غزلیات جویای تبریزی
یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت
یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت مشق بیتابی رسانیدم ز فیض اضطراب دل تپیدنها…
همتم کم نتواند برداشت
همتم کم نتواند برداشت دولت جم نتواند برداشت گر دو تا نیست قدم از ضعف است قامتم خم نتواند برداشت هر قدر راندم از جا…
هر که از شمشیر نازت نیم بسمل ماند ماند
هر که از شمشیر نازت نیم بسمل ماند ماند هر گره کز چین ابروی تو در دل ماند ماند نیست جولانگاه هر کس شاهراه بیخودی…
نیکی به خلق چرخ زبرجد نمی کند
نیکی به خلق چرخ زبرجد نمی کند الحق چو نیک مینگری بد نمی کند هر کس مثال آینه صافست طینتش هرگز به روی خلق خوش…
نهانی در حجاب زندگانی
نهانی در حجاب زندگانی برون آی از نقاب زندگانی به قید جسم تا هستی گرفتار گل آلوده است آب زندگانی سوادنامه جز زیر و زبر…
نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم
نماید چون جرس در راه شوق شوخ بیباکم طپیدنهای دل از رخنه های سینهٔ چاکم به اهل درد حاجت نیست زاد ره پس از مردن…
نبود دلی که در طلب اعتبار نیست
نبود دلی که در طلب اعتبار نیست آسودگی گل چمن روزگار نیست از فیض داغ عشق که گل گل شکفته است دل را امید و…
می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را
می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را روی خندانت…
مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند
مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند خون به دل یاقوت را آن لعل عنابی کند آنقدر بر خویش می پیچم به یاد طره…
مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی
مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی راه گو بسیار باشد، هست چون منزل یکی چشم انصافت چو وحدت بین شود داند که هست مسلک…
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم
ما منت مرهم به جراحت نپسندیم بر زخم جگر سوختهٔ داغ تو بندیم چون غنچه بود خرمی ما ز غم عشق تا دل به ره…
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد
لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد صدای قهقههٔ گل بلند خواهد شد چنین که گشته نمک پاش خنده لعل لبت علاج درد دل دردمند…
گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما
گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود…
گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد
گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد در چمن از سرو بلبل خط بیزاری کشد هر که از دون همتی چون شیشهٔ ساعت دمی…
کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است
کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است شکوه از جورش مکن زنهار کافر نعمتی است با وجود دست و پا در راه جست و…
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم که حسرت نامه ام را بر شکست بال خود بستم سخن از عرش گوید مرغ دل تا…
فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند
فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند بی سرو سامان احوالم به سامان می کند از خدنگ آن کمان ابرو سراپای مرا لالهٔ پیکانی زخمم…
غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند
غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند این گره را قطرهٔ شبنم به دندان واکند آفتاب من به نقد جان چو شد جولان…
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز بر زمین ناید غبار من ز دوش گردباد…
عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد
عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد هر چه هر کس می کشد از پهلوی خود می کشد تا به آسانی تواند عقده…
صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز
صبح شد ساقی همان مستی شب دارم هنوز خنده ها بر گریه های بی سبب دارم هنوز غنچه گر دارد مرا گردون ز دلتنگی چه…
شکاریی که دلم گشته است نخجیرش
شکاریی که دلم گشته است نخجیرش صدای شیر به گشو آید از نی تیرش به صد زبان خموشی جواب ناله دهد چو بوی غنچه نهان…
شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود
شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود یک بغل نور چو فانوس در آغوشم بود ابر رحمت شد و بارید به دل…
سینهٔ صد چاک مانند قفس داریم ما
سینهٔ صد چاک مانند قفس داریم ما نالهٔ پهلو شکافی چون جرس داریم ما رازدار عشق را نبود مجال دم زدن بخیه بر زخم دل…
سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را
سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را مرا سرپنجهٔ حسن است طاقت آزما…
زورآوران که پنجهٔ افلاک می برند
زورآوران که پنجهٔ افلاک می برند در کاسهٔ امل چه به جز خاک می برند آنانکه شبنم گل شب زنده داری اند فیض سحر به…
زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را
زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را عمارت می کند پیمانه ای حال خرابم را زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم به خود…
زاضطراب چو موج سراب آب نخورد
زاضطراب چو موج سراب آب نخورد دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت…
ز تیغ ناز خون خلق بیرحمانه می ریزد
ز تیغ ناز خون خلق بیرحمانه می ریزد به آیینی که گویی باده در پیمانه می ریزد فشارد بر دلم دندان ز هر دندانه از…
روشن از سوز درون امشب چراغت می کنم
روشن از سوز درون امشب چراغت می کنم از گل داغ ای دل افسرده باغت می کنم آرمیدی ای دل بی مهر با آسودگی می…
رفت می نوشیم ز یاد آخر
رفت می نوشیم ز یاد آخر شیشه از طاق دل فتاد آخر خال او از ستاره سوختگی پا به زنجیر خط نهاد آخر آه دل…
دولت اگر ز پهلوی خست هوس کنی
دولت اگر ز پهلوی خست هوس کنی اندیشهٔ شکار هما با مگس کنی دل بسته هوایی، از آنرو ز بال و پر خود را به…
دلا ببال که روزی غبار خواهی شد
دلا ببال که روزی غبار خواهی شد غبار توسن آن شهسوار خواهی شد چو مه در آب مبین خویش را در آیینه از این قرار…
دل زجانانه می تواند باشد
دل زجانانه می تواند باشد کعبه بتخانه می تواند شد چون فلاطونی اختیار کند دل که دیوانه می تواند شد چاک چاکست بسکه دل زغمت…
دل از خیال رخت سرخوش ایاغ گل است
دل از خیال رخت سرخوش ایاغ گل است نگه بروی تو پروانه چراغ گل است به ماه عارض او چهره شد ز بی رویی دلم…
درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم
درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم لبالب همچو ماه نو شد از خورشید، آغوشم شب هجران چنان بگداخت فکر آن بر و دوشم…
در سراغ تو غبار رم عنقا گشتیم
در سراغ تو غبار رم عنقا گشتیم عاقبت در طلب افسوس که رسوا گشتیم خاطری نیست که محنتکدهٔ دردت نیست در سراغ تو بسی در…
در تنم از خون نمی گذاشت فریاد
در تنم از خون نمی گذاشت فریاد لخت دل می آرد از چشمم برون، داد از سرشک نیست در ویرانهٔ دل آب و آبادانیی دیده…
دارد دلم مهر علی از بس که پنهان در بغل
دارد دلم مهر علی از بس که پنهان در بغل هر ذرهٔ خاکم بود خورشید تابان در بغل باشد دبستان ترا کیفیت صحن چمن چون…
خود را به تو بی راحله رفتم برسانم
خود را به تو بی راحله رفتم برسانم چون گرد پی قافله رفتم برسانم چون دیدهٔ گریان به زبانی که ندارم از دل به تو…
خداوندا دل وارسته از دنیا کرامت کن
خداوندا دل وارسته از دنیا کرامت کن به سویت افتقار از غیرت استغنا کرامت کن به مقصد میرساند هرکسی را لطف از راهی مرا هم…
چون شود محو از دل خاکی سرشت ما غبار؟
چون شود محو از دل خاکی سرشت ما غبار؟ کی به افشاندن رود از دامن صحرا غبار؟ ای نسیم از کوی او مگذر که می…
چو مست باده رخ از روزنی برون آرد
چو مست باده رخ از روزنی برون آرد چه روی نام خدا گلشنی برون آرد زگرد بالش خورشید تکیه گه سازی چو شبنمت ز خود…
چه می شود؟ نفسی در کنار ما بنشین!
چه می شود؟ نفسی در کنار ما بنشین! به این شتاب کجا می روی؟ بیا بنشین! خدات خیر دهد، آخر این چه انصاف است؟ به…
چنان در سینه آتش عشق آن مست هوس ریزد
چنان در سینه آتش عشق آن مست هوس ریزد که آهم صد نیستان شعله در جیب نفس ریزد بود هر ذره ام گنجینهٔ راز سیه…
چشم از عارض او خون جگر اندودست
چشم از عارض او خون جگر اندودست دل سراسیمهٔ زلفش چو شرر در دو دست نیست جز آینهٔ صورت بی رنگی او آنچه در دائرهٔ…
جان اسیر تست تا تیغت به خونم مایل است
جان اسیر تست تا تیغت به خونم مایل است می کشم ناز تو تا تیرت ترازو در دل است چون توان آسوده زیر چرخ کین…
ترک همره رهنمای کوی ماه من بود
ترک همره رهنمای کوی ماه من بود چشم پوشیدن ز مردم شمع راه من بود من که چشم عیب بینی را نمی پوشم زخلق سر…
تا لبم همزبان خاموشی است
تا لبم همزبان خاموشی است سخنم ترجمان خاموشی است نگه عجز بی زبانانت ترجمان زبان خاموشی است مأمنی در جهان اگر باشد کنج دارالامان خاموشی…
تا دور ز رخ نقاب کردی
تا دور ز رخ نقاب کردی خون در دل آفتاب کردی آخر ز کتاب دلربایی عاشق کشی انتخاب کردی تا زلف به روی ما گشودی…