خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد

خلعت بی طمعی زیب هنرور باشد آبرو شمع نهانخانه گوهر باشد صبح از صدق صفا فیض جهانگیری یافت هر که دل را کند آیینه سکندر…

ادامه مطلب

حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش

حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش گنجها در خویشتن یابی ز نسپردن به خویش خودفروشی را رواج از تست در بازار دهر…

ادامه مطلب

چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو

چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو گویی این نالش ز دست کیست آه از دست تو از فشار پنجهٔ جورت چه مالش‌ها…

ادامه مطلب

چو شمع بزم حسن روستایی

چو شمع بزم حسن روستایی رود آخر به چشم از خودنمایی یک امشب شمع خلوتخانه ام باش که باشد آشنای روشنایی به گرد معنی بیگانه…

ادامه مطلب

چو از فکر کام تو حاصل شود

چو از فکر کام تو حاصل شود زبان خار پیراهن دل شود بود دست گل باز چون آینه به آن آینه رو مقابل شود از…

ادامه مطلب

چنان به پیش فلک نالم از غمت شب‌ها

چنان به پیش فلک نالم از غمت شب‌ها که خون دل می‌چکد از دیده‌های کوکب‌ها چو بسته خون دلم را به خویش می‌آرد برای خنده…

ادامه مطلب

چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین

چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین فروغ دیدهٔ شیر خدا امام حسین غریق لجهٔ کرب و بلا، شه مظلوم شهید تشنه لب کربلا امام…

ادامه مطلب

تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن

تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن من و بی طاقتی و راه صحرا و نیاسودن من و گریان چو ابر…

ادامه مطلب

ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته

ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته بود چو مطلع برجسته در زمین شکفته مجو کدورت اطن زهم نشین شکفته که هست آینهٔ روی دل…

ادامه مطلب

تا کام خواهش از می بی غش گرفته است

تا کام خواهش از می بی غش گرفته است برگ گلی است لعل تو کآتش گرفته است شب تا سحر هوازدهٔ آرزوی تست گر غنچه…

ادامه مطلب

تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق

تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق بال و پر از شعله مانند شرر می خواستیم شوخ چشمی را ز حد برداشت شمع بزم یار…

ادامه مطلب

پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد

پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد این شکرخند کز ابنای زمان می…

ادامه مطلب

بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است

بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است خامشی در شرمساریها گواه ما بس است ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم در…

ادامه مطلب

بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما

بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما ز جنبش مژه در کار دلخراشی ما به نرگس تو که بیهوش ساغر ناز است اثر نکرد…

ادامه مطلب

به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند

به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند عبیر نور این فانوس بر پیراهن افشاند شراب آرزوها مست خواب غفلتم دارد خوی خجلت مگر مشت گلابی…

ادامه مطلب

به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا

به رویم دیدهٔ حیران در فیضی گشود اینجا چو شبنم باختم از یک نگه بود و نبود اینجا نماز و سبحه و کبر و ریا…

ادامه مطلب

به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر

به بیخودی شد از آن همزبان من تصویر که هست محرم راز نهان من تصویر کتاب بی خودی ام، حاشیه است تفسیرم زبان حیرتم و…

ادامه مطلب

بسکه تلخی چشانده هجرانم

بسکه تلخی چشانده هجرانم مزه گردانده شیرهٔ جانم ریخت دردت چو غنچهٔ لاله یک بغل داغ در گریبانم جویای تبریزی

ادامه مطلب

برد یاد او دل غم پیشه را

برد یاد او دل غم پیشه را جوش می برداشت از جا شیشه را شمع سان گلهای داغت بر سرم می دواند تا کف پا…

ادامه مطلب

باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است

باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است بلدی در ره رفتن زخودم حاجت نیست…

ادامه مطلب

آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود

آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود پشت بان حیرت چشم اضطراب دل بود می رود از بس جوانی زودگویی با خزان چون گل رعنا…

ادامه مطلب

ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر

ای ز فیض لطف عامت گشته خون ناب شیر از چه در کامم چو طفل غنچه شد خوناب شیر آه سردم کرده از یاد بناگوشت…

ادامه مطلب

آنکه نتوان گشت قربانش پری روی من است

آنکه نتوان گشت قربانش پری روی من است وانکه بر گردش توان گردید بدخوی من است جویای تبریزی

ادامه مطلب

امشب زمی چو مجلس دلدار گرم شد

امشب زمی چو مجلس دلدار گرم شد بازار گل فروشی رخسار گرم شد جان را ز فیض عشق تعلق بود به جسم چندان بتافت مهر…

ادامه مطلب

افزود عشق قدر دل دردناک را

افزود عشق قدر دل دردناک را اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را از آفتاب روز جزا فیض بیخودی آسوده کرد سایه نشینان تاک…

ادامه مطلب

آسوده دلی که بی قرار است

آسوده دلی که بی قرار است آن دیده خنک که شعله بار است چون آینه عیب جو در این بزم تا عیب نماست عیب دار…

ادامه مطلب

از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام

از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام بسکه در بزمش زحیرت خشک برجا مانده است…

ادامه مطلب

از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی

از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی با هواها برنمی آیی به نیروی…

ادامه مطلب

از آن چون آب در گل‌ها بود آهسته رفتارش

از آن چون آب در گل‌ها بود آهسته رفتارش که می‌ترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش کشد مجنون ما پای طلب در دامن…

ادامه مطلب

وای بر دیده اگر محو بدایع نشود

وای بر دیده اگر محو بدایع نشود بر دل افسوس که حیران صنایع نشود بر ندارد هوست تا زخودآرایی دست حسن کردار تو مقبول طبایع…

ادامه مطلب

هست هر حرف تو شکر را جواب

هست هر حرف تو شکر را جواب و آن دو لب قند مکرر را جواب قطرهٔ اشک نهان در دیده ام در صدف گردیده گوهر…

ادامه مطلب

هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی

هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی چون غنچهٔ نرگس بود آبستن چشمی یک شب ز جمالش چقدر بهره توان برد بگذشت شب وصال به…

ادامه مطلب

نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او

نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او چون گره از طرهٔ مشکین گشاید در چمن؟ کز شمیم گل غبار…

ادامه مطلب

نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو

نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو نعل در آتش بود بر روی تو ابروی تو با رخش ای گل مزن زین…

ادامه مطلب

نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی

نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی یکرنگ خواجهٔ دو سرا مرتضی علی در بحر نعت و منتقبتم آشنا کنید یا مصطفی محمد و یا مرتضی…

ادامه مطلب

نادیدن جمال تو مشکل بود مرا

نادیدن جمال تو مشکل بود مرا مژگان بهم زدن تپش دل بود مرا آهی که سرکشد ز لبم شاخ سنبلی ست از بسکه دل به…

ادامه مطلب

می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا

می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا یاد آغوشت کند گرم همآغوشی مرا قطره ای در کام دل از جام درد او چکید می…

ادامه مطلب

مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا

مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود…

ادامه مطلب

مرا خون دل از دست جانانه ای است

مرا خون دل از دست جانانه ای است که هر نقش پایش پریخانه ای است جویای تبریزی

ادامه مطلب

لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است

لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است چشم مخمور بتان خواب فراموش من است آفتاب من بیا کز شوق هم آغوشی ات چون مه…

ادامه مطلب

گلستان بی‌بر رویی به زندان می‌زند پهلو

گلستان بی‌بر رویی به زندان می‌زند پهلو گل از هر خنده بر چاک گریبان می‌زند پهلو چه غم گر دامنم شد زرق خارستان این وادی…

ادامه مطلب

گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است

گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است دوختم تا چشم خواهش بر گل رخسار یار بخیهٔ…

ادامه مطلب

کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم

کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم زان قیامت جلوه در دل شور محشر داشتم با زبان حال تا حال دلم گوید…

ادامه مطلب

کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان

کرده تا از گرمی خویت حکایت سر زبان شعله می رقصد بهرنگ شمع بزمم بر زبان جلوهٔ توحید را هر ملتی آیینه است شاهد معنی…

ادامه مطلب

قهقهه خنده مرا در غم او ناله بود

قهقهه خنده مرا در غم او ناله بود جام سرشار به لب ساغر تبخاله بود نه همین اشک به چشمم شده چون آینه خشک آه…

ادامه مطلب

فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز

فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز آن کس که نه دندان فشرد بر جگر امروز از یاد بناگوش تو در باغ بهشتم دارد نفسم فیض…

ادامه مطلب

غمش گرم تپش گه شعله‌آسا می‌کند ما را

غمش گرم تپش گه شعله‌آسا می‌کند ما را گهی بی‌دست و پا چون موج دریا می‌کند ما را چنان در پردهٔ خاموشی‌ایم از دیده‌ها پنهان…

ادامه مطلب

عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت

عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت رنگ ویرانی مرا در دل به صد نیرنگ ریخت مو به مویم شد زجوش شوق بیتاب سماع…

ادامه مطلب

ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم

ضعف نگذاشت که یک ره جهد از جا آهم شد گره در دل خونین چو سویدا آهم چون نسیمی که نهد سر به بیابان ز…

ادامه مطلب

شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند

شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند در دل شب چون زلب نام خدا گردد بلند قمری مستی ست پنداری به پرواز آمده چون کف…

ادامه مطلب