غزلیات – بابا فغانی
باده ی صافم خلاص از آب حیوان کرده است
باده ی صافم خلاص از آب حیوان کرده است فتوی پیر مغان کار من آسان کرده است بارها دل باز آوردم ز دام میفروش تانگه…
ای فتنه ی جمالت روی چو ماه یوسف
ای فتنه ی جمالت روی چو ماه یوسف نیرنگ ساز خالت چشم سیاه یوسف پیش تو مهوشان را رخ بر زمین طاعت چون سجده ی…
ای بکرشمه هر زمان گلبن باغ دیگری
ای بکرشمه هر زمان گلبن باغ دیگری من شده کوه درد و تو لاله ی راغ دیگری سوز تو در دل حزین چون نگرم بنیکوان…
آنکه بتیزی زبان نرم کند ادیب را
آنکه بتیزی زبان نرم کند ادیب را نیست گناه اگر کشد عاشق بی نصیب را ناله ی مرغ بوستان گریه کی آرد اینقدر منکه بهانه…
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل چو طفل عربده جو…
از جان من حکایت جانان من بپرس
از جان من حکایت جانان من بپرس غافل چه داند این سخن از جان من بپرس هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ این…
وقتست ای حریف که می در سبو کنند
وقتست ای حریف که می در سبو کنند دردیکشان بمنزل مقصود رو کنند ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم ساقی بگو که میکده را…
هرگز این دست تهی بند نقابی نکشید
هرگز این دست تهی بند نقابی نکشید خم زلفی نگرفت و می نابی نکشید سر آبی فلک عشوه گرم جلوه نداد کان سر آب در…
نوروز علم برزد و گل در چمن آمد
نوروز علم برزد و گل در چمن آمد خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد مرغی که ز هجران گلی داشت ملالی در باغ…
نتوانم که بینم از دورش
نتوانم که بینم از دورش آه از شرم چشم مخمورش نیست در شهر کس که عاشق نیست چه بلا گشت حسن مشهورش این چراغ از…
منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب
منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب شده بر آتش شوق تو چو پروانه مقرب شب وصلت که دران پرده کند عقل…
مرغ دلم به حلقهٔ مویی نهاده رخ
مرغ دلم به حلقهٔ مویی نهاده رخ در باغ وصل بر گل رویی نهاده رخ مست وصال چون نشود آنکه هر نفس بیخود بجیب غالیه…
مجو ای دل بخور از بهر ترتیب دماغ من
مجو ای دل بخور از بهر ترتیب دماغ من مگر آگه نیی شبهای هجر از درد و داغ من دلم کز داغ هجران شد سیه…
ما را نه میل باغ و نه پروای بلبلست
ما را نه میل باغ و نه پروای بلبلست فریاد ما ز جلوه ی آن روی چون گلست گویا ندارد از قدو زلف تو آگهی…
گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت
گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت گلزار حسنت از نظر پاک من شکفت خون می چکد ز داغ دل لاله در چمن…
گاهی عتاب و گاه ترحم نمودهای
گاهی عتاب و گاه ترحم نمودهای گه زهر چشم و گاه تبسم نمودهای با اهل درد جور و جفا کردهای به ناز مهر و وفا…
فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش
فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش تبارک الله از آن آب و رنگ خاتم…
عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو
عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو چنانکه از ورق گل چکد گلاب فرو خطت چو سنبل مشگین بود سحرخیزی گرفته هر طرفش نور آفتاب…
شکر خدا که با من بیدل نشست یار
شکر خدا که با من بیدل نشست یار می خورد و بی حجاب بمحفل نشست یار منعم نه آگهست که با بینوای شهر آمد بدرد…
سیمای توام در دل پر نور نگنجد
سیمای توام در دل پر نور نگنجد نور شجر حسن تو در طور نگنجد در حلقه ی دلها ز صدای نی تیرت شوریست که در…
ساقی چه سر گران به من زار گشتهای
ساقی چه سر گران به من زار گشتهای پیمانهای بنوش که هشیار گشتهای در بحر خواب بودی و طوفان گرفته بود اکنون قیامتست که بیدار…
ز دورت بینم و پوشم نر از غیرت دیده
ز دورت بینم و پوشم نر از غیرت دیده بچشم دل کنم نظاره یی بی منت دیده برای جلوه ی خیل خیالت در حریم دل…
رسید آن شمع و از هر جانبی پروانه میجوید
رسید آن شمع و از هر جانبی پروانه میجوید پریشان کرده کاکل عاشق دیوانه میجوید ز بدخویی و مستی خون کند در کاسهام اکنون که…
دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب
دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب به یک کرشمه کشی این هم از تو نیست عجب ز من که سوخته ام عیش…
دلا بی نقد جان راه سر کویش نپیمایی
دلا بی نقد جان راه سر کویش نپیمایی که نتوان رفت راه کعبه تا نبود توانایی مرا جان بر لب و گفتی که می آیم…
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم آیا کجا شد آن همه یاری که داشتم چندان نمک زدی که بجان هم رسید کار در سینه آن…
خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم
خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم…
خلقی به حسن خویش گرفتار دیدهای
خلقی به حسن خویش گرفتار دیدهای زان ناز میکنی که خریدار دیدهای چندانکه خشم و ناز کنی زارتر شوم زارم ازآن کشی که مرا زار…
چون بدلسوزی من یار زبان تیز کند
چون بدلسوزی من یار زبان تیز کند بسخن پسته ی خندان شکر آمیز کند گر دهان تلخی فرهاد بدآمد، شیرین خنده بر انجمن عشرت پرویز…
چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام
چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام فیض بهار و منفعت مل ندیده ام زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل من غیر نامرادی بلبل…
جفای لاله رخان راحت و فراغ منست
جفای لاله رخان راحت و فراغ منست هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ منست سزد که آتش دل بر فلک زبانه کشد ازین هوی…
ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست
ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست هر سر موی دگر بر تن من تیر شدست در دلش هست که چون آب خورد خون مرا…
تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم
تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم خیز تا این سجده ها در سایه سروی بریم در دل اینست کان ساعت که محرمتر شدیم…
بهر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا
بهر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا ز داغش آتشی افروزم و پهلو نهم آنجا چو بینم دردمندی بر سر ره بیخود افتاده به…
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من بود بر هر سر…
بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی
بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی چکند کسی که عمری بغزال نیم خوابت…
باده در جامت مدام از اشک گلگون منست
باده در جامت مدام از اشک گلگون منست غنچه ی لعل تو گویا تشنه ی خون منست خرم آن محفل که عمدا گویم از لیلی…
ای غنچهٔ تو در سخن از سر معنوی
ای غنچهٔ تو در سخن از سر معنوی نخلت کرشمهبار ز انفاس عیسوی شیرینخرام من گذری کن به بوستان تا گل به مقدمت فگند تاج…
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری هر گوشه سرگردان تو، صد آفتاب خاوری چون از قبای نیلگون نخل قدت آید برون یوسف…
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت مژده ی مهر و وفا می دهم یار…
اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون
اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون غمی آید که بازم بیخود از عالم برد بیرون بود از مردنم دشوارتر دلسوزی همدم…
از توبه ی من دیر مغان بیت حزن شد
از توبه ی من دیر مغان بیت حزن شد مستوری من توبه ی صد توبه شکن شد در دیده بدل گشت سیاهی بسپیدی نظاره که…
وای که تلخ شد دوا، بر دل پرگزند ما
وای که تلخ شد دوا، بر دل پرگزند ما مرگ بود نه زندگی، داروی سودمند ما از دو لبت نصیب ما، ناز و عتاب میشود…
هرسوی جلوهای گل خندان چه میکنی
هرسوی جلوهای گل خندان چه میکنی خود را بهر کنار خرامان چه میکنی جایی دگر نماند که گیرم عنان تو رفتم ز کار این همه…
نه هوای باغ سازد نه کنار کشت ما را
نه هوای باغ سازد نه کنار کشت ما را تو بهر کجا که باشی بود آن بهشت ما را ندهند ره بکویت چکنم چرا نسوزم…
نبیند از حیا هرگز کسی دامان پاک او
نبیند از حیا هرگز کسی دامان پاک او گواه دامن پاکست چشم شرمناک او تنش در پیرهن بینند و رخسارش در آیینه همین باشد صفای…
منم دل پریشان چه در طرب گشایم
منم دل پریشان چه در طرب گشایم چو غمت نمی گذارد که بخنده لب گشایم حذر از شکایت من که بود تمام آتش ز دل…
مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن
مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن برون آ سرو من امشب چراغ حسن بر…
متاب آن رخ ز من یک دم که در کوی تو میآیم
متاب آن رخ ز من یک دم که در کوی تو میآیم که من آنجا برای دیدن روی تو میآیم دل از اندیشهٔ اغیار باز…
ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند
ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان چون گل همه…