غزلیات – بابا افضل کاشانی
ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را
ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل درفکن در…
رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی
رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی مشک از سر زلفین تو دریوزه کند بوی شمشاد ز قدّت به خم، ای سرو دل…
دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست
دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای با جان…
سرگشته وار بر تو گمان خطا برم
سرگشته وار بر تو گمان خطا برم بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت…
بگسلم از تو، با که پیوندم؟
بگسلم از تو، با که پیوندم؟ از تو گر بگسلم به خود خندم بخت بیدار یاور من شد ناگهان زی در تو افکندم بندها بود…
در آب و گل که آورد، آیین جان نهادن؟
در آب و گل که آورد، آیین جان نهادن؟ بر دوش جان نازک، بار گران نهادن؟ شاداب شاخ جان را، از بوم جاودانی برکندن از…
در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب
در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت خانه ای…
اطلاعیه برای شاعران و نویسندگان
پایگاه اینترنتی شعرستان از همکاری همه شاعران و نویسندگان آماتور و حرفه ای از سراسر جهان استقبال میکند و مشارکت فعال آنها را خیر مقدم میگوید. شما میتوانید اشعار، مطالب معلوماتی و مقالات خویش را از طریق ایمیل و یا فرم تماس ارسال نماید. مطالب ارسالی در اولین فرصت مناسب منتشر خواهند شد