غزلیات اهلی شیرازی
خوش آنکه پیش تو دور از دیار خود گریم
خوش آنکه پیش تو دور از دیار خود گریم بهانه غربت و بر حال زار خود گریم گهی که خاک شوم خیزم از مزار چو…
خواهم شبی گوش رضا بر حال زار من نهی
خواهم شبی گوش رضا بر حال زار من نهی وانگه که خواب آید ترا سر در کنار من نهی کی مرهم داغم شوی ای آرزوی…
خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد کرد
خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد کرد تاچه با جان من خسته جگر خواهد کرد بر رخ همچو گلت سبزه که برمیخیزد رستخیزی…
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم کیم آتش نشاند دیده زان…
چون تو گویی سخن این دلشده را گوش کجا
چون تو گویی سخن این دلشده را گوش کجا دل کجا عقل کجا فهم کجا هوش کجا پای بوسی زسگت گر دهدم دست بس است…
چو ساقی گر بجامم دست بودی
چو ساقی گر بجامم دست بودی نه تنها من که عالم مست بودی اگر بالا گرفتی کار رندان فلک قدر بلندش پست بودی مرا از…
چه حسن است این زهی خوبی مگر خورشید و ماه است این
چه حسن است این زهی خوبی مگر خورشید و ماه است این چه عشق است این زهی محنت مگر قهر آله است این مگر گر…
چند باشی با بدان یاد از نکو خواهی بکن
چند باشی با بدان یاد از نکو خواهی بکن یاد تنها ماندگان کنج غم گاهی بکن تابکی چونشمع باشی شب نشین بزم غیر جان من…
جهان جوان ز بهار و خزان پیری ماست
جهان جوان ز بهار و خزان پیری ماست کنون بساغر می وقت دستگیری ماست تو مست عیش و فقیران غبار غم دارند ترا چه غم…
جان هلاک از شوق و یار از دیه ما میرود
جان هلاک از شوق و یار از دیه ما میرود تشنه مردم چشمه حیوان به صحرا میرود گرد و دین در فراقش از ملاحت سوخت…
تو گر بخاک شهیدان گذار باز آری
تو گر بخاک شهیدان گذار باز آری هزار گمشده را زان دیار باز آری مرا چو سبزه پژمرده ایسحاب کرم چه شد برحمت خود گر…
ترک دین بهر تو چون عاشق مسکین ندهد
ترک دین بهر تو چون عاشق مسکین ندهد کفر باشد که برای تو کسی دین ندهد رسم عادت بهل ایخواجه که افتاده عشق ترک معشوق…
تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم
تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم ز نار مرا کافر و مومن همه دانند…
تا دل سر زلف یار گم کرد
تا دل سر زلف یار گم کرد سر رشته اختیار گم کرد دل در غم یار پر شود گم بیچاره دلی که یار گم کرد…
پیش خورشید رخش کی ماه گردد جلوه گر
پیش خورشید رخش کی ماه گردد جلوه گر چشم کج بین آفتابی را دو می بیند مگر گرچه میدانم نیایی سوی من شب تا به…
بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد
بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد کو واقف حالی؟ که بپرسم چه سخن کرد دزدید نهانم دل و نگذاشت بفریاد فریاد که دزدیده…
بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست
بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست داغی است غم عشق که بر خود نتوان بست جان کشته شیرین حرکاتیست که لعلش صد غنچه…
به عهد یوسف من کز فرشته افزون است
به عهد یوسف من کز فرشته افزون است کسی حکایت لیلی کند که مجنون است اگر چه جام جمی آه از آن دل نازک که…
بغیر خون جگر دل شراب ناب نخورد
بغیر خون جگر دل شراب ناب نخورد بتلخی د من هیچکس شراب نخورد ز بسکه بود دل من بخون او تشنه مرا بتیغ تو تا…
بسکه از گرم اختلاطی گلرخان آتش وشند
بسکه از گرم اختلاطی گلرخان آتش وشند عاشقان تا دیده اند این قوم را در آتشند خسروان ملک خوبی را همه چیزی خوشست اینقدر باشد…
بر شمع فلک حسنت آن لحظه که ناز آرد
بر شمع فلک حسنت آن لحظه که ناز آرد از جلوه گه نازش با خاک نیاز آرد گر طایر قدسی را بر خال تو چشم…
بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است
بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است دل با کسی و دیده بنظاره کسی است آسوده گشتم از همه عالم ولی دلم آواره است…
با من رقیب دون کسی از همدمی نشد
با من رقیب دون کسی از همدمی نشد خود را خراب کردم و او آدمی نشد از جان گسستم و نگسستم ز عهد تو هرگز…
این چه سروست که از گلشن جان خاسته است
این چه سروست که از گلشن جان خاسته است وین چه قدست که چون نخل گل آراسته است گرد بر دامن پاکت نرسد از ره…
ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود
ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود ناز پنهان تو با من خیر پنهانی بود دل از آن سیب ذقن پر قطره خون چون انار…
ای سرو روان خاک شوم در ته پایت
ای سرو روان خاک شوم در ته پایت جان من و جان همه عالم به فدایت در خلوت دل شو که چه جای دگران است…
ای تو بروی همچو مه چشم و چراغ عاشقان
ای تو بروی همچو مه چشم و چراغ عاشقان راحت جان بیدلان مرهم داغ عاشقان روشنی دو دیده یی، مونس دل رمیده یی تازه بهار…
او که از دیده خونابه چکانم نرود
او که از دیده خونابه چکانم نرود نرود یک نظر از دیده که جانم نرود اینقدر در شب وصلش ز خدا میخواهم که به نظاره…
آن کعبه جان سوی خود میخواند از یاری مرا
آن کعبه جان سوی خود میخواند از یاری مرا ای گریه در خون جگر آلوده نگذاری مرا بودم من ای خورشید رخ در خاک خواری…
امید وصالت فرح جان حزین بود
امید وصالت فرح جان حزین بود نومید شد آخر زتو امید نه این بود با اهل نظر چرخ فلک بر سر کین است امروز چنین…
یاران چه شد که پرسش یاری نمیکند
یاران چه شد که پرسش یاری نمیکند بر دردمند خویش گذاری نمیکنند از غصه بر کنار و چو گل در کنار هم برما نظر ز…
وصل ما یکنفس از روی نکویی باشد
وصل ما یکنفس از روی نکویی باشد بلبل از صحبت گل مست ببویی باشد زندگی چیست کناری و لبی بوسیدن خاصه آنهم بکنار لب جویی…
هزار شکر که مارا سر شکایت نیست
هزار شکر که مارا سر شکایت نیست وگرنه قصه جور تو را نهایت نیست کنون که خرمن خوبی شدی زهی صافی که یک جوت بمن…
هرکه مست تو نشد جام شرابش ندهند
هرکه مست تو نشد جام شرابش ندهند بخدا گر همه خضرست که آبش ندهند صورت خوب تو کز دیده ما پنهان است گنج حسن است…
هر گرد بلایی که خدا خواسته باشد
هر گرد بلایی که خدا خواسته باشد چون بنگرم از کوی تو برخاسته باشد مجلس بتو نازد که تو آرایش بزمی هر جا که تو…
هر شمع جمالی که بر افروخته باشد
هر شمع جمالی که بر افروخته باشد پروانه او جان من سوخته باشد چشم از تو که پوشد مگر آن طفل که چون زاد از…
نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست
نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا که سرو قد تورا…
نه تاب وصل و نه صبرم کز و کناره کنم
نه تاب وصل و نه صبرم کز و کناره کنم دلم ز دست بخواهد شدن چه چاره کنم ز دل بتنگ چنانم که خواهمش آرم…
نسیم باد بهارم بهوش می آرد
نسیم باد بهارم بهوش می آرد نوای فاخته خونم بجوش می آرد گل امید نخواهد شکفت دل خوشدار که این پیام به گوشم سروش می…
میرود از برم دگر، تا ببر که میرود؟
میرود از برم دگر، تا ببر که میرود؟ تازه تر چه نخل گل در نظر که میرود؟ توسن خشم کرده زین، دامن ناز بر زده…
منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را
منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را تو شمع مجلسی از باده گر شوی سر…
من سوخته داغ درون پرور عشقم
من سوخته داغ درون پرور عشقم گر کعبه شوم حلقه بگوش در عشقم ز آن آتش رسوایی من صد علم افراخت تا عقل بداند که…
من از صفای درون گر ز خود برون آیم
من از صفای درون گر ز خود برون آیم چو آب دیده توان کز درت درون آیم اگرچه باد اجل برکند نهال تنم اسیر خویشتنم…
مست می و ساقیم تا نفسی باقی است
مست می و ساقیم تا نفسی باقی است با می و ساقی مرا کار بسی باقی است گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت…
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است حدیث شوق همین بس که…
مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند
مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند چو گل بریده کف از رشک و غرقه در خونند فتاده سلسله مو بپای مهرویان کنایتی است که…
ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم
ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم با دشمن و با دوست دل از کینه بشستیم تا برق رخ ساقی ما در قدح افتاد دست…
لبز غم تو خشک شد دیده تر هم آنچنان
لبز غم تو خشک شد دیده تر هم آنچنان سوخت جگر بداغ دل خون جگر هم آنچنان ایگل خوش نسیم من رفتی و بلبل ترا…
گنجی چو تو در سینه به کونین چه کارم؟
گنجی چو تو در سینه به کونین چه کارم؟ مستغنیام از هردو جهان من که تو دارم چون ذره بر آنم که به خورشید رسم…
گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش
گریه خواهد ریخت خون من تو خود آسوده باش خون این آلوده گو از دیده ها پالوده باش از سگ خود عفو کن آلودگی وز…