غزلیات جویای تبریزی
شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود
شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود بادهٔ لعلی به جامم از شکست رنگ بود بود خون آلوده دل در بیضه همچون غنچه…
سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد
سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی که شور محشر…
سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه
سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه داد داد از درد حرمان وز تغافل آه آه جسم زارم همچو نبض خسته آید…
زل بند چاشنی باشد حلاوت از لبش
زل بند چاشنی باشد حلاوت از لبش شیرهٔ جان می چکد چون صاف لذت از لبش ناله از دل، آه گرم از سینه، اشک از…
زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد
زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد چو مژگانش ز خود یارب دلش زاغیار برگردد در آوازم اثر کرده است از بس ضعف…
ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را
ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را چو قمری آتش من ساخت خاکستر کبوتر را چو دریایی که باشد موجزن، از شوق کوی…
ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم
ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را…
رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند
رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند پرتو مهتاب در پرویزن گل بیختند می تواند گردهٔ رنگ بناگوشت شود با شمیم گل هوای صبح…
دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج
دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج از پیچ و تاب شد به دلم تیر آه کج کج کج بود خرام سیه مست باده را چشمت…
دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد
دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن…
دل که در او سوز عشق راه ندارد
دل که در او سوز عشق راه ندارد روشنیی از چراغ آه ندارد خانه به دوش فنا به رنگ حباب است هر که عنان نفس…
دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی
دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون که…
دگر بوی کبابم از دل آواره می آید
دگر بوی کبابم از دل آواره می آید مگر امشب ببزم آن شوخ آتشپاره می آید چو گل کز باد نوروزی بریزد بر سر خاری…
در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد
در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد مرغ هوشم با تذرو رنگ پر در پر پرد هر قدر باشد قوی با فرع محتاج است…
در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست
در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست روشن ز شمع بزم بود اهل دید را کاخر به…
در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش
در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش شوخ و حریف حرف مصاحب شراب باش خواهی که جا دهنده معراج عزتت با خلق گرم…
خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید
خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید صاف نشاط از آن لب خندان فرو چکید آبی که خورده بود دل از دیدن تو دوش…
خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت
خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت ظاهر از عنوان بود مضمون مکتوب لبت برگ گل را شور لبخندت گریبان چاک کرد شد قیامت…
حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست
حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست تیغ های موج را هیچ احتیاج آب نیست قدر نعمت از زوالش بیشتر ظاهر شود عقد دندان تا…
چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون میرود
چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون میرود نافه میبالد چنان کز پوست بیرون میرود میکشد با آنکه بار یک جهان دل را به دوش…
چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد
چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد به تن هر قطره خونم دانهٔ زنجیر می گردد خیالش را ز بس در پرده های…
چه چاره است دل سر زدیده بر زده را
چه چاره است دل سر زدیده بر زده را خدا علاج کند این جنون به سر زده را مخور فریب رعونت که از پشیمانی بسی…
چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند
چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند از شکست رنگ می ترسم که مینا بشکند موج صاف لعلگون، در ساغر زرین او خار در پیراهن…
جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او
جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او که سنگ سرمه باشد کوه تمکین نگاه او علو همت آن کس را که دارد گرم…
تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای
تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای تو بیوفا چقدر مایل جفا که نه ای چو ماهیی که طلبکار آب در دریاست کجا رود…
تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست
تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست لخت دل بر سر مژگان گل نظارهٔ اوست نو خط گرد کدورت نبود چهرهٔ دل گره جبههٔ…
تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد
تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد هر قطرهٔ خون در تن زارم چمنی شد ای جان جهان کشتهٔ الماس ستم را هر رگ به…
پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است
پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است گویی ز صاف و درد می آب و گل من است از تخم عشق یار که…
بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن میکشد
بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن میکشد هرکه چون گرداب پای خود به دامن میکشد در تمنای تماشای تو چشم داغ دل از شکاف سینه همچون…
بی جان بود قدح شب آدینه بر زمین
بی جان بود قدح شب آدینه بر زمین مالد ز تشنگی بط می سینه بر زمین پاشید گل زشرم صفای تو در چمن از برگ…
بود آسودگی در اضطراب از چشم بیتابم
بود آسودگی در اضطراب از چشم بیتابم چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی…
به قدر دستگه پامال حب مال خواهی شد
به قدر دستگه پامال حب مال خواهی شد اگر دستی نخواهی داشت فارغ بال خواهی شد خمار آرزویم بشکن و یک جرعه بر لب نه…
به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی
به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی وز آن دل کز جهانش کنده ای صاحب نگین باشی قضا را نیست پروایی ز…
به آب و رنگ حسن او چمن نیست
به آب و رنگ حسن او چمن نیست به خوش حرفی لعل او سخن نیست به جایی می رسد هر کس ز خود رفت که…
بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم
بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم برگداز خویش تا بستم کمر، دریا شدم بستن لب، بال پرواز است مرغ ناله را تا خموشی…
بر لب منه پیالهٔ سرشار بیش ازین
بر لب منه پیالهٔ سرشار بیش ازین دامن مزن بر آتش رخسار بیش ازین من آن نیم که اینقدر جان بخواهمت می خواهمت بجان تو…
با همه اعضا مرا چون ابر گریان ساختند
با همه اعضا مرا چون ابر گریان ساختند همچو شاخ گل سراپای تو خندان ساختند شکرین لعلت ز موج آب حیوان ساختند نقل دندان ترا…
اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا
اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا چون دل من جان من یک پهلو افتادن چرا رحم بر خود کن که بیخود گشتی از یک…
آهم گشود تا پر پرواز در هوا
آهم گشود تا پر پرواز در هوا شد رشک گلستان ارم سربسر هوا تا شمع یاد روی تو افروخت در دلم آهم عبیر بوی گل…
آنکه از داغ فراقت جگرش سوخته است
آنکه از داغ فراقت جگرش سوخته است یار اغیار شدن بیشترش سوخته است اولین گام بود راه به مقصد چون برق هر که از گرم…
آمدی مستانه و گل گل طرب دارد بهار
آمدی مستانه و گل گل طرب دارد بهار خندها از غنچهٔ گل زیر لب دارد بهار تا زشور خنده رنگ قهقهه گلها که ریخت؟ دیدهٔ…
افتاد عکس عارضت ای مه جبین در آب
افتاد عکس عارضت ای مه جبین در آب شد موسم بهار گل آتشین در آب شمشیر موج تیغ سیه تاب می شود شوید سیاه بخت…
اسیر پیچش آن طره شکن گیرم
اسیر پیچش آن طره شکن گیرم ز موج نکهت سنبل کنند زنجیرم ز حیرتم چه عجب گر بماند از رفتار به روی آب روان گر…
از عاشقان چه گویم و صبر و توانشان
از عاشقان چه گویم و صبر و توانشان خندان بود چو لاله دل خونفشانشان رفتم پی سراغ دل و دیده یافتم در انتهای وادی وحشت…
از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود
از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود این کتاب آخر ازین شیرازه ابتر می شود شعله ور گردد چو از می آتش رخسار یار عندلیب…
از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار
از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار طفل ما نگرفته جز در دامن صحرا قرار دشمن هر کس به قدر خواهش او می…
همین نه لعل ترا معجز دم عیساست
همین نه لعل ترا معجز دم عیساست ز رویت آینه را جلوهٔ ید بیضاست چه دولتی است که در عشق بشکند رنگی به دستم آینه…
هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند
هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند آن تندخو ز ناز چو چین بر جبین زند دور از تو ذرهٔ من دشمن همند…
هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما
هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست همچو شب در…
نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار
نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار عکس در آیینه چون در چشمه باشد بیقرار از بر خود افکند در سینه کندنها برون هست…