غزلیات بلند اقبال
از طلعت اگر ماهی گفتار چرا داری
از طلعت اگر ماهی گفتار چرا داری وز قامت اگر سروی رفتار چرا داری خون دل ما خوردی از لعل لبت پیداست حاشا نتوان کردن…
آتشی عشق زد به خرمن من
آتشی عشق زد به خرمن من که دل وجان بسوخت درتن من خون دل بسکه ریختم از چشم لاله زاری شده است دامن من غم…
یادگار از جم به جا نبود به غیر ازجام دیگر
یادگار از جم به جا نبود به غیر ازجام دیگر گر نبودی جام هم از جم نبودی نام دیگر از رخ وزلف تودیگرنور وظملت وام…
هر که را بدخو است یار آگه بود از حال من
هر که را بدخو است یار آگه بود از حال من دوزخی در قعر نار آگه بود ازحال من کس نداند چون بود حال دلم…
نه ماهی چورویت زخط هاله دارد
نه ماهی چورویت زخط هاله دارد نه قندی چولعل تو بنگاله دارد که از رنگ ورویت خبر داده اورا که داغی ز عشقت به دل…
می دهی درد سرم چند ای طبیب
می دهی درد سرم چند ای طبیب دردما را چاره باید ازحبیب دستم از دامان وصلش کوته است ای خدا یا وصل یا مرگ رقیب…
مگر گشتی اسیر سروقدی چون من ای قمری
مگر گشتی اسیر سروقدی چون من ای قمری که بندی چون دل خودبینمت بر گردن ای قمری به چوب از باغ سروت را نماید باغبان…
ما روز ازل عاشق رخسار توبودیم
ما روز ازل عاشق رخسار توبودیم آشفته تر از طره طرار تو بودیم زآن پیش که زلف تو شوددام دل ما از دانه خال توگرفتار…
گفتمش چون بینمت ای نازنین
گفتمش چون بینمت ای نازنین گفت رودر آینه خود در ببین گفتمش اندر کجا جویم تو را گفت در دلهای محزون غمین گفتمش گویند هستی…
گر کنی پیدا رهی ای شانه درگیسوی او
گر کنی پیدا رهی ای شانه درگیسوی او از زبان من بگو با عنبر افشان موی او سرکشی را ترک فرما رهزنی را توبه کن…
کس نگردد مبتلای درد وآزار فراق
کس نگردد مبتلای درد وآزار فراق کس مبادا در جهان یا رب فراق نوح از طوفان ویعقوب از غم یوسف ندید آنچه من می بینم…
عمر رفت و روزگار اندر فراقت صرف شد
عمر رفت و روزگار اندر فراقت صرف شد از غم روی تو موی قیرگونم برف شد باز عمر ما که صرف دوری دلدار گشت عمر…
شیری است عشق کز بر او کس گذر نکرد
شیری است عشق کز بر او کس گذر نکرد تا شیر دل نیامد وتا ترک سر نکرد دلبر مرا ز حسرت لعل لبان خویش خونی…
سر زلف تومی گردد به رخسار توگاهی کج
سر زلف تومی گردد به رخسار توگاهی کج و یا بهر گزیدن می شود مار سیاهی کج چو طفل اندر گه تعلیم پیش اوستاد خود…
زهی جمال تو دیباچه کتاب ریاض
زهی جمال تو دیباچه کتاب ریاض طراوت از رخ تو گل نموده استقراض نشسته خال سیاهی به کنج ابرویت چنانکه گوشه محراب هندوئی مرتاض فغان…
ز بسکه روز وشب اندر خیال دلدارم
ز بسکه روز وشب اندر خیال دلدارم به هر کجا که نشینم چو نقش دیوارم برو طبیب مکن در علاج من کوشش که من ز…
ذکری که تا سحر دوش صوفی به های وهو گفت
ذکری که تا سحر دوش صوفی به های وهو گفت من می شنیدم امشب می از دل سبوگفت گفتم بهشت روزی خواهد شد ازچه طاعت…
دور ازتو فارغ نیستم از درد و تب روز و شبی
دور ازتو فارغ نیستم از درد و تب روز و شبی از عشق روی ومویتو دارم عجب روز و شبی خورشید چون آید بودروز و…
دل من هست چو عمان دهان شد صدفم
دل من هست چو عمان دهان شد صدفم صدفم پر بود از گوهر وریزد به کفم دارم از کار خود وکرده خود یأس ولی باشد…
دل به من گوید ز غم کز شهر در هامون رویم
دل به من گوید ز غم کز شهر در هامون رویم من بدوگویم بیا تا زاینجهان بیرون رویم هر دوحیرانیم وسرگران به کارخویشتن راه دور…
در خم زلف توتا گشته گرفتار دلم
در خم زلف توتا گشته گرفتار دلم از پریشانی خودنیست خبردار دلم تا به عشق تو سروکار دل افتادمرا شست یکباره دل ودست ز هر…
خواستم بینم رخت را لن ترانی گوشدی
خواستم بینم رخت را لن ترانی گوشدی آبرو بر باد دادم بسکه آتش خوشدی ماهمه کوریم وبی نوریم آنکوچشم داشت دیدودانست اینکه اندر جلوه از…
چهر تو آتش است وزلفت دود
چهر تو آتش است وزلفت دود چشمم از دود توست اشک آلود سر رزم که باشدت کز زلف به بر وسر توراست جوشن وخود ز…
چشمم فتد در آینه گر برجمال تو
چشمم فتد در آینه گر برجمال تو شاید که درزمانه ببینم مثال تو بختم سیاه گشته و آشفته خاطرم این یک ز طره تو وآن…
تیر مژگان وسنان قد و زره موشده ای
تیر مژگان وسنان قد و زره موشده ای رستم مملکت حسن نه بر زو شده ای ماه رخساری وخورشید لقا زهره جبین چشم بد دور…
تو آتشین رخ اگر سر به زیر آب کنی
تو آتشین رخ اگر سر به زیر آب کنی در آب ماهیَکان را همه کباب کنی دلم چو چشم تو از دست چشم توست خراب…
پریشان در ازل کردی تو از گیسوی خود ما را
پریشان در ازل کردی تو از گیسوی خود ما را خم ازغم چون کمان کردی تو از ابروی خود ما را به فردوس برین ما…
به ما روز آور ای مه امشبی را
به ما روز آور ای مه امشبی را که سازیم از تو حاصل مطلبی را چه جای زر دهم جان گر فروشند وصال چون تو…
برآنند خلقی که من می پرستم
برآنند خلقی که من می پرستم نه از می من از چشم مست تو مستم تو آن عهدو پیمان خود را شکستی من آن عهدخودرا…
باشد دلم ز روی روی جناب دوست
باشد دلم ز روی روی جناب دوست آشفته تر ز طره پرپیچ وتاب دوست دادیم نقد هستی خود را که داشتیم اما نرفته هیچ به…
ای گیسوی توواللیل ای رویت آیه نور
ای گیسوی توواللیل ای رویت آیه نور از وصف روی و مویت ما را بدار معذور ما را چه حد که گوئیم وصفی ز روی…
ای ترک مشک طره کافور روی من
ای ترک مشک طره کافور روی من دور از رخ توگشته چو کافور موی من سازی مس وجود مرا زره ده دهی گرافکنی نظر ز…
اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری
اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری نپندارم که باشد ملک چینی یا که تاتاری دلم را برده از کف سنگدل شوخ…
از غم عشق تو رسوای جهان گردیده ام
از غم عشق تو رسوای جهان گردیده ام بی دل و آشفته وآتش به جان گردیده ام نه خبر دارم ز دین ونه به دل…
وه که رم کرده غزالت را دل از من رام خواهد
وه که رم کرده غزالت را دل از من رام خواهد رام گردد گر دلم را رام دام آرام خواهد طفل دل ما را به…
هر کس افتد به خیال من وتو
هر کس افتد به خیال من وتو خون کندگریه به حال من وتو چون من از عشق توو چون تو به حسن نیست در شهر…
نه مایلی به چه رنجش که یار ما باشی
نه مایلی به چه رنجش که یار ما باشی چرا به زخم دل ماهمی نمک پاشی به دهر چون تونشددلبری بهعیاری به شهر چونتوندیدم بتی…
میان دلبران باشد مرا یک یار عیاری
میان دلبران باشد مرا یک یار عیاری که جز او با کس دیگر مرا نبودسرو کاری کس ازتاتار وتبت مشک اگر آرد خطا باشد که…
مشکی عجب ز گیسو آن ترک ماه رو داشت
مشکی عجب ز گیسو آن ترک ماه رو داشت من درختن ندیدم مشکی که چین اوداشت نه پا شناسم از سر نه خیر دانم از…
ما اگر خاریم اگر گل از گلستان توایم
ما اگر خاریم اگر گل از گلستان توایم ما اگر نیکیم اگر بد در شبستان توایم نه زجور چرخ می نالیم ونه از دست بخت…
گفتم که مهی گفت که ماهست غلامم
گفتم که مهی گفت که ماهست غلامم گفتم که شهی گفت بزن سکه به نامم گفتم که چه شد مرغ دل از دانه خالت گفت…
گردش چشم تو مستم کرده
گردش چشم تو مستم کرده لعل تو باده پرستم کرده سرگرانی به من از بسکه رقیب پیش تو شکوه ز دستم کرده چه کنم من…
کس نخوابد تا به صبح از ناله من هر شبا
کس نخوابد تا به صبح از ناله من هر شبا هر شب از بس تا به صبح از درد گویم یا ربا زلف بر روی…
عکس رخ آن ماه در جام شراب انداخته
عکس رخ آن ماه در جام شراب انداخته کرده نیکوئی ولیکن اندر آب انداخته چهره را افروخته است از تاب می چون آتشی اتشی از…
شمع این نوری که می بینی به سر بگرفته است
شمع این نوری که می بینی به سر بگرفته است پرتوی از روی یار ما به بر بگرفته است زآن به گرداو پرد پروانه تا…
سر بزن از زلف اگر خواهی که دلبرتر شود
سر بزن از زلف اگر خواهی که دلبرتر شود شمع هم روشن تر آید هر زمان بی سر شود دلبری چیز دیگر داردنه هر خوش…
زلف تو سرکش است و دل من مشوش است
زلف تو سرکش است و دل من مشوش است ز آنرو که شه برد سر هر کس که سرکش است گفتم فراق را به صبوری…
ز غم هر دم دل خون دیده ام خونبارتر گردد
ز غم هر دم دل خون دیده ام خونبارتر گردد چوخونم کم شود از دل غمم بسیار تر گردد دلم چون چشم بیمار تو بیمار…
رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد
رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد عزم کرده است همانا که کندتعمیرم…
دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح
دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح صلاح من بود این تا تو را بود چه صلاح زمانه بر دل های ما زغم زده قفل بگیر…