غزلیات اهلی شیرازی
از بسکه نازک است چو گل طبع و خوی تو
از بسکه نازک است چو گل طبع و خوی تو خورشید ذره ذره درآید بکوی تو ما مست نکهت تو نه امروز ای گلیم پیش…
در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت
در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت شمعی است که پروانه ازو سوختن آموخت آنروز که تعلیم نظر کرد مرا عشق اول ز رخ غیر نظر…
در بهار نوجوانی باغ ما از گل تهی است
در بهار نوجوانی باغ ما از گل تهی است در خزان پیری امید گل ازوی ابلهی است ساقی، از جامی بگیرم دست کاین دلتنگ را…
خوشباس که روزی گل امید برآید
خوشباس که روزی گل امید برآید روشن شود این ظلمت و خورشید برآید بی نور نماند شب تاریک کس آخر گر مه نبود صبر که…
خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش
خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش فغان از زهر چشم…
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست خون خورم بی چشم مستت گر شرابم آرزوست دل کبابم روز و شب در آرزوی آنکه…
حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است
حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است کان نمکی هر چه تو داری نمکین است گر بحر بلا موج زند باک ندارم بیمی اگرم…
چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت
چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت طاقت نبودش کوه هم حرفی که گفتم بازگفت ز اول نظر در روی او دیدم هلاک خویشتن…
چو یار رخت سفر بست من چکار کنم
چو یار رخت سفر بست من چکار کنم وداع عمر کنم یا وداع یار کنم توییکه میروی از چشم من چنین سرمست منم که دوری…
چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم
چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم تو دست دیگری گیری و من در اضطراب افتم چو آیی با رقیبان روزها اندر…
چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی
چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی بلب چندک رسانی جان و دیگر باز گردانی بخون من چه دشمن را اشارت میکند…
چند از هوس آن لب چون قند بسوزم
چند از هوس آن لب چون قند بسوزم گر سوختنی هم شده ام چند بسوزم مگذار که از تلخی آن گریه جانسوز در حسرت آن…
جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را
جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را کو شمع که آتش زند این بوالهوسان را ای گل که دمد از نفست بوی بنفشه زنهار…
جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز
جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز مست تو کی ز رفته پشیمان بود هنوز بگسست دست عمر ز دامان زندگی بامن غم…
تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست
تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست چو دل بوصل تو آسود اضطراب از چیست ز شوق آن لب میگون دلم کباب…
تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت
تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست پیر ما دنیا…
تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت
تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت خوبان جهان را همه از چشم من انداخت آن نرگس مستانه چو بر گل نظر افکند خون…
تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما
تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما تیز تر است هر نفس آتش آرزوی ما خم شکنان بخانقه با خم می سلامتند…
پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما
پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما با رخ خوبت نظر میباخت چشم پاک ما دیگران از داغت ای گل همچو…
پایه معراج جان خواهی ز دنیا درگذر
پایه معراج جان خواهی ز دنیا درگذر پای در هفتم فلک نه و زمسیحا درگذر دوش در مجلس چه خوش میگفت با پروانه شمع گر…
بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست
بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست ما را چه اختیار بود از اوست تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود تنها نه…
به تاج عشق سر آدمی عزیز بود
به تاج عشق سر آدمی عزیز بود اگرنه عشق بود آدمی چه چیز بود تمیز خدمت اصحاب دل سگ آدم کرد سگ است بهتر از…
بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم
بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم دگر ربودیم از دست تا نظر کردم بیک نظر که بکردم من از پی راحت جراحت جگر خویش تازه…
بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل
بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل هنوز لذت تیرت نمیرود از دل دلا ز مشکل غم کار بر خود آسان کن…
بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی
بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی بهر زه طعنه مردم شنفتنم تا کی تو در کنار گلستان بخواب خوش مشغول من از هوای تو…
باز دل میبردم عشوه سرو نازی
باز دل میبردم عشوه سرو نازی ناخنی باز بدل میزندم شهبازی مرغ دل سر و قدی جست و ز طوبی بگذشت طایر همت ما کرد…
با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد
با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد خوابم نه چنان است که تعبیر توان کرد باز آی و نگهدار دلم را که ز هجرت…
ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم
ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم زان خار شدم کز تو بریدن نتوانم فریاد که از شوق جمال تو هلاکم وز نازکی خوی تو دیدن…
ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست
ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست بادی که می وزد خبر هجر می دهد بازاین سموم غم…
ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان
ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان گر پرده برافتد ز جمالت بقیامت بخشند بروی تو…
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر صورتت خوبست و حسن معنی از آن خوبتر از سیهپویان زلفت بوی اهل دل دمد زانکه گر…
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی عاشق چو شد فریفته بیداد میکنی گویا به عشوه یار توام یاد میکنی شادم بدین قدر که دلم…
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون…
امشب که چراغ نظری چرب زبان باش
امشب که چراغ نظری چرب زبان باش دل نرم کن ای شمع و مرا مرهم جان باش حسنت بصفا بهتر از آن گشت که بودست…
در عشق اگر از کشته شدن مرد بماند
در عشق اگر از کشته شدن مرد بماند تا روز قیامت رخ او زرد بماند دوزخ به از افسردگی صحبت خامان ای عشق مهل کاتش…
یار اگر زان رقیبان و گرزان من است
یار اگر زان رقیبان و گرزان من است گنج مهر او که مقصودست در جان من است آب حیوان کز لطافت مرده را جان میدهد…
هوای دیدنت ای ترک تند خوست مرا
هوای دیدنت ای ترک تند خوست مرا نگاه کن که هلاک خود آرزوست مرا من شکسته چنان تلخ کامیی دارم که آب بی لب تو…
هرگز از کوی تو کس دور بشمشیر نشد
هرگز از کوی تو کس دور بشمشیر نشد هرگز از دیدن دیدار تو کس سیر نشد گام بر سبزه باغ طربش باد حرام هرکه در…
هرکه چون صورت چین دیده بروی تو گشاد
هرکه چون صورت چین دیده بروی تو گشاد چشم دیگر ز تماشای تو بر هم ننهاد مگر آن لحظه رقیب تو زمن پوشد چشم که…
هر که فکر از برق آه عاشق مسکین کند
هر که فکر از برق آه عاشق مسکین کند تکیه کی بر بیستون چون صورت شیرین کند گر ز ناکامی بپای شمع خود پروانه سوخت…
هان ای خضر که آب بقا نوش کردهای
هان ای خضر که آب بقا نوش کردهای یاران تشنه را چه فراموش کردهای گوش رضا به حال محبان نمینهی گویا ز دشمنان سخنی گوش…
نوح اگر طوفان او افسانه مردم شده
نوح اگر طوفان او افسانه مردم شده صد چو آن طوفان در آب دیده ما گم شده شهسوارا، تا تو جولان میکنی بر رخش ناز…
نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی
نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی تو که آفتاب حسنی چه غمت…
نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من
نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من مپرس از بیوفایی کان نمیپرسد خدا از من دلم چون نافه خونشد در وفاداری و دلشادم…
میخواست شب که داغ نهد دلستان من
میخواست شب که داغ نهد دلستان من میساخت او فتیله و میسوخت جان من گو استخوان من سگ کویت مخور که هست پیکان زهر دار…
منعت از همنفسان چند بصد پند کنم
منعت از همنفسان چند بصد پند کنم من که خود دلشده ام منع کسان چند کنم بیوفایی مکن از دوری من حمل که من گر…
من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم
من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم چه مراد جستم از تو که نامراد گشتم من زار را بمجنون مکن ایحکیم نسبت که…
مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت
مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت دولت بعبث جان برادر نتوان یافت داریم گمانی که ترا هست دهان لیک کس گنج یقین را…
مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را
مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان…
مرا تصور وصلت خیال باطل بود
مرا تصور وصلت خیال باطل بود بجز تصور باطل دگر چه حاصل بود غم تو در دل من صد هزار عقده فکند اجل گشود گره…