غزلیات بلند اقبال
هرکه را گم گشته دل پیدا کنش در زیر زلف
هرکه را گم گشته دل پیدا کنش در زیر زلف مختصر گویم مطول آمده تفسیر زلف چهر وزلفت را هر آنکس دیدرفت از کف دلش…
نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی
نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی نه همچوطره تو به باغ است سنبلی نه چون قد تورسته سهی سروی از چمن نه صلصلی فکنده…
نصیب جان ودلم شد بلای هجرت باز
نصیب جان ودلم شد بلای هجرت باز به وصل خود در دولت به رویمن کن باز نه روز رفته نه عمر گذشته باز آید توباز…
من اگر دور از توام پیش توام
من اگر دور از توام پیش توام با همه بیگانه و خویش توام بی خبر از کفر ودینم کرده عشق این قدر دانم که درکیش…
ما گنهکار وتوغفار گناهی چه غم است
ما گنهکار وتوغفار گناهی چه غم است ما خطا پیشه توما را چوپناهی چه غم است ز این غمینم که به من هیچ نداری سر…
گفتی از چیست که شیرین سخنی
گفتی از چیست که شیرین سخنی ای صنم بسکه توشیرین دهنی وصف لعل شکرین تو مرا شهره کرده است به شیرین سخنی پیش زلفت ندهد…
گفتم ای عشق ده مرا پندی
گفتم ای عشق ده مرا پندی گفت ازعقل شوبری چندی گفتمش با شکسته دل چکنم گفت او را بده به دلبندی شد تنم همچو کاه…
کشدم بی تو بر بهشت ار میل
کشدم بی تو بر بهشت ار میل جای بادا به دوزخم در ویل وصف روی تو سوره والشمس شرح موی تو آیه واللیل راه دارد…
فاش گویم عاشق رخسار دلبر گشته ام
فاش گویم عاشق رخسار دلبر گشته ام هرکجا بنشسته زاهدگفتا کافر گشته ام حاجت شمع وچراغم نیست در تاریک شب زآنکه من همسایه با ماه…
عاشق رویتو راکاری به کفر ودین نباشد
عاشق رویتو راکاری به کفر ودین نباشد رهرو کوی تو را راهی به آن واین نباشد گو بهخسرو شکر ار شیرین نباشد نیست شکر گر…
سیاووش است گردیده زره پوش
سیاووش است گردیده زره پوش ویا زلف است بردوش سیاووش تعالی الله از آن زلف وبناگوش که بردند از دلم صبر از سرم هوش نمی…
ساقی ار باده دهی ساغر ما را خم کن
ساقی ار باده دهی ساغر ما را خم کن از دل ما غم واندوه جهان راگم کن شاه آگاه ز می خوردن ما می باشد…
ز من بخت سیه برگشته چون برگشته مژگانت
ز من بخت سیه برگشته چون برگشته مژگانت دلم آشفته تر گردیده از زلف پریشانت الا ای شوخ سنگین دل سلامت جان برم مشکل از…
روزگاری است که هیچم خبری از دل نیست
روزگاری است که هیچم خبری از دل نیست به کسی کار دل اینگونه چو من مشکل نیست باشد از حال من آنغرقه به دریا آگه…
دوش ساقی پیشم آمد تاکه جام می دهد
دوش ساقی پیشم آمد تاکه جام می دهد گفتم ار خواهی که من نوشم بگو تا وی دهد می حرام آمد ولی درکیش من گردد…
دلبر من نه ز جنس بشر است
دلبر من نه ز جنس بشر است مادرش حوری وغلمان پدر است قمری است ار به سر سروچمن به سر سرو قد او قمر است…
دل در برم دیوانه شد زنجیر زلف یار کو
دل در برم دیوانه شد زنجیر زلف یار کو کرد آن صنم ترسا مرا زنار کو زنار کو گویند کز افغان من شب کس نخوابد…
در نافه از خطا مشک می زدبسی دم از بو
در نافه از خطا مشک می زدبسی دم از بو بو برد چون ز زلفت از شرم شد سیه رو پیدا رخت به زلفت در…
داده شه فرمان که عطاران معافند از خراج
داده شه فرمان که عطاران معافند از خراج برده است از مشک وعنبر بسکه گیسویت رواج راستی دانی که زلفت راستگردن از چه کج از…
چون تونبودآدمی در دلبری
چون تونبودآدمی در دلبری حور وغلمانی ندانم یا پری گر نمی باشی پری ازما چرا می بری دل را و می گردی بری مژه ات…
چنگی به زلف اوزدم گفتا جسارت می کنی
چنگی به زلف اوزدم گفتا جسارت می کنی گفتم بده بوسی ز لب گفتا حرارت می کنی گفتم که جان ودل زمن بستان بهای بوسه…
جای من وتوزهدا کی به بهشت می شود
جای من وتوزهدا کی به بهشت می شود خاک من وتو عاقبت کوزه وخشت می شود قهر خدا ولطف اوهست که جلوه میکند آن بهتودورخ…
تو شاه حسنی وداری ز مشک بر سر تاج
تو شاه حسنی وداری ز مشک بر سر تاج بگیر ازهمه دلبران عالم باج دلم پی طلب بوسی از لبت خون شد خدا کندکه نگردد…
تا رز آرد غوره وآن غوره تا انگورگردد
تا رز آرد غوره وآن غوره تا انگورگردد چشم ها باید به راه انتظارش کورگردد خودگرفتم غوره شد انگور ناگردیده صهبا ترسم از این کو…
بیدار شد ز خواب بخت به خواب من
بیدار شد ز خواب بخت به خواب من طالع چوشد به صبح آن آفتاب من مستم چوچشم دوست مستی چنین نکوست زانگور تاک نیست اما…
بسکه مشکین مو ز بس نیکورخ است
بسکه مشکین مو ز بس نیکورخ است ترک من آشوب چین و خلخ است نیست با گلشن سرو کارم که او سرو قامت یاسمن بو…
باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای
باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای مشک را ارزان وعنبر را فراوان کرده ای روی تو باشد کف موسی وزلف توعصا از ره…
ای نگار سیم تن ای بی وفای سنگدل
ای نگار سیم تن ای بی وفای سنگدل چون دهان خود مرا تا چند داری تنگدل ای می لعل لبت زنگ دل ما را ببر…
ای تیر مژگان تورا جان ودل مسکین هدف
ای تیر مژگان تورا جان ودل مسکین هدف جان ودل ما عاقبت خواهدشد از عشقت تلف هر کس که مژگان تو را بیند به گردچشم…
امشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است
امشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است هر کسش از بسکه قربانی دل وجان کرده است روی اوباشد کف موسی وزلف او عصاست کز ره…
از فراقت نه چنان تنگ دلم
از فراقت نه چنان تنگ دلم که توان گفت چه سان تنگ دلم به چه سان تنگ بود دیده مور تنگ گردیده چنان تنگ دلم…
از پریشانی من گر خبری بود تو را
از پریشانی من گر خبری بود تو را به من وحال دل من نظری بود تو را زنده گردم ز لحد رقص کنان برخیزم بعد…
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم دود ازشرر دل ز نه افلاک برآرم چون دامن گلچین شده دامان من از بس خوناب دل…
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است هرکجا میگذرم قصه دلدار من است هر که دریافت که من عاشق دلدار شدم می بردرشک ودمادم…
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری دین ودل از دست هر شیخ وبرهمن می بری دین ودل تنها نه از تن…
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما زر چه باشد به نثار قدم او سر ما روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست که…
من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی
من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی آزمایش کردمت یارم نیی بارم توئی کرده ای روز مرا صد باره از شب تیره تر خود…
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم زخیال لب چون لعل تو خونین جگریم نه ز خاکیم ونه از آب ونه از آتش وباد آدمی…
گلگون چو روی یار من از غازه می شود
گلگون چو روی یار من از غازه می شود داغ دل من از غم اوتازه می شود از یادچشم وچهره او اشک وبخت من سرخ…
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی…
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست به کف صبحدم از زلف تو تا تاری هست نه بجز ذکر تو در روز وشبم کاری هست نه…
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست مرا به زاهد این شهر دوستی نبود که…
عجب از چشم سیه راهزنی
عجب از چشم سیه راهزنی آفت جان ودل مرد و زنی هم به خد عبرت ماه فلکی هم به قد غیرت سروچمنی نه چه گفتم…
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو عشق رخ تو…
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی کشدمانند نی افغان به آهنگی زهر بندی مگر کردی اسیر سرو قد خویش قمری را که…
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم در آتشیم وعجب حالت خوشی داریم شودنصیب دل ما هر آن بلا که رسد دل شکسته زار بلاکشی داریم…
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی آخر شبی چوبخت من…
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی…
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست مشمر ای دل صفت حسن که دارد…
دل تومایل جفا است هنوز
دل تومایل جفا است هنوز دل من بر سر وفا است هنوز ای به بالا بلا مرا دل وجان به بلای تومبتلا است هنوز ای…