختیار گل ز هوشش برده است سینه…

ادامه مطلب

نمی‌دانم چرا با من به حکم بدگمانی‌ها

نمی‌دانم چرا با من به حکم بدگمانی‌ها چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانی‌ها به قدر طاقت عاشق بود بی‌رحمی خوبان کشم شمشیر جورش…

ادامه مطلب

نخواهد کرد گردون بعد از این آهنگ جنگ من

نخواهد کرد گردون بعد از این آهنگ جنگ من که باشد کوکبش بر پیکر آثار خدنگ من به صد بی تابی پروانه گرد شمع رخساری…

ادامه مطلب

می نشاط که در جام شاه ریخته اند

می نشاط که در جام شاه ریخته اند به ساغر دل هر خاک راه ریخته اند ترا شراب به چشم سیاه ریخته اند مگوی چشم…

ادامه مطلب

می افزود چراغ زندگانی

می افزود چراغ زندگانی بود آبی به باغ زندگانی گل داغ پشیمانی نچینند ‏ سیه کاران ز باغ زندگانی بنوش آب حیات باده چون خضر…

ادامه مطلب

مستیش افزود تا بشکست مینای دلم

مستیش افزود تا بشکست مینای دلم جام عیشش پر بود از ریختن های دلم غنچه سان گر واشکافی جز زبان شکوه نیست زان تغافلهای دل…

ادامه مطلب

مانع سوز دل خستگی آزرم شود

مانع سوز دل خستگی آزرم شود کی علاج تب عشق از عرق شرم شود دین و دل نذر گذارم تو مگر رام شوی می کشم…

ادامه مطلب

لبت از خود شراب می طلبد

لبت از خود شراب می طلبد دلم از خود کباب می طلبد از می لاله گون لبی ترکن باغ حسن تو آب می طلبد هر…

ادامه مطلب

گل به آن روی نکو می ماند

گل به آن روی نکو می ماند مل به لعل لب او می ماند ماه اگر ماه شب چارده است بی کم و کاست به…

ادامه مطلب

گر نیست آفتاب برین در کمین برف

گر نیست آفتاب برین در کمین برف ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف فرش است نور صبح بروی بساط خاک یا این مکان…

ادامه مطلب

کو بهاران تا برآید از کمین ابرسیاه

کو بهاران تا برآید از کمین ابرسیاه این قلمرو را کشد زیر نگین ابرسیاه تخم حسرت ریزد از هر اشک مژگان ترم گویی از دریای…

ادامه مطلب

کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمی‌آید

کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمی‌آید که دریاهای خون از چشم گریانم نمی‌آید مگر زد برق آهم کاروان اشک خونین را که عمری…

ادامه مطلب

فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد

فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد نغمه سنج شد بلبل، خون گل به جوش آمد صبح روز باران است مفت می گساران است باده…

ادامه مطلب