غزلیات بلند اقبال
هرکه را گم گشته دل پیدا کنش در زیر زلف
هرکه را گم گشته دل پیدا کنش در زیر زلف مختصر گویم مطول آمده تفسیر زلف چهر وزلفت را هر آنکس دیدرفت از کف دلش…
نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی
نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی نه همچوطره تو به باغ است سنبلی نه چون قد تورسته سهی سروی از چمن نه صلصلی فکنده…
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما زر چه باشد به نثار قدم او سر ما روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست که…
من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی
من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی آزمایش کردمت یارم نیی بارم توئی کرده ای روز مرا صد باره از شب تیره تر خود…
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم زخیال لب چون لعل تو خونین جگریم نه ز خاکیم ونه از آب ونه از آتش وباد آدمی…
گلگون چو روی یار من از غازه می شود
گلگون چو روی یار من از غازه می شود داغ دل من از غم اوتازه می شود از یادچشم وچهره او اشک وبخت من سرخ…
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی…
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست به کف صبحدم از زلف تو تا تاری هست نه بجز ذکر تو در روز وشبم کاری هست نه…
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست مرا به زاهد این شهر دوستی نبود که…
عجب از چشم سیه راهزنی
عجب از چشم سیه راهزنی آفت جان ودل مرد و زنی هم به خد عبرت ماه فلکی هم به قد غیرت سروچمنی نه چه گفتم…
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو عشق رخ تو…
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی کشدمانند نی افغان به آهنگی زهر بندی مگر کردی اسیر سرو قد خویش قمری را که…
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم در آتشیم وعجب حالت خوشی داریم شودنصیب دل ما هر آن بلا که رسد دل شکسته زار بلاکشی داریم…
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی آخر شبی چوبخت من…
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی…
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست مشمر ای دل صفت حسن که دارد…
دل تومایل جفا است هنوز
دل تومایل جفا است هنوز دل من بر سر وفا است هنوز ای به بالا بلا مرا دل وجان به بلای تومبتلا است هنوز ای…
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام وندر آن شکر عجب قندی مکرر دیده ام از شکر قند مکرر می شود پیدا بلی…
داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز
داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز کرد چون نرگس بیمار خرابم دوسه روز باز آن ماه گراید به وثاقم دو سه…
چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی
چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی در پریشانی دل ما زآن نمی آرد غمی گر کسی بر هر چه یزدان داده روزی قانع است…
چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت
چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع…
جز رخ یار آتشی سوزنده باشد کی در آب
جز رخ یار آتشی سوزنده باشد کی در آب ماهیان را کرد بریان عکس روی وی درآب در دل وچشم من از یاد میان وقد…
تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم
تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم کجا ز هجر تو جان یا به تن توان دارم مگر نه نی کندافغان وجسم بی جان…
پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید
پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید وصف شکر به بر قند مکرر نکنید دسترس هست اگر بر سر گیسوی نگار هوس مشک تر…
بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است
بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است کرده شب ها خواب…
بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند
بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند خواب خلقی راحرام از دیده هر شب می کند چون رخت بینم به زلفت میشوم گریان بلی…
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من دگر اندیشه ز دوزخ ننماید دل من…
ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی
ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی از مشک زلف عطار از لب شکرفروشی هنگام رزم ای ترک مژگان وزلف داری خنجر به کف چه گیری…
ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست
ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست مرو از خانه برون کوچه وبازارت چیست همنشینی به سر زلف بتان تا کی وچند به…
التفاتی به ما ندارد یار
التفاتی به ما ندارد یار که زما یاد می نیارد یار یار ما ابرر حمت است ودریغ هیچ برکشت ما نبارد یار اینکه دایم ز…
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را کرده است سیه هجر توروز وشب ما را ما عاشق ومستیم و به جز یار ندانیم زاهد…
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود در دل خونین من دوش از غم محبوب بود همچو نوح از اشک چشمم کردطوفانی به پا…
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم دود ازشرر دل ز نه افلاک برآرم چون دامن گلچین شده دامان من از بس خوناب دل…
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است هرکجا میگذرم قصه دلدار من است هر که دریافت که من عاشق دلدار شدم می بردرشک ودمادم…
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری دین ودل از دست هر شیخ وبرهمن می بری دین ودل تنها نه از تن…
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید مرا روحی به روح وقوتی اندر جگر آید نه عمر رفته باز آید نه تیر از…
من از فراق توتاچندسوزم وسازم
من از فراق توتاچندسوزم وسازم بکن به وصل خود آخر دمی سرافرازم گهی چوباد صبا گر به سوی من گذری نثار پای تو راجای زر…
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم از دست رفته ایم وز پا اوفتاده ایم چشم ازجهان وهرچه در اوهست بسته ایم بر روی…
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم گفت درعهدجوانی خواستم پیرت…
گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم
گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم گفتمش پیشتر آ تا نمکت را بمکم زهره ای در بر من یا قمری یا خورشید دانم…
کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد
کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد تنی که یار ندارد مگوکه جان دارد هر آن که گلرخی او را به بر بود شب وروز…
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای که آتش غم…
عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند
عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند عاشقان گویند ما را آب اوتا پی زند مطرب اندرمجلس امشب هوش می خواران ببرد پا منه…
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی که از آدم نیامد چون توفرزندی به زیبائی دهانت عارفان را شد دلیل نیستی اما ز…
زنده دور از روی آن سیمین تنم
زنده دور از روی آن سیمین تنم من عجب آهن دل وروئین تنم حال دل از من چه می پرسی زهجر کن به رخسارم نگاه…
ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد
ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد بود هوش از سرم صبر از دلم…
روشنی کف موسی همه ازروی تو بود
روشنی کف موسی همه ازروی تو بود تیرگی دل فرعون هم ازموی تو بود دم عیسی که از او عظم رمیم احیا شد رمزی از…
دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد
دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد ناگهم تدبیری آمد بهر دیدارش به یاد سوی اوگفتم نویسم شرح حالی تا مگر از غم…
دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی
دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی می شدی حاصل ز بندغم دل ما را نجاتی معنی این را بگویم تا بدانی هجر…
دل جای در آن طره طرار گرفته
دل جای در آن طره طرار گرفته گنجشک مگر جا به بر مار گرفته اشکم شده شنگرفی و روزم شده نیلی تا آینه روی تو…