قدم از ابرویت آخر چو کمان خواهدشد

قدم از ابرویت آخر چو کمان خواهدشد در ازل هرچه مقدر شده آن خواهد شد به سر کوی خود ای دوست مرا راهی ده که…

ادامه مطلب

عقل حیران گشته اندرکار عشق

عقل حیران گشته اندرکار عشق کس نگردید آگه از اسرار عشق در علاج من مکش رنج ای طبیب زآنکه می باشد دلم بیمار عشق جز…

ادامه مطلب

شب فراق تو بیرون نمی روم زخیال

شب فراق تو بیرون نمی روم زخیال خیال روی توام کرده است همچو هلال به وصل تو مشتاقم آن چنان ای دوست که تشنگان وگدایان…

ادامه مطلب

ساقیا کن کرم از باده به من جامی چند

ساقیا کن کرم از باده به من جامی چند تا به مستی گذردعمر من ایامی چند ناصحان منع کنندم که مده دل به کسی چه…

ادامه مطلب

زلف از آنرو به رخ یار مشوش باشد

زلف از آنرو به رخ یار مشوش باشد که مشوش بود آنکس که درآتش باشد بر دلم نقش گرفته است خیال رخ دوست منزل اوست…

ادامه مطلب

ز آب چشم از بسکه روز و شب زمین را تر کنم

ز آب چشم از بسکه روز و شب زمین را تر کنم مشت خاکی دست ندهد کز غمت بر سر کنم کاسه چشم است وافغان…

ادامه مطلب

دیشب خیال چشم تومستم چنان نمود

دیشب خیال چشم تومستم چنان نمود کز من قرار وطاقت وهوش و خرد ربود سر تا به پا ز آتش عشق تو تا به صبح…

ادامه مطلب

دلبری دارد آن قمر که مپرس

دلبری دارد آن قمر که مپرس عشقش آرد چنان به سر که مپرس نه همی برده دل زمن که مرا خون چنانکرده درجگر که مپرس…

ادامه مطلب

دل مرا خون گشت در بر ساقیا

دل مرا خون گشت در بر ساقیا کوشراب روح پرور ساقیا کز دلم اندوه دوران طی کنی هی پیاپی می بیاور ساقیا دور من باید…

ادامه مطلب

دست بر گیسو چودلبر می زند

دست بر گیسو چودلبر می زند هر که بینی پا به عنبر می زند چنگ بر دل می زند زلفش چنانک پنجه شاهین بر کبوتر…

ادامه مطلب

دارد آن مه نه همی چشم سیاه عجبی

دارد آن مه نه همی چشم سیاه عجبی به سر از نافه چین هشته کلاه عجبی گفتمش چشم تو آهوی ختا را ماند کرد بر…

ادامه مطلب

خبر گر از دل آشفته ما یار ما می شد

خبر گر از دل آشفته ما یار ما می شد دلش راضی به آزار دل ما کی کجا می شد دگر ما را چه دردی…

ادامه مطلب

چوزلف مه رخان ای آسمان چند

چوزلف مه رخان ای آسمان چند مرا داری پریشان حال ودربند نشدوقتی که گردم از تو خشنود نشد گاهی که باشم از تو خرسند به…

ادامه مطلب

چرا تو این همه ای ماه بی وفا شده ای

چرا تو این همه ای ماه بی وفا شده ای به دوستان همه بی مهر یا به ما شده ای هزار درد اگر عشق کرده…

ادامه مطلب

تورابه است ز به غبغب وز سیب زنخ

تورابه است ز به غبغب وز سیب زنخ به دستم آید اگر این دو یکزمان بخ بخ ز کشته ها همی از بس که پشته…

ادامه مطلب

ترک من مست چوشد طرف کله بر شکند

ترک من مست چوشد طرف کله بر شکند ساقیا کن حذر آن وقت که ساغر شکند ساتکین وقدح وبلبله وشیشه وجام همه را بر سر…

ادامه مطلب

پای بند خم آن زلف گره گیر شدم

پای بند خم آن زلف گره گیر شدم از جنون عاقبت الامر به زنجیر شدم این همه چین نه ز پیری است که دارم به…

ادامه مطلب

به چین زلفت ار مشک ختا گفتم خطا گفتم

به چین زلفت ار مشک ختا گفتم خطا گفتم تورا مه گفتم ار مه را سها گفتم خطا گفتم اگر قد تورا سرو سهی خواندم…

ادامه مطلب

بر درد دل خسته ام دوست دوا شو

بر درد دل خسته ام دوست دوا شو بنما رخ و غارتگر دین ودل ما شو پنهان مشو از ما بنما گوشه ابرو مانند مه…

ادامه مطلب

آینه در پیش خود بگرفت وگفتا کن نگاه

آینه در پیش خود بگرفت وگفتا کن نگاه گفت دیدی گفتم آری گفت چه گفتم دوماه گفت ماهی چون رخ من دیده ای گفتم بلی…

ادامه مطلب

ای دل چنین بازی مکن با طره طرار او

ای دل چنین بازی مکن با طره طرار او ماری است پیچان طره اش اندیشه کن از مار او عنبر فراوان گشته است از زلف…

ادامه مطلب

آن مه فکنده از زلف بررخ حجاب نیمی

آن مه فکنده از زلف بررخ حجاب نیمی یا قرص آفتاب است زیر سحاب نیمی یا رفته درخسوف است یا مانده درکسوف است نیمی ز…

ادامه مطلب

اگر بداگر خوبم از دوستانم

اگر بداگر خوبم از دوستانم اگر گل اگر خارم از بوستانم دلش خواست باشم چنین این چنینم اگر گفت گردم چنان آنچنانم به هرجا که…

ادامه مطلب

از خدا خواهم که چو من عاشق زارت کند

از خدا خواهم که چو من عاشق زارت کند درکمند زلف دلداری گرفتارت کند یوسف آسا سازدت گاهی به چاه غم اسیر گه ز چه…

ادامه مطلب

هیچ دانی چه به من کرده غمت

هیچ دانی چه به من کرده غمت در برم دل شده خون از ستمت هم پریشان دلم ازطره تو هم قدم خم شده از ابروی…

ادامه مطلب

هجر یار از بس دل زار مرا پردرد کرد

هجر یار از بس دل زار مرا پردرد کرد اشک چشمم را چنین سرخ ورخم را زردکرد مرد را پروای مردن نیست اندر راه عشق…

ادامه مطلب

نگار من چو پی رقص از میان جهدا

نگار من چو پی رقص از میان جهدا چنان جهد که زعشقش دلم ز جان جهدا جهد ز ابرو ومژگانش غمزه ها به دلم چو…

ادامه مطلب

من شاهبازم کاین چنین اندر قفس افتاده ام

من شاهبازم کاین چنین اندر قفس افتاده ام خود دادرس بودم کنون بی دادرس افتاده ام پنهان نمایم تا به کی بر لب نبردم جام…

ادامه مطلب

ماهی صفت فرو شده ماهی به زیر آب

ماهی صفت فرو شده ماهی به زیر آب ماهی نگشته طالع گاهی به زیر آب اخترشناس گفت به چرخ است ماه کاش می بود و…

ادامه مطلب

گهی که طره طرار او به تاب رود

گهی که طره طرار او به تاب رود ز دست من دل واز دل قرار و تاب رود بگفت کز ره مهر آیمت شبی درخواب…

ادامه مطلب

گفتم چه علاج است مرا گفت وصال است

گفتم چه علاج است مرا گفت وصال است گفتم به وصال تو رسم گفت خیال است در هجر رخ دوست مرا عمرفزون شد روزیش چوماهی…

ادامه مطلب

گر ببیند رخ تو را بلبل

گر ببیند رخ تو را بلبل خار گردد به پیش چشمش گل چشم تو برده خواب از نرگس زلف توبرده تاب از سنبل همه گویند…

ادامه مطلب

قدمن کاین سان خمیده است از خم ابروی توست

قدمن کاین سان خمیده است از خم ابروی توست و این پریشان حالی من از غم گیسوی توست این سیه بختی که دارم باشد از…

ادامه مطلب

عقل است همچوشمع بر آفتاب عشق

عقل است همچوشمع بر آفتاب عشق ساقی بیا بده قدحی از شراب عشق با اینکه عقل پادشه هفت کشور است دیدم پیاده بود دوان دررکاب…

ادامه مطلب

شدآن پری به جلوه و ناگاه روببست

شدآن پری به جلوه و ناگاه روببست دیوانه ام نمودوبه زنجیر موببست بس گفتگوز نقطه موهوم داشتیم بر ما به یک کلام ره گفتگو ببست…

ادامه مطلب

ساقی دگر شراب به جام از سبو مریز

ساقی دگر شراب به جام از سبو مریز مستم ز چشم تو میم اندر گلومریز ناسورکرد زخم دل من ز بوی تو با شانه مشک…

ادامه مطلب

زده است زلف توچنبر به رخ چومار به گنج

زده است زلف توچنبر به رخ چومار به گنج به گنج راه نبرده است هیچ کس بی رنج به رنج و دردمرا صرف گشت عمر…

ادامه مطلب

ز آتشین رخ آتشم تا کی به خرمن می زنی

ز آتشین رخ آتشم تا کی به خرمن می زنی خرمنم را سوختی تا چند دامن می زنی پادشاه کشور حسنی برای نظم وملک زلف…

ادامه مطلب

دین ودل برده ازکفم صنمی

دین ودل برده ازکفم صنمی که به بزمش رهم نداده دمی گفتمش هیچ نیست در تو وفا گشت خندان وگفت هست کمی گفتم از دوریت…

ادامه مطلب

دلم از موی توآشفته چنان است که بود

دلم از موی توآشفته چنان است که بود عشق روی توهمان آفت جان است که بود گر سراغ از دل گم گشته من میجوئی همچنان…

ادامه مطلب

دل ز آهن تو سیم تن داری

دل ز آهن تو سیم تن داری یا به من کینه کهن داری کینه هائی که داری اندر دل همه را از برای من داری…

ادامه مطلب

درکجائی شب وروز ای دل اگر یار منی

درکجائی شب وروز ای دل اگر یار منی نیستی در بر من بی خبر ازکار منی شادمان بودم و آسوده به خودمی گفتم گر نه…

ادامه مطلب

دانی ای مه که زهجرت چه به من می گذرد

دانی ای مه که زهجرت چه به من می گذرد گذرد آنچه ز دی مه به چمن می گذرد آنچه بر زیبق و زر می…

ادامه مطلب

خراب کرد فراق رخ تو بنیادم

خراب کرد فراق رخ تو بنیادم روا بود که کنی از وصالت آبادم به هر لباس کنی جلوه هستمت عاشق که دل به عشق تو…

ادامه مطلب

چه سان از رخ دهم نسبت به ماهت

چه سان از رخ دهم نسبت به ماهت توهستی گل چرا خوانم گیاهت به عالم چون تو نبود خوبرویی خدا از چشم بد دارد نگاهت…

ادامه مطلب

چرا تواینهمه ای ماه بی وفا شده ای

چرا تواینهمه ای ماه بی وفا شده ای به دوستان همه بی مهر یا به ما شده ای جفاکشی شده ما را شعار ودلشادیم از…

ادامه مطلب

توچه خوردی که لبت این همه شیرین شده است

توچه خوردی که لبت این همه شیرین شده است گوئی اشعار مرا خوانده ای از این شده است همسری کرده مگر با لب تو چشم…

ادامه مطلب

تا صبا را تاری از زلفت به دست افتاده است

تا صبا را تاری از زلفت به دست افتاده است دررواج کار عطاران شکست افتاده است خال در دنبال چشمت گر نباشم در غلط شحنه…

ادامه مطلب

بینم ای ترک عجب خونخواری

بینم ای ترک عجب خونخواری خود بگو بار منی یا یاری دلم ازدست توخون شد به برم بسکه بد عهد وجفا کرداری مشک نارند زتاتار…

ادامه مطلب

به فصل گل می گلگون به جام باید کرد

به فصل گل می گلگون به جام باید کرد علاج غم به می لعل فام باید کرد مدام چون یکی از نام های باده بود…

ادامه مطلب