غزلیات جویای تبریزی
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا…
دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد
دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد چو رنگ از رخ پرد محتاج بال و پر نمیباشد غزالان سر به صحرا دادهٔ رشکند در…
دل صاف من از وضع جهان کلفت نمیگیرد
دل صاف من از وضع جهان کلفت نمیگیرد بلی آیینه زنگ از زشتی صورت نمیگیرد توانایی صبرم کاش میبودی ازین داغم که دست ناتوانی دامن…
دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد
دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد بود در پردهٔ نومیدیم امیدواریها که در خود هر…
درویشیم به حشمت دارا برابر است
درویشیم به حشمت دارا برابر است فقرم به پادشاهی دنیا برابر ا ست آنجا که عشق شور به بحر دل افکند یک قطرهٔ سرشک به…
در سینه آنچه این دل مایوس می کند
در سینه آنچه این دل مایوس می کند کی در فرنگ نالهٔ ناقوس می کند آنجا که سرو قد تو آراست بزم رقص رنگ پریده…
در توبه کوش، توبه حصار سلامت است
در توبه کوش، توبه حصار سلامت است سیلاب خرمن گنه اشک ندامت است از شب توان گرفت مکافات روز را روزی که نیست شب ز…
دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست
دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست چشم تری که محو تماشای بیخودیست در محشر شهادتیان نگاه او دشت جنون و دامن صحرای بیخودیست بی رنگ…
خود را چو زخود جدا بیابی
خود را چو زخود جدا بیابی شاید که نشان ما بیابی می ریختی و سبو شکستی ای محتسب از خدا بیابی بینی چون قد جامه…
خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام
خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم یاد آن زلف گرهگیرم چو در دل بگذرد…
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد دست از صورت نگاری میکشد جان میکشد قید تن جان مجرد بهر جانان میکشد یوسف ما را محبت…
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد
چو مهر دوست مرا در حریم جان تابد به رنگ شمع ز نور دلم زبان تابد به درد نکته سراباش! آه از سختی که نارسیده…
چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد
چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد مرا جان در بدن همچون نفس میرفت و میآمد ز شوق دیدن لعلش سحرگه غنچهٔ گل…
چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد
چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد که از نفس رگ جانم فتیله عنبر شد مراد مرد ترقی است در مراتب عشق اگر نه به…
چسبیده به هم گرچه لب از شهد نکاتت
چسبیده به هم گرچه لب از شهد نکاتت دل خون شده بی گفت و شنود از حرکاتت عمر ابدی در گروه کشتن نفس است این…
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند
جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند خویش را چون خال رخسار تو بر آتش زند صد دلار بیتاب در خوناب حسرت…
تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط
تنها نه تنگنای دلم شد خراب خط عالم بهم برآمده از بیحساب خط در چشم دید سرخی آن لعل نکته سنج شنجرف سر سخن بود…
تا مرا شد با تو ای گل پیرهن دلبستگی
تا مرا شد با تو ای گل پیرهن دلبستگی هست همچون غنچه ام با خویشتن دلبستگی سر نزد یک غنچه هم از نونهال من هنوز…
تا چند رود دل پی کاری که ندارد
تا چند رود دل پی کاری که ندارد تا کی بود آوارهٔ یاری که ندارد لعل لب او سوخت چسان خرمن جان را چون آتش…
پرند بوی گل پیراهن او
پرند بوی گل پیراهن او هوای صبح گرد دامن او گلی دارم که از جوش نزاکت کم از چیدن نباشد دیدن او به بوی گل…
بی لب لعلش کباب در نمک خوابیده ایست
بی لب لعلش کباب در نمک خوابیده ایست غنچه در آغوش شبنم گرببستان خفته است ایمن از دام خط شبرنگ او جویا مباش در پرند…
بی تو اخگر در درونم از جگر پرکاله بود
بی تو اخگر در درونم از جگر پرکاله بود دل مرا در تشت آتش همچو داغ لاله بود دوش بر دوش اثر تا خلوت دلها…
به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم
به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم مدار چشم نکویی و جود ازین مردم زیان…
به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد
به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد به تمکین کوه را چون کوچک ابدالان کمر بندد دل از ترک علایق کامیاب…
به جز سر جوش می عقلآفرینی چون نمیدانم
به جز سر جوش می عقلآفرینی چون نمیدانم خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمیدانم چه لاف همسری با قامت او میزنی ای سرو به…
بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت
بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت چون لحد تنگست بر دل دستگاه از شش جهت همچو بوی غنچه از یاد تو هر…
بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا
بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است آمد…
باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است
باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است خوش بود رویت زخط و ز زلف پرخم خوشتر است چون توان دید از…
با بال شوق در چمن قدس طایر است
با بال شوق در چمن قدس طایر است دل گر به راه بی خبریها مسافر است دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم در…
ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها
ای گنجها ز گوهر یاد تو سینهها و ز نقد داغ عشق تو دلها دفینهها در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون افلاک را به لجه…
آه از لب چون شکر خوبان سمرقند
آه از لب چون شکر خوبان سمرقند کش نیشکر قامتشان راست ثمرقند از لطف مزاجی که تو داری، نپسندی از شیرهٔ جان ریخته باشند اگر…
آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم
آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم شور صد دریاست با هر قطرهٔ می بر لبم فیض سرمستیم از خمخانهٔ دل می رسد همچو موج…
اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری
اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری چو ماه آخر چسان از رنج کاهیدن نگهداری خزان پیریت گردد بهار نوجوانیها چو پای سرو…
اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است
اشک حسرت روشنی افزای چشم تر بس است آبداری شمع خلوتخانهٔ گوهر بس است دست و بازو زیب مردان هنر پرور بس است باغ رنگین…
از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست
از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست هر چه در هر جا نباشد تحفه بودن را سزاست…
از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود
از سخن یک جو نه بر قدر سخن پرور فزود کی ز گوهر بر بهای رشتهٔ گوهر فزود آه از غفلت که بر زنجیر طول…
از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت
از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت بوی بهار مهر دهد جور گل رخان از آب تیغ او گل…
چنان کز شهد و شکر نقل نوشین میشود پیدا
چنان کز شهد و شکر نقل نوشین میشود پیدا چو لب بر لب گذاری جان شیرین میشود پیدا از این سنگیندلان قانع به زهراب…
یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت
یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت مشق بیتابی رسانیدم ز فیض اضطراب دل تپیدنها…
همتم کم نتواند برداشت
همتم کم نتواند برداشت دولت جم نتواند برداشت گر دو تا نیست قدم از ضعف است قامتم خم نتواند برداشت هر قدر راندم از جا…
هر که از شمشیر نازت نیم بسمل ماند ماند
هر که از شمشیر نازت نیم بسمل ماند ماند هر گره کز چین ابروی تو در دل ماند ماند نیست جولانگاه هر کس شاهراه بیخودی…
نیکی به خلق چرخ زبرجد نمی کند
نیکی به خلق چرخ زبرجد نمی کند الحق چو نیک مینگری بد نمی کند هر کس مثال آینه صافست طینتش هرگز به روی خلق خوش…
نهانی در حجاب زندگانی
نهانی در حجاب زندگانی برون آی از نقاب زندگانی به قید جسم تا هستی گرفتار گل آلوده است آب زندگانی سوادنامه جز زیر و زبر…
نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم
نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن…
نبود دلی که در طلب اعتبار نیست
نبود دلی که در طلب اعتبار نیست آسودگی گل چمن روزگار نیست از فیض داغ عشق که گل گل شکفته است دل را امید و…
می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را
می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را روی خندانت…
مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند
مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند خون به دل یاقوت را آن لعل عنابی کند آنقدر بر خویش می پیچم به یاد طره…
مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی
مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی راه گو بسیار باشد، هست چون منزل یکی چشم انصافت چو وحدت بین شود داند که هست مسلک…
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم بر زخم جگر سوختهٔ داغ تو بندیم چون غنچه بود خرمی ما ز غم عشق تا دل به ره…
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد صدای قهقههٔ گل بلند خواهد شد چنین که گشته نمک پاش خنده لعل لبت علاج درد دل دردمند…