غزلیات بلند اقبال
التفاتی به ما ندارد یار
التفاتی به ما ندارد یار که زما یاد می نیارد یار یار ما ابرر حمت است ودریغ هیچ برکشت ما نبارد یار اینکه دایم ز…
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را کرده است سیه هجر توروز وشب ما را ما عاشق ومستیم و به جز یار ندانیم زاهد…
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود در دل خونین من دوش از غم محبوب بود همچو نوح از اشک چشمم کردطوفانی به پا…
یا مشو ازدردعشق ای دل علیل
یا مشو ازدردعشق ای دل علیل یاکه در پیش طبیبی برد دخیل یا مده خود را به دست دلبران یا فنا کن خویش را بی…
هر صفائی که دارد آن مه رو
هر صفائی که دارد آن مه رو هست من را چون هستیم هست او هرکه همرنگ یار نیست بلی نیست عشقش به غیر رنگ وبو…
نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم
نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم که در بر سر و قدی لاله رخ نسرین بدن دارم قمر دارد به سر سرو من…
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید مرا روحی به روح وقوتی اندر جگر آید نه عمر رفته باز آید نه تیر از…
من از فراق توتاچندسوزم وسازم
من از فراق توتاچندسوزم وسازم بکن به وصل خود آخر دمی سرافرازم گهی چوباد صبا گر به سوی من گذری نثار پای تو راجای زر…
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم از دست رفته ایم وز پا اوفتاده ایم چشم ازجهان وهرچه در اوهست بسته ایم بر روی…
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم گفت درعهدجوانی خواستم پیرت…
گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم
گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم گفتمش پیشتر آ تا نمکت را بمکم زهره ای در بر من یا قمری یا خورشید دانم…
کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد
کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد تنی که یار ندارد مگوکه جان دارد هر آن که گلرخی او را به بر بود شب وروز…
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای که آتش غم…
عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند
عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند عاشقان گویند ما را آب اوتا پی زند مطرب اندرمجلس امشب هوش می خواران ببرد پا منه…
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی که از آدم نیامد چون توفرزندی به زیبائی دهانت عارفان را شد دلیل نیستی اما ز…
زنده دور از روی آن سیمین تنم
زنده دور از روی آن سیمین تنم من عجب آهن دل وروئین تنم حال دل از من چه می پرسی زهجر کن به رخسارم نگاه…
ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد
ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد بود هوش از سرم صبر از دلم…
روشنی کف موسی همه ازروی تو بود
روشنی کف موسی همه ازروی تو بود تیرگی دل فرعون هم ازموی تو بود دم عیسی که از او عظم رمیم احیا شد رمزی از…
دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد
دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد ناگهم تدبیری آمد بهر دیدارش به یاد سوی اوگفتم نویسم شرح حالی تا مگر از غم…
دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی
دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی می شدی حاصل ز بندغم دل ما را نجاتی معنی این را بگویم تا بدانی هجر…
دل جای در آن طره طرار گرفته
دل جای در آن طره طرار گرفته گنجشک مگر جا به بر مار گرفته اشکم شده شنگرفی و روزم شده نیلی تا آینه روی تو…
در دلم از تو پریچهره شکی می آید
در دلم از تو پریچهره شکی می آید که پری می گذرد یا ملکی می آید اشک من سیم شد وچهره مرا زر گردید زآنکه…
خیز ای بت من باده گلگون کهن ده
خیز ای بت من باده گلگون کهن ده گر باده به من می دهی امروز به من ده امروز بسی تنگدلم از غم ایام ده…
چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد
چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد دل هم انر پای اوفتاد واز جان بنده شد دل سر زلف تو را بگرفت و از…
چنگ این همه در طره طرار مینداز
چنگ این همه در طره طرار مینداز در چنبر این مار سیه چنگ مینداز بردی دلم از بر ز برم نیز ببر جان جانا به…
چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری
چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری مکن تلاش مگر بی خبر ز تقدیری ز بار پیری وغم خم شود قدت چون نخل…
توبه زلف از پی آزار دلم شانه کشی
توبه زلف از پی آزار دلم شانه کشی من از این شاد که دل را به سر شانه کشی ور زنی شانه به زلف از…
تا به زلف تو دلم ملحق شد
تا به زلف تو دلم ملحق شد این پریشانی از او مشتق شد تومگر روی به مه بنمودی که مه از نورجمالت شق شد بت…
بوی یار مهربان آیدهمی
بوی یار مهربان آیدهمی بر مشامم بوی جان آید همی خانه را ای دل ز آلایش بروب زآنکه سویت میهمان آید همی من نمی خواهم…
بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو
بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو کرده قدم را کمان حالت ابروی تو سرورود دررکوع گر تو درآئی به باغ مه ننماید طلوع…
بارم اندر کوی یارم درگل است
بارم اندر کوی یارم درگل است درگل است ار بارم اندر منزل است دادن جان باشد آسان درغمش زندگانی بی وجودش مشکل است شمع را…
ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز
ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز از چشم سیاه تو سیه گشته مرا روز برخیز وبیاور می وبنشین وبده جام وآتش به دلم ز…
ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ
ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ برخیز وبده باده و بیشین وبزن چنگ چون زلف پریشان توافتم زچه در تاب چون تنگ دهان…
آگه نیی که بیتو شب و روز چون کنیم
آگه نیی که بیتو شب و روز چون کنیم دل را کنیم خون وز چشمان برون کنیم جور وجفا هر آنچه توافزون کنی به ما…
از غم رویش مبین کز گریه چشمم نم بود
از غم رویش مبین کز گریه چشمم نم بود دامنم را بین که اندر هر کنارش یم بود در دل هر آدمی باشد در این…
از پریشانی ندام زلف مشتق گشته است
از پریشانی ندام زلف مشتق گشته است یا پریشانی به زلف یار ملحق گشته است بینی دلدار را بین جای انگشت نبی است کاین چنین…
یا رب آن عمر ز من رفته به من بازرسان
یا رب آن عمر ز من رفته به من بازرسان آن گرانمایه درم را به عدن بازرسان نه دل اندربر من باشد ونه دلبر من…
هر کس که باشدش خط و خالی نه دلبر است
هر کس که باشدش خط و خالی نه دلبر است دلبر کسی بود که دل او را مسخر است حال دل شکسته من را ز…
نه من به عشق تو امروز خسته وزارم
نه من به عشق تو امروز خسته وزارم که کرده اندبه روز ازل گرفتارم بگفتم از پی خوبان دلا مروگفتا گمانم اینکه یقین کرده ای…
ندیده برده دل و دین ز کف جمال توام
ندیده برده دل و دین ز کف جمال توام نموده شکل هلالی به قدخیال توام مرا توروزوشب اندر برابر نظری میان هجر تودرنعمت وصال توام…
مگرنه جان منی پس چرا ز من دوری
مگرنه جان منی پس چرا ز من دوری بیا که راحت روحی ومایه سوری ز آدمی چو توحاشا که دروجود آید فرشته ای وز نوری…
ما کجا کی عاشق دلخسته ایم
ما کجا کی عاشق دلخسته ایم عشق را برخود به تهمت بسته ایم از غم بی آلتی افسرده ایم حاش لله کی کجا وارسته ایم…
گفتمش از غم توجانم خست
گفتمش از غم توجانم خست گفت طرفی ز عشق رویم بست گفتمش بردی ازکفم دل ودین گفت تقدیر شد ز روز الست گفتمش چون کند…
گفت یار ار عاشقی از سوختن پروانکن
گفت یار ار عاشقی از سوختن پروانکن گفتمش در پیش شمع رخ مرا پروانه کن گفت دارم زلف چون زنجیر و روی چون پری گفتمش…
کسی نشدخبر از حال ما که ما چونیم
کسی نشدخبر از حال ما که ما چونیم خبرشدند همین قدر را که دلخونیم ز شور شکر شیرین لبی چوفرهادیم ز عشق طلعت لیلی رخی…
غم ندارم در ره یار آنچه آزارم کنند
غم ندارم در ره یار آنچه آزارم کنند گر همه از جان خود ز آزار بیزارم کنند شکر لله بختی مستم من اندر عشق دوست…
عاشق روی تو صاحب نظری نیست که نیست
عاشق روی تو صاحب نظری نیست که نیست خاک درگاه توکحل بصری نیست که نیست نه همی جلوه کند حسن تو در دیده من جلوه…
سلطان عشق ما را سرباز خویش کرده
سلطان عشق ما را سرباز خویش کرده همدم به خود نموده دمساز خویش کرده با ما چرا نگوئید راز خود ای حریفان ما را چو…
زلفت شب قدر است ورخت ماه مبارک
زلفت شب قدر است ورخت ماه مبارک از این شب واین ماه تعالی وتبارک درماه مبارک شب قدراست نهان لیک پنهان به شب قدر تو…
ز حال من خبرت نیست کز فراق تو چونم
ز حال من خبرت نیست کز فراق تو چونم همی ز بسکه کنم گریه غرق لجه خونم که تا به زلف چو زنجیر توکنند به…