غزلیات جویای تبریزی
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد اگر آب حیاتی…
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است
رهزن دین و دلم آن نرگس جادو بس است تیر روی ترکش مژگان نگاه او بس است چشم من بر ما ضعیفان ناز آن ابرو…
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب
رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد هر گه به گوش دل…
دور از تو زبسکه بی دماغم
دور از تو زبسکه بی دماغم داغ دل شب بود چراغم از درد چسان رهم که در تن چون شمع دوانده ریشه داغم عشقم چو…
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت
دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم خرابی…
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار…
دل از بس سوی رخسار تو باشد
دل از بس سوی رخسار تو باشد نگاهم بوی رخسار تو باشد چو داغ لاله خال عنبرینت گل خودروی رخسار تو باشد پری بلبل صفت…
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند
در وسعتگه مشرب به رخم واکردند پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ جای خالت به دلم همچو سویدا…
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو
در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار صبح شد…
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است
در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر داغها…
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش از بسکه گشته…
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل
خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل تا کند با ناوک بیداد او نسبت درست…
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن
حیف باشد واله دنیای دون پرور شدن قطره در حبس ابد مانده است از گوهر شدن شکر کن بر ناتوانیها که می یابد هلال منصب…
چون شمع برافروختی از باده کشیدن
چون شمع برافروختی از باده کشیدن گلها بتوان زآتش رخسار تو چیدن بر شهد لب یارزدم دستی و چون شمع گردیدم غذایم سر انگشت مکیدن…
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست…
چه کنم با صف مژگان بلا پرور او
چه کنم با صف مژگان بلا پرور او رگ جان می زند از خیره سری نشتر او هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او…
چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من
چنان یکباره ترک تیغ باز من برید از من کز آن قطع نظر خونابهٔ حسرت چکید از من به نیروی محبت کرد صید خویشتن دل…
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم…
جان آزاد گرفتار تن زار بماند
جان آزاد گرفتار تن زار بماند همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند از پریشان نظری گشته پریشان دلها دیده آن است که در…
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها
ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها مرا صحرا به صحرا میبرد جوش تپیدنها به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم مرا گهوارهٔ راحت…
تا گشته است پای خم آرامگاه ما
تا گشته است پای خم آرامگاه ما گردیده است کوه بدخشان پناه ما سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است بر پای ما چو…
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد
تا دلم هنگامهٔ مهر و وفا را گرم کرد خوی آتشناک او بزم جفا را گرم کرد درد کی آسان تواند جای گیرد در دلی…
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار
پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار در چمن گل بر سرم افشاند احسان بهار از زمین هر قطرهٔ باران برویاند گلی تخم گویی…
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا
بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن نکهت گل موج…
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست
بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ…
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد غبار راه او باشد تنم چون خاک میگردد چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم…
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن
به سعی در طلبش راه جستجو سر کن می دگر ز گداز نفس به ساغر کن حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید از این…
به پیری نشد چاره گردن کشان را
به پیری نشد چاره گردن کشان را که زورین کند حلقه گشتن کمان را ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل به یک گل گلستان کن این…
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما
بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر…
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن! چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن! گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین…
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل
باشد کسی که سر خوی او ز جام دل دایم به رنگ غنچه بخندد به کام دل کی دلنشین شود اگر از دل سخن نخاست…
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد
با بار آن گل رو دل بی حجاب باشد زان روی با سرشکم بوی گلاب باشد گر شاهی از فقیری است دارد نمود بی بود…
ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد
ای دل هم آرمیده و هم می رمیده باشد آه به باد رفته و اشک چکیده باش جمعیت دل ار طلبی راه درد گیر یعنی…
آنکه زلفش به دلم دست تطاول پیچد
آنکه زلفش به دلم دست تطاول پیچد دود در خلوتش از نکهت سنبل پیچد پلکها چون بگذارد بهم از مستی خواب سرمه از نرگس او…
آن دم که باده کلفتم از سینه می برد
آن دم که باده کلفتم از سینه می برد خورشید رشک بر دل بی کینه می برد در هر بنا که عرض صفا می دهد…
اگر شه ور گدا کز مرگ دایم بر حذر باشد
اگر شه ور گدا کز مرگ دایم بر حذر باشد بلند و پست دنیا رمزی از زیر و زبر باشد مرا در شیشهٔ دل بادهٔ…
آشنا با عشق اگر شد عقدهٔ دل وا شود
آشنا با عشق اگر شد عقدهٔ دل وا شود قطرهٔ دریا می شود چون واصل دریا شود جویای تبریزی
از فیض عشق دید بسی فتح باب دل
از فیض عشق دید بسی فتح باب دل دریای رحمت است چو گردید آب دل پیکان دل شکار کمان ابروی مرا زنجیر ساز آمده از…
از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست
از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست گلشن ز جوش لاله به خون جگر نشست رنگ پریده ام چو ز شرم رخت گداخت شبنم…
از بصیرت جوش اشکش بسکه فارغبال کرد
از بصیرت جوش اشکش بسکه فارغبال کرد آفتاب از پردهٔ چشمم توان غربال کرد می کند با هستی حیرت نصیب بزم عشق دوری او آنچه…
و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم
و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم به تن از پیرهن جز یک گریبان وار نگذارم بریزم خاک حسرت بسکه بر سر بی…
هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط
هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط ما و گله ز خوی تو کذب، افترا، غلط وصف لطافت تو همین بس که می کند…
هر کس محروم از جوانی است
هر کس محروم از جوانی است دردی کش صاف زندگانی است از یاد تو با نسیم آهم بویی ز بهار نوجوانی است کس پی نبرد…
نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار
نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار آه کامشب مانع نظاره شد در بزم…
نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت
نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت سرو هم از نخل قدش خلعت اندام یافت ماند در دل اضطراب عشقم آخر برقرار چون رگ…
نمک پروردهٔ لعلت تکلم
نمک پروردهٔ لعلت تکلم گریبان چاک دندانت تبسم ترا با چشم مخموری که داری نگهدارد خدا از چشم مردم تو خود را غیر میدانی وگرنه…
نباشد غیر عشق نیکوانم پیشهٔ دیگر
نباشد غیر عشق نیکوانم پیشهٔ دیگر به غیر از وصل خوبانم به دل اندیشهٔ دیگر بجز فکر وصال او که یارب باد روزافزون به وصل…
می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه
می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه بی حیا بی آبرو بی شرم کافر آینه همچو برگ گل هوا گیرد ز پشت دست…
مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را
مه من چون دهد عرض صفای پیکر خود را کشد صبح از خجالت بر سر خود چادر خود را از آن با چشم دل حیران…
مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز
مستان پی گلگشت چمن می رسد امروز نازش به گل و سرو و سمن می رسد امروز دور است که لب تشنهٔ خون دل خلق…