غزلیات اهلی شیرازی
ز تاب آتش غم سینه چاک خواهم شد
ز تاب آتش غم سینه چاک خواهم شد بیار باده وگرنه هلاک خواهم شد اگرچه شکرت آلوده نیست ای ساقی چون لب نمب نهی اندیشه…
روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند
روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند جان مرا و مهر تو باهم سرشته اند از رشک آنکه با همه کس جلوه میکنی در خون…
رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد
رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد فغان که گریه مرا شرمسار خواهد کرد باعتقاد قدم نه چو کوهکن در عشق که اعتقاد تو…
دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت
دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت تا ندادم جان، طبیب دل نیامد…
دود چراغ خوردنم کرد چو لاله دل سیه
دود چراغ خوردنم کرد چو لاله دل سیه گل ندهد بغیر از این آب و هوای خانقه مومن و بت پرست را کعبه و دیر…
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست فریادم از آنست که فریاد رسی نیست از خانقه ایشیخ در کس نگشایند معلوم شد امروز که…
دل با تو بگفتار و زبان با دگرانم
دل با تو بگفتار و زبان با دگرانم در دیده تو منظور و بمردم نگرانم دور از توتنم خسته و دل ریش و جگر چاک…
در لعل لبش چاشنی خنده ببینید
در لعل لبش چاشنی خنده ببینید در آب حیات آتش سوزنده به بینید نظاره کنید آینه طلعت او را تا صورت حال من درمانده به…
اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است
اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است خراب جام شرابیم تا دمی باقی است ز شوق روی تو خورشید را اشعه نور بصد هزار زبان…
اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست
اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست وگر بباغ رود هم، دمی فراغ کجاست چراغ خانه من ای پری رخ خوبت وگرنه خانه دیوانه را…
از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟
از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟ روزم سیاه شد ستم روزگار چند؟ ای آفتاب، شام غم صبح عیش کن دود چراغ و محنت شبهای…
از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز
از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز از خاک مگر می طلبد تیر ترا باز از من چه رمیدی چکنم بهر تو یارب…
آتشین لعلی که همچون شمع جان سوزد مرا
آتشین لعلی که همچون شمع جان سوزد مرا بر زبان گر نام او آرم زبان سوزد مرا آن لب خندان نمی سوزد بداغ حسرتم این…
در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است
در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است کشت مرا نگاه تو این چه نگاه کردن است طاعت من همین بود…
خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من
خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من دشمن نکرد آنچه به من کرد بخت من چندان نسیم عشق تو بنشست در کمین کآخر چو…
خوش حالتی است پیش تو از می خوشان شده
خوش حالتی است پیش تو از می خوشان شده دل با تو در حکایت و خود از زبان شده فریاد از این نمک که نظر…
خوبان سمن چهره ستم خوی نباشند
خوبان سمن چهره ستم خوی نباشند شیرین دهنان تلخ و ترش روی نباشند خونریزی اگر کار بتان است بگوباش باید که ستمکاره و بد خوی…
خط چو مهر گیا تا نمودهای ما را
خط چو مهر گیا تا نمودهای ما را هزار مهر و محبت فزودهای ما را جفا نمودهات اکنون طریق رندی نیست چنان نما که در…
چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد
چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد بجز از ناله زارم که به فریاد رسد صورت چین که به آرایش نقاش کسی است کی…
چون در کعبه به تقلید گرفتار مباش
چون در کعبه به تقلید گرفتار مباش پشت بر کعبه مکن پشت بدیوار مباش دل میازار که مرغان حرم میگویند تا درین مرحله یی در…
چو شهسوار مرا رخ ز باده گلگون شد
چو شهسوار مرا رخ ز باده گلگون شد عنان توسن عقلم ز دست بیرون شد بیک نظاره دلم برد و مست خویشم کرد چنانکه هیچ…
چه شود گرت زمانی من دلفکار بینم
چه شود گرت زمانی من دلفکار بینم دل بیقرار یکدم زتو برقرار بینم نه مروت است و غیرت که تو سر و ناز پرور بکنار…
چند باشد چو مسیحا سر افلاک تورا
چند باشد چو مسیحا سر افلاک تورا خاک ره باش که گل بر دمد از خاک تورا شاهد جان نکند صورت خود از تو دریغ…
چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست
چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست فروغ معنی من زنور طلعت اوست مرا که گفت و شنید فرشته پروا نیست چه جای دردسر ناصحان…
جانبخشیای که با لب لعل تو ای پری است
جانبخشیای که با لب لعل تو ای پری است چون چشمه حیات ز پاکیزه گوهری است خاصیتی که جوهر حسن تو میدهد از خوب سیرتی…
تو گر خرام کنی سرو یا صنوبر چیست
تو گر خرام کنی سرو یا صنوبر چیست رخت چو جلوه کند آفتاب خاور چیست چو می خوری شود از رشک غنچه را لب خشک…
تو آفتابی و تا ذره یی ز من باقی است
تو آفتابی و تا ذره یی ز من باقی است مرا هوای تو ایشمع انجمن باقی است چراغ وصل گر از مهر می کنی روشن…
تا من از مادر نزادم غم که زاینده شد
تا من از مادر نزادم غم که زاینده شد تا نمیرم آتش دوزخ نخواهد زنده شد کی ببوی وصلت از باد هوا خواهد شکفت غنچه…
تا روز حشر کم نشود سوز داغ ما
تا روز حشر کم نشود سوز داغ ما هرگز بیمن عشق نمیرد چراغ ما مست فراغتیم باقبال می فروش خلوت نشین بخواب نه بیند فراغ…
پیش سگت چو اشک من لافد ز مردم زادگی
پیش سگت چو اشک من لافد ز مردم زادگی کاینجا بود شرط ادب مسکینی و افتادگی آیینه با رخسار تو خود در مقابل چون کند…
پیر مغان گدای درش همچو ما بسی است
پیر مغان گدای درش همچو ما بسی است ما خود کسی نه ایم ولی پیر ما کسی است گر بهر دوست کوهکنی مرد قصه چیست…
بی تو چو شمع کرده ام گریه و خنده کار خود
بی تو چو شمع کرده ام گریه و خنده کار خود خنده بروز دل کنم گریه بروزگار خود ای چو غزال مشگبو صید تو صد…
به نظاره جوانان که کسی نیافت سیری
به نظاره جوانان که کسی نیافت سیری من پیر بس حریصم چه بلاست حرص و پیری چکنم که چون تو یوسف نتوان خرید وصلت نه…
بکوی عشق که طوفان نوح از آن وادی است
بکوی عشق که طوفان نوح از آن وادی است هزار ساله غم از بهر یک نفس شادی است غلام همت آنم که بنده عشق است…
بسکه حیران گشته ام در جلوه رفتار ازو
بسکه حیران گشته ام در جلوه رفتار ازو خشک برجا مانده ام چون صورت دیوار ازو او که از لب زنده سازد مرده را همچون…
بر مرگ رقیبان تو خرم نتوان بود
بر مرگ رقیبان تو خرم نتوان بود دلشاد بمرگ همه عالم نتوان بود بی سلسله اینست پریشانی زلفت ز آشفتگی زلف تو درهم نتوان بود…
ببین که کار من از غم چه سخت افتادست
ببین که کار من از غم چه سخت افتادست که دل ز دیده برون لخت لخت افتادست ز آفتاب تو هر ذره شمع وصل افروخت…
بآرزوی تو خوشحال میتوان بودن
بآرزوی تو خوشحال میتوان بودن بیک نگاه تو صد سال میتوان بودن قبول بخت بباید که کشته تو شوم شهید عشق باقبال میتوان بودن اگر…
ایهمه آرزوی تو فکر من و خیال هم
ایهمه آرزوی تو فکر من و خیال هم چند بر آرزو زیم آرزوی محال هم لعبت چنین مگر تویی کز هوس تو بت پرست صوفی…
ایشوخ مرا اینهمه دلتنگ چه داری
ایشوخ مرا اینهمه دلتنگ چه داری با من چو وفایی نکنی جنگ چه داری خورشید صفت نامزد عشق تو شهریست از مهر من سوخته دل…
ای عاشق بی دیده که در عیب منستی
ای عاشق بی دیده که در عیب منستی گر ساقی ما را تو ببینی بپرستی فردا ز تو چون لاله اثر نیست درین باغ امروز…
ای حیرت صفات تو بند زبان ما
ای حیرت صفات تو بند زبان ما انگشت حیرت است زبان در دهان ما جان میدهد نشان که تو در دل نشستهای زان دلنشین بود…
ای با سگت فرشته دم از بندگی زده
ای با سگت فرشته دم از بندگی زده تنها نه او که هرکه دم از زندگی زده پیش رخ تو گل نشکفت بلکه باغ آتش…
آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت
آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت از…
آن دم که دل ربودی در قصد دین نبودی
آن دم که دل ربودی در قصد دین نبودی کافر دل اینزمانی، هرگز چنین نبودی حسنت قیامتی شد از خط اگرچه دایم خوش بوده یی…
یار باید بر سر ما سایه گستر بودنش
یار باید بر سر ما سایه گستر بودنش هرکه شد خورشید باید ذره پرور بودنش پیش ما سهل است چون فرهاد ترک جان ولی حیف…
وصلش نماند و تلخی زهر فراق ماند
وصلش نماند و تلخی زهر فراق ماند وان چاشنی چو شیره جان در مذاق ماند نیک اختران بر اوج شرف همچو آفتاب بخت ستاره سوخته…
همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی
همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی بکه نسبتت کنم من که بهیچکس نمانی بسماع چون درآیی من و صدهزار چون من همه جان…
هرکه یکساعت طبیب جان بیمارش تویی
هرکه یکساعت طبیب جان بیمارش تویی گر پس از صد سال خواهد مرد خوندارش تویی گرچه از مستی در آزارم ولی جام دلم به بود…
هرچند که از یار جز آزار ندیدم
هرچند که از یار جز آزار ندیدم هرچند که دیدم به از یار ندیدیم کس نیستکه در صحبت او نیست خراشی جز لاله رخ خود…