غزلیات بلند اقبال
داده شه فرمان که عطاران معافند از خراج
داده شه فرمان که عطاران معافند از خراج برده است از مشک وعنبر بسکه گیسویت رواج راستی دانی که زلفت راستگردن از چه کج از…
چون تونبودآدمی در دلبری
چون تونبودآدمی در دلبری حور وغلمانی ندانم یا پری گر نمی باشی پری ازما چرا می بری دل را و می گردی بری مژه ات…
چنگی به زلف اوزدم گفتا جسارت می کنی
چنگی به زلف اوزدم گفتا جسارت می کنی گفتم بده بوسی ز لب گفتا حرارت می کنی گفتم که جان ودل زمن بستان بهای بوسه…
جای من وتوزهدا کی به بهشت می شود
جای من وتوزهدا کی به بهشت می شود خاک من وتو عاقبت کوزه وخشت می شود قهر خدا ولطف اوهست که جلوه میکند آن بهتودورخ…
تو شاه حسنی وداری ز مشک بر سر تاج
تو شاه حسنی وداری ز مشک بر سر تاج بگیر ازهمه دلبران عالم باج دلم پی طلب بوسی از لبت خون شد خدا کندکه نگردد…
تا رز آرد غوره وآن غوره تا انگورگردد
تا رز آرد غوره وآن غوره تا انگورگردد چشم ها باید به راه انتظارش کورگردد خودگرفتم غوره شد انگور ناگردیده صهبا ترسم از این کو…
بیدار شد ز خواب بخت به خواب من
بیدار شد ز خواب بخت به خواب من طالع چوشد به صبح آن آفتاب من مستم چوچشم دوست مستی چنین نکوست زانگور تاک نیست اما…
بسکه مشکین مو ز بس نیکورخ است
بسکه مشکین مو ز بس نیکورخ است ترک من آشوب چین و خلخ است نیست با گلشن سرو کارم که او سرو قامت یاسمن بو…
باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای
باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای مشک را ارزان وعنبر را فراوان کرده ای روی تو باشد کف موسی وزلف توعصا از ره…
ای نگار سیم تن ای بی وفای سنگدل
ای نگار سیم تن ای بی وفای سنگدل چون دهان خود مرا تا چند داری تنگدل ای می لعل لبت زنگ دل ما را ببر…
ای تیر مژگان تورا جان ودل مسکین هدف
ای تیر مژگان تورا جان ودل مسکین هدف جان ودل ما عاقبت خواهدشد از عشقت تلف هر کس که مژگان تو را بیند به گردچشم…
امشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است
امشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است هر کسش از بسکه قربانی دل وجان کرده است روی اوباشد کف موسی وزلف او عصاست کز ره…
از فراقت نه چنان تنگ دلم
از فراقت نه چنان تنگ دلم که توان گفت چه سان تنگ دلم به چه سان تنگ بود دیده مور تنگ گردیده چنان تنگ دلم…
از پریشانی من گر خبری بود تو را
از پریشانی من گر خبری بود تو را به من وحال دل من نظری بود تو را زنده گردم ز لحد رقص کنان برخیزم بعد…
هرکه را گم گشته دل پیدا کنش در زیر زلف
هرکه را گم گشته دل پیدا کنش در زیر زلف مختصر گویم مطول آمده تفسیر زلف چهر وزلفت را هر آنکس دیدرفت از کف دلش…
نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی
نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی نه همچوطره تو به باغ است سنبلی نه چون قد تورسته سهی سروی از چمن نه صلصلی فکنده…
نصیب جان ودلم شد بلای هجرت باز
نصیب جان ودلم شد بلای هجرت باز به وصل خود در دولت به رویمن کن باز نه روز رفته نه عمر گذشته باز آید توباز…
من اگر دور از توام پیش توام
من اگر دور از توام پیش توام با همه بیگانه و خویش توام بی خبر از کفر ودینم کرده عشق این قدر دانم که درکیش…
ما گنهکار وتوغفار گناهی چه غم است
ما گنهکار وتوغفار گناهی چه غم است ما خطا پیشه توما را چوپناهی چه غم است ز این غمینم که به من هیچ نداری سر…
گفتی از چیست که شیرین سخنی
گفتی از چیست که شیرین سخنی ای صنم بسکه توشیرین دهنی وصف لعل شکرین تو مرا شهره کرده است به شیرین سخنی پیش زلفت ندهد…
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی…
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست به کف صبحدم از زلف تو تا تاری هست نه بجز ذکر تو در روز وشبم کاری هست نه…
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست مرا به زاهد این شهر دوستی نبود که…
عجب از چشم سیه راهزنی
عجب از چشم سیه راهزنی آفت جان ودل مرد و زنی هم به خد عبرت ماه فلکی هم به قد غیرت سروچمنی نه چه گفتم…
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو عشق رخ تو…
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی کشدمانند نی افغان به آهنگی زهر بندی مگر کردی اسیر سرو قد خویش قمری را که…
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم در آتشیم وعجب حالت خوشی داریم شودنصیب دل ما هر آن بلا که رسد دل شکسته زار بلاکشی داریم…
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی آخر شبی چوبخت من…
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی…
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست مشمر ای دل صفت حسن که دارد…
دل تومایل جفا است هنوز
دل تومایل جفا است هنوز دل من بر سر وفا است هنوز ای به بالا بلا مرا دل وجان به بلای تومبتلا است هنوز ای…
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام وندر آن شکر عجب قندی مکرر دیده ام از شکر قند مکرر می شود پیدا بلی…
داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز
داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز کرد چون نرگس بیمار خرابم دوسه روز باز آن ماه گراید به وثاقم دو سه…
چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی
چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی در پریشانی دل ما زآن نمی آرد غمی گر کسی بر هر چه یزدان داده روزی قانع است…
چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت
چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع…
جز رخ یار آتشی سوزنده باشد کی در آب
جز رخ یار آتشی سوزنده باشد کی در آب ماهیان را کرد بریان عکس روی وی درآب در دل وچشم من از یاد میان وقد…
تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم
تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم کجا ز هجر تو جان یا به تن توان دارم مگر نه نی کندافغان وجسم بی جان…
پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید
پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید وصف شکر به بر قند مکرر نکنید دسترس هست اگر بر سر گیسوی نگار هوس مشک تر…
بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است
بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است کرده شب ها خواب…
بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند
بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند خواب خلقی راحرام از دیده هر شب می کند چون رخت بینم به زلفت میشوم گریان بلی…
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من دگر اندیشه ز دوزخ ننماید دل من…
ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی
ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی از مشک زلف عطار از لب شکرفروشی هنگام رزم ای ترک مژگان وزلف داری خنجر به کف چه گیری…
ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست
ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست مرو از خانه برون کوچه وبازارت چیست همنشینی به سر زلف بتان تا کی وچند به…
التفاتی به ما ندارد یار
التفاتی به ما ندارد یار که زما یاد می نیارد یار یار ما ابرر حمت است ودریغ هیچ برکشت ما نبارد یار اینکه دایم ز…
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را کرده است سیه هجر توروز وشب ما را ما عاشق ومستیم و به جز یار ندانیم زاهد…
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود در دل خونین من دوش از غم محبوب بود همچو نوح از اشک چشمم کردطوفانی به پا…
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم دود ازشرر دل ز نه افلاک برآرم چون دامن گلچین شده دامان من از بس خوناب دل…
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است هرکجا میگذرم قصه دلدار من است هر که دریافت که من عاشق دلدار شدم می بردرشک ودمادم…
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری دین ودل از دست هر شیخ وبرهمن می بری دین ودل تنها نه از تن…
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما زر چه باشد به نثار قدم او سر ما روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست که…