غزلیات بلند اقبال
زلف تو چو دودآمد وچهر تو چوآتش
زلف تو چو دودآمد وچهر تو چوآتش و از آتش ودود تو دلم گشته مشوش جان ودلوهوش وخرد وصبر وتوانم می بود وربود از کف…
ز ازل چو دلبر ما به خیال دلبری شد
ز ازل چو دلبر ما به خیال دلبری شد دل ما هم ازخیال قد اوصنوبری شد همه ما مگر نبودیم به هم انیس وهمدم چه…
رخ یک طرف دو طره جانانه یک طرف
رخ یک طرف دو طره جانانه یک طرف بردند دل ز هرطرف از ما نه یک طرف از خال وزلفت از دوطرف دانه است ودام…
دهر ومافیها که شد موجود از بهر علی است
دهر ومافیها که شد موجود از بهر علی است دهر تا بوده است ومی باشد همه دهر علی است این همه عالم که یزدان خلق…
دلا تا چند ابجد تا کی ابتث
دلا تا چند ابجد تا کی ابتث کتاب عشق را خوان یک دومبحث نشد حاصل ز لعل او جوابی به وضع ابجد و قانون ابتث…
دشمنی دارنددرکار آب وآتش باد وخاک
دشمنی دارنددرکار آب وآتش باد وخاک با دلم شد پس غم یار آب و آتش باد وخاک یار ما هم شاید ار با ما دم…
در بر دلدار کی رفتم که دلداری نکرد
در بر دلدار کی رفتم که دلداری نکرد کی غم دل پیش او گفتم که غمخواری نکرد کی به اوگفتم که بیمارم چو چشمت از…
خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن
خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن گفتم برو پروا نکن کردی کنون پروانه کن تا بت پرست و بت شکن هر…
چو لاله دل ز داغم لکه دارد
چو لاله دل ز داغم لکه دارد بت من چون هوای مکه دارد رخش از بوسه ام گر پر کلف شد به رخ ماه فلک…
چشمت خدای داده که صاحب نظر شوی
چشمت خدای داده که صاحب نظر شوی هم گوش و هوش تا که ز عالم خبر شوی از دل اگر نبینی وگر نشنوی ز جان…
تیر مژگان تو ما را برجگر بنشسته است
تیر مژگان تو ما را برجگر بنشسته است مرحبا ز ایندست وبازو تا به پر بنشسته است هرکجا سروی بودقمری نشیند بر سرش بر سر…
تعالی الله زجانانی که دارم
تعالی الله زجانانی که دارم ز جانان است این جانی که دارم به سیر سرو بستانم چه حاجت از این سرو خرامانی که دارم به…
پرده را از روی خود انداخت یار
پرده را از روی خود انداخت یار وزنگاهی کار ما را ساخت یار بود شب تاریک ومن گم کرده راه دستگیرم شد مرا بشناخت یار…
به که ما دیوانه از عشق پری روئی شویم
به که ما دیوانه از عشق پری روئی شویم تا مگر زنجیری زنجیر گیسوئی شویم دوزخ سوزان چو از بهر گنهکاران بود همنشین باید به…
برقع ز رخ گشودی دل ازکفم ربودی
برقع ز رخ گشودی دل ازکفم ربودی چون دل ربودی ازمن خود رو نهان نمودی ای سرو قد مه رورفتی به حرف بدگو هر کس…
با سر زلف تودارم کارها
با سر زلف تودارم کارها با دلم از بس کندازارها من سر زلف تو گیرم تا شود بر دلم آسان همه دشوارها بوئی از زلف…
ای دوست که ترک دوستان کردی
ای دوست که ترک دوستان کردی تاچندبه کام دشمنان گردی ازما ز چه بی گنه برنجیدی آخر ز چه بی سبب بیازردی هرگز لطفی به…
ای بت ماه روی مشکین مو
ای بت ماه روی مشکین مو دل به چوگان زلف توچون گو ای سنان قامت ای زره گیسو تیر مژگانی وکمان ابرو رستم داستان حسنی…
اگر از نقطه موهوم نشان خواهدبود
اگر از نقطه موهوم نشان خواهدبود به گمانم رسد آن تنگ دهان خواهدبود رفت دل در بر دلدار و شداسوده زغم آری آن کو رسد…
از دوجا آسان ما را شیخ مشکل کرده است
از دوجا آسان ما را شیخ مشکل کرده است قول شاهد را قبول و ثبت در دل کرده است گفتمش بین این سند را پا…
وفا گر بگوئیم داری نداری
وفا گر بگوئیم داری نداری صفا گر بگوئیم داری نداری به ما بوسه ای از لب شکرینت روا گر بگوئیم داری نداری به هر کس…
هر زمان بر دل ما می کنی آزار دگر
هر زمان بر دل ما می کنی آزار دگر جز دل آزاری ما نیست توراکار دگر نتوان داد زآزار تودل را تسکین نتوانم که دهم…
نه چوبالای توسروی بود اندر چمنا
نه چوبالای توسروی بود اندر چمنا نه کشدفاخته اندر چمن افغان چومنا به سراغ قدچون سرو توگر نیست زچیست فاخته اینهمه کوکو زند اندر چمنا…
من نه آن مستم که باک از شحنه وشاهم بود
من نه آن مستم که باک از شحنه وشاهم بود داده شه فرمان به هر کاری که دلخواهم بود من به بزم شاه خوردم می…
مرا ترکی است غارتگر سنان مژگان کمان ابرو
مرا ترکی است غارتگر سنان مژگان کمان ابرو که غارت کرده دلها را از آن مژگان وز آن ابرو نروید سرو در بستان دهد گر…
لب لعل تو یاقوت است مرجان راست یاقوتم
لب لعل تو یاقوت است مرجان راست یاقوتم که ازاوچهرمن شد کهربا گون اشک یاقوتم تو از گیسو اگر مانی به برج عقرب ومیزان مراهم…
گفتم که چرا طبع تو ازمن بری آید
گفتم که چرا طبع تو ازمن بری آید گفتا به نظر عشق تو چون سرسری آید گفتم که کنی قیمت یک بوسه به جانی گفت…
گر عاشق تو بی دل وجان شد شده باشد
گر عاشق تو بی دل وجان شد شده باشد وز عشق تو رسوای جهان شد شده باشد چون می شود آتش که بیفتد به نیستان…
کافرم خوانند چون عاشق بدان دلبر شدم
کافرم خوانند چون عاشق بدان دلبر شدم کفر اگر این است دلشادم که من کافر شدم نیست غم زاهد اگر گوید که من درظلمتم کو…
عشق حیران درجمال احمداست
عشق حیران درجمال احمداست عقل مجنون از جلال احمد است جنگ هفتاد ودوملت سر به سر بر سر میم کمال احمد است اینکه می گویند…
شده است دل بر ما خون ز دست دلبر خویش
شده است دل بر ما خون ز دست دلبر خویش ز دست دل که چه ناورده ایم بر سر خویش نمانده خاک بریزم چه خاک…
سالکی کوبی خبر از خویش نیست
سالکی کوبی خبر از خویش نیست در طریقت پیش ما درویش نیست هیچ مستی نیست بی رنج خمار هیچ نوشی در جهان بی نیش نیست…
زلف بر رخسار آن والاگهر افتاده است
زلف بر رخسار آن والاگهر افتاده است یا که هندوئی است در آتش به سر افتاده است بر خلاف اینکه می گویند در چین است…
روی ننموده ربودی دل ودین
روی ننموده ربودی دل ودین ای به قربان توهم آن وهم این هم فلک از غم توخاک به سر هم ملک بر در تو خاک…
دیوانه شد دل در برم زنجیر زلف یار کو
دیوانه شد دل در برم زنجیر زلف یار کو تسبیح افتاد ازکفم آن زلف چون زنار کو زآشفته حالی هر زمان رو سوی دیوار آورم…
دلم به زلف خم اندر خم تو در بنداست
دلم به زلف خم اندر خم تو در بنداست چو پای بند به بند تو است خرسنداست ز چشم مست تو افتاده فتنه در عالم…
دلا غلام در دوست باش و سلطان باش
دلا غلام در دوست باش و سلطان باش هر آنچه حکم نماید مطیع فرمان باش تورا چوخاتم فرماندهی به کف دادند به پشت باد بزن…
دست درحلقه آن زلف پریشان کردم
دست درحلقه آن زلف پریشان کردم هر چه دل بود در آنبی سروسامان کردم گرچه هر حلقه آن زلف چو ثعبانی بود پنجه بی واهمه…
در بر از زلف زره سان کرده ای جوشن چرا
در بر از زلف زره سان کرده ای جوشن چرا داری ار آهنگ قتل ای دوست با دشمن چرا چشم فتانت به هر دم فتنه…
خواست از دولب او یک بوس
خواست از دولب او یک بوس زیر لب خنده زد و گفت افسوس ای بسا جان که رودبر کف دست می کنی جانی اگر قیمت…
چه نعمتی است اگر یار یار ما می شد
چه نعمتی است اگر یار یار ما می شد قرار بخش دل بیقرار ما می شد شدی خلاص دل ما ز ششدر غم و درد…
چشم من خواب ندارد به شب وخونبار است
چشم من خواب ندارد به شب وخونبار است بلکه همسایه هم از ناله من بیدار است جز به دیوار نگویم غم دل پیش کسی کسی…
توعجب سست عهد وسخت دلی
توعجب سست عهد وسخت دلی گاه دلبند وگاه دل گسلی غیرت دلبران چین وتتار رشک خوبان خلخ وچگلی من به هجر تو مبتلا نشوم به…
تعالی الله چه دولت بر سر استی
تعالی الله چه دولت بر سر استی که می در جام وساقی دلبر استی دلا با غم چهکارت دیگر استی که بختت یار ویارت در…
پروانه را که داده تعلق به نور شمع
پروانه را که داده تعلق به نور شمع او را که رهنما است به بزم حضور شمع در حیرتم بدوکه بیاموخت درس عشق کز جان…
بوسه دل از لعل جان بخشت هوس داردهمی
بوسه دل از لعل جان بخشت هوس داردهمی فرصت ار یابد ببوسد تا نفس دارد همی گر چه مستان از عسس دارند بیم جان ولی…
بر سر ما آن نگار آورده کاری از فراق
بر سر ما آن نگار آورده کاری از فراق کآتش دوزخ بود بی شک شراری از فراق هوشم ازسر تابم از دل جانم ازتن رفته…
با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند
با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند صوفی آسا هی مکررهای های وهوئی می کند از دل آشفته ما گوئیا با زلف تو با…
ای دل چنین درتاب وتب از عشق روی کیستی
ای دل چنین درتاب وتب از عشق روی کیستی آشفته خاطر روز وشب زآشفته موی کیستی گفتم خلیل الله وشی چون دیدم اندر آتشی می…
ای باعث ایجاد جهان احمد محمود
ای باعث ایجاد جهان احمد محمود ای گشته جهان وآنچه در او بهر تو موجود لعل تو روانبخش تر از عیسی مریم زلف تو زره…