دل به من گوید ز غم کز شهر در هامون رویم

دل به من گوید ز غم کز شهر در هامون رویم من بدوگویم بیا تا زاینجهان بیرون رویم هر دوحیرانیم وسرگران به کارخویشتن راه دور…

ادامه مطلب

در خم زلف توتا گشته گرفتار دلم

در خم زلف توتا گشته گرفتار دلم از پریشانی خودنیست خبردار دلم تا به عشق تو سروکار دل افتادمرا شست یکباره دل ودست ز هر…

ادامه مطلب

خواستم بینم رخت را لن ترانی گوشدی

خواستم بینم رخت را لن ترانی گوشدی آبرو بر باد دادم بسکه آتش خوشدی ماهمه کوریم وبی نوریم آنکوچشم داشت دیدودانست اینکه اندر جلوه از…

ادامه مطلب

چهر تو آتش است وزلفت دود

چهر تو آتش است وزلفت دود چشمم از دود توست اشک آلود سر رزم که باشدت کز زلف به بر وسر توراست جوشن وخود ز…

ادامه مطلب

چشمم فتد در آینه گر برجمال تو

چشمم فتد در آینه گر برجمال تو شاید که درزمانه ببینم مثال تو بختم سیاه گشته و آشفته خاطرم این یک ز طره تو وآن…

ادامه مطلب

تیر مژگان وسنان قد و زره موشده ای

تیر مژگان وسنان قد و زره موشده ای رستم مملکت حسن نه بر زو شده ای ماه رخساری وخورشید لقا زهره جبین چشم بد دور…

ادامه مطلب

تو آتشین رخ اگر سر به زیر آب کنی

تو آتشین رخ اگر سر به زیر آب کنی در آب ماهیَکان را همه کباب کنی دلم چو چشم تو از دست چشم توست خراب…

ادامه مطلب

پریشان در ازل کردی تو از گیسوی خود ما را

پریشان در ازل کردی تو از گیسوی خود ما را خم ازغم چون کمان کردی تو از ابروی خود ما را به فردوس برین ما…

ادامه مطلب

به ما روز آور ای مه امشبی را

به ما روز آور ای مه امشبی را که سازیم از تو حاصل مطلبی را چه جای زر دهم جان گر فروشند وصال چون تو…

ادامه مطلب

برآنند خلقی که من می پرستم

برآنند خلقی که من می پرستم نه از می من از چشم مست تو مستم تو آن عهدو پیمان خود را شکستی من آن عهدخودرا…

ادامه مطلب

باشد دلم ز روی روی جناب دوست

باشد دلم ز روی روی جناب دوست آشفته تر ز طره پرپیچ وتاب دوست دادیم نقد هستی خود را که داشتیم اما نرفته هیچ به…

ادامه مطلب

ای گیسوی توواللیل ای رویت آیه نور

ای گیسوی توواللیل ای رویت آیه نور از وصف روی و مویت ما را بدار معذور ما را چه حد که گوئیم وصفی ز روی…

ادامه مطلب

ای ترک مشک طره کافور روی من

ای ترک مشک طره کافور روی من دور از رخ توگشته چو کافور موی من سازی مس وجود مرا زره ده دهی گرافکنی نظر ز…

ادامه مطلب

اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری

اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری نپندارم که باشد ملک چینی یا که تاتاری دلم را برده از کف سنگدل شوخ…

ادامه مطلب

از غم عشق تو رسوای جهان گردیده ام

از غم عشق تو رسوای جهان گردیده ام بی دل و آشفته وآتش به جان گردیده ام نه خبر دارم ز دین ونه به دل…

ادامه مطلب

وه که رم کرده غزالت را دل از من رام خواهد

وه که رم کرده غزالت را دل از من رام خواهد رام گردد گر دلم را رام دام آرام خواهد طفل دل ما را به…

ادامه مطلب

هر کس افتد به خیال من وتو

هر کس افتد به خیال من وتو خون کندگریه به حال من وتو چون من از عشق توو چون تو به حسن نیست در شهر…

ادامه مطلب

نه مایلی به چه رنجش که یار ما باشی

نه مایلی به چه رنجش که یار ما باشی چرا به زخم دل ماهمی نمک پاشی به دهر چون تونشددلبری بهعیاری به شهر چونتوندیدم بتی…

ادامه مطلب

میان دلبران باشد مرا یک یار عیاری

میان دلبران باشد مرا یک یار عیاری که جز او با کس دیگر مرا نبودسرو کاری کس ازتاتار وتبت مشک اگر آرد خطا باشد که…

ادامه مطلب

مشکی عجب ز گیسو آن ترک ماه رو داشت

مشکی عجب ز گیسو آن ترک ماه رو داشت من درختن ندیدم مشکی که چین اوداشت نه پا شناسم از سر نه خیر دانم از…

ادامه مطلب

ما اگر خاریم اگر گل از گلستان توایم

ما اگر خاریم اگر گل از گلستان توایم ما اگر نیکیم اگر بد در شبستان توایم نه زجور چرخ می نالیم ونه از دست بخت…

ادامه مطلب

گفتم که مهی گفت که ماهست غلامم

گفتم که مهی گفت که ماهست غلامم گفتم که شهی گفت بزن سکه به نامم گفتم که چه شد مرغ دل از دانه خالت گفت…

ادامه مطلب

گردش چشم تو مستم کرده

گردش چشم تو مستم کرده لعل تو باده پرستم کرده سرگرانی به من از بسکه رقیب پیش تو شکوه ز دستم کرده چه کنم من…

ادامه مطلب

کس نخوابد تا به صبح از ناله من هر شبا

کس نخوابد تا به صبح از ناله من هر شبا هر شب از بس تا به صبح از درد گویم یا ربا زلف بر روی…

ادامه مطلب

عکس رخ آن ماه در جام شراب انداخته

عکس رخ آن ماه در جام شراب انداخته کرده نیکوئی ولیکن اندر آب انداخته چهره را افروخته است از تاب می چون آتشی اتشی از…

ادامه مطلب

شمع این نوری که می بینی به سر بگرفته است

شمع این نوری که می بینی به سر بگرفته است پرتوی از روی یار ما به بر بگرفته است زآن به گرداو پرد پروانه تا…

ادامه مطلب

سر بزن از زلف اگر خواهی که دلبرتر شود

سر بزن از زلف اگر خواهی که دلبرتر شود شمع هم روشن تر آید هر زمان بی سر شود دلبری چیز دیگر داردنه هر خوش…

ادامه مطلب

زلف تو سرکش است و دل من مشوش است

زلف تو سرکش است و دل من مشوش است ز آنرو که شه برد سر هر کس که سرکش است گفتم فراق را به صبوری…

ادامه مطلب

ز غم هر دم دل خون دیده ام خونبارتر گردد

ز غم هر دم دل خون دیده ام خونبارتر گردد چوخونم کم شود از دل غمم بسیار تر گردد دلم چون چشم بیمار تو بیمار…

ادامه مطلب

رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد

رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد عزم کرده است همانا که کندتعمیرم…

ادامه مطلب

دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح

دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح صلاح من بود این تا تو را بود چه صلاح زمانه بر دل های ما زغم زده قفل بگیر…

ادامه مطلب

دلا منال گراز یار خویشتن دوری

دلا منال گراز یار خویشتن دوری که اختیار به دست تونیست مجبوری ندیده چشم کسی ای نگار روی تو را چه شد که درهمه عالم…

ادامه مطلب

دل برد و گشت پنهان از چشمم آن پری رخ

دل برد و گشت پنهان از چشمم آن پری رخ از بردن دل افسوس وز رفتن وی آوخ هر کس که افتدش راه روزی به…

ادامه مطلب

در تصور ما که ما بینای روی دوستیم

در تصور ما که ما بینای روی دوستیم دوست پیش ما وما درجستجوی دوستیم از پریشان حالی است این حالت ونبود شگفت و این چنین…

ادامه مطلب

خواه اندر کعبه باش وخواه در بتخانه باش

خواه اندر کعبه باش وخواه در بتخانه باش هرکجا باشی به یاد آن بت جانانه باش گفتمش شمع رخت چون برفروزد چون کنم گفت بهر…

ادامه مطلب

چهر توچون آتش آمد زلف توچون دودشد

چهر توچون آتش آمد زلف توچون دودشد چشم من از آتش ودود تواشک آلود شد نیستی داوود وزلفت جوشن داوود گشت نیستی نمرود وچهرت آتش…

ادامه مطلب

چشمه حیوان من شد لب جانان من

چشمه حیوان من شد لب جانان من شد لب جانان من چشمه حیوان من شد رخ جانان من شمع شبستان من شمع شبستان من شد…

ادامه مطلب

تونوبهار منی نوبهار را چکنم

تونوبهار منی نوبهار را چکنم به پیش عارض تو لاله زار را چکنم توسروقد به کنارم نشسته ای شب وروز صفای سرو ولب جویبار راچکنم…

ادامه مطلب

تنها همی نه با من با هر کس آشنائی

تنها همی نه با من با هر کس آشنائی با دشمن خود ای دوست گومهربان چرائی کس نیست اندرین شهر کز او نبرده ای دل…

ادامه مطلب

پیش شمع عارضش پروانه می باید شدن

پیش شمع عارضش پروانه می باید شدن سوختن را ز آتشش مردانه می بایدشدن خال جانان دانه است و زلف او دام بلا مبتلای دام…

ادامه مطلب

بها را چکنم من که چون خزان به من است

بها را چکنم من که چون خزان به من است خزان به برگ رزان چون کندچنان به من است به جز وفا چه بدی دیده…

ادامه مطلب

بر دلم خورده تیر مژگانش

بر دلم خورده تیر مژگانش نبرم جان ز زخم پیکانش خویش را یوسف افکند در چاه گر ببیند چه زنخدانش خوار گردد به چشم بلبل…

ادامه مطلب

با سنگ بت سنگدلم گفت ز مائی

با سنگ بت سنگدلم گفت ز مائی گفتم عجمی گوی ز آبی نه زمانی هر سو که نظر می فکنم روی تو بینم پیدائی وپنهان…

ادامه مطلب

ای قدم خم گشته تر ز ابروی تو

ای قدم خم گشته تر ز ابروی تو وی دلم آشفته تر از موی تو معنی ز والقلم را یافتم چون بدیدم بینی وابروی تو…

ادامه مطلب

ای بلبل بی دل منال آخر گلت پیدا شود

ای بلبل بی دل منال آخر گلت پیدا شود اردیبهشت آید ز نو وز سر جهان برنا شود من هم دلی دارم غمین از هجر…

ادامه مطلب

اگر در آینه روزی جمال خویش ببینی

اگر در آینه روزی جمال خویش ببینی زحال من شوی آگه به روز من بنشینی زهی به صنعت باری زماه فرق نداری جز این که…

ادامه مطلب

از سیه چشم توروزم سیه است

از سیه چشم توروزم سیه است آفت جان ودل از یک نگه است گردچشمت ز پی غارت دل مژه صف بسته چو شاه و سپه…

ادامه مطلب

همه از باده من از گردش چشمت مستم

همه از باده من از گردش چشمت مستم حاجتم نیست به می جام بگیر از دستم دل ز مهر چوتوماهی نتوان کردرها در خم زلف…

ادامه مطلب

هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد

هر قطره خونی که ز چشم ترم افتد نقشی است که از لعل لب دلبرم افتد گر دست دهد روی و لب دوست تمنا دیگر…

ادامه مطلب

نه چون چشم تو دیدم چشم مستی

نه چون چشم تو دیدم چشم مستی نه همچون پشت دستت پشت دستی سوی بتخانه گر افتد گذارت کندکی بت پرستی بت پرستی کند درعشقت…

ادامه مطلب