غزلیات اهلی شیرازی
ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم
ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم زان خار شدم کز تو بریدن نتوانم فریاد که از شوق جمال تو هلاکم وز نازکی خوی تو دیدن…
ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست
ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست بادی که می وزد خبر هجر می دهد بازاین سموم غم…
ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان
ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان گر پرده برافتد ز جمالت بقیامت بخشند بروی تو…
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر صورتت خوبست و حسن معنی از آن خوبتر از سیهپویان زلفت بوی اهل دل دمد زانکه گر…
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی عاشق چو شد فریفته بیداد میکنی گویا به عشوه یار توام یاد میکنی شادم بدین قدر که دلم…
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون…
امشب که چراغ نظری چرب زبان باش
امشب که چراغ نظری چرب زبان باش دل نرم کن ای شمع و مرا مرهم جان باش حسنت بصفا بهتر از آن گشت که بودست…
یکشب که در فراق جمال تو دلبرست
یکشب که در فراق جمال تو دلبرست باصد هزار روز قیامت برابرست با دوست گر سخن ز مسیحا رود خموش کز هرچه میرود سخن دوست…
یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر
یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر یا زما هم سخنی بشنو و عذری بپذیر به گرفتاری عاشق نتوان طعنه زدن چکند گر…
هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند
هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند گر لبی از کرم پیر مغان تر نکند توسن ناز مکن زین پی گلگشت چمن تا صبا…
هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست
هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست عاشق که بود سایه نشین مرد بلا نیست کس را نبود این غم جان سوز که ماراست…
هرکه چون صورت چین دیده بروی تو گشاد
هرکه چون صورت چین دیده بروی تو گشاد چشم دیگر ز تماشای تو بر هم ننهاد مگر آن لحظه رقیب تو زمن پوشد چشم که…
هر که فکر از برق آه عاشق مسکین کند
هر که فکر از برق آه عاشق مسکین کند تکیه کی بر بیستون چون صورت شیرین کند گر ز ناکامی بپای شمع خود پروانه سوخت…
هان ای خضر که آب بقا نوش کردهای
هان ای خضر که آب بقا نوش کردهای یاران تشنه را چه فراموش کردهای گوش رضا به حال محبان نمینهی گویا ز دشمنان سخنی گوش…
نوح اگر طوفان او افسانه مردم شده
نوح اگر طوفان او افسانه مردم شده صد چو آن طوفان در آب دیده ما گم شده شهسوارا، تا تو جولان میکنی بر رخش ناز…
نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی
نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی تو که آفتاب حسنی چه غمت…
نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من
نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من مپرس از بیوفایی کان نمیپرسد خدا از من دلم چون نافه خونشد در وفاداری و دلشادم…
میخواست شب که داغ نهد دلستان من
میخواست شب که داغ نهد دلستان من میساخت او فتیله و میسوخت جان من گو استخوان من سگ کویت مخور که هست پیکان زهر دار…
منعت از همنفسان چند بصد پند کنم
منعت از همنفسان چند بصد پند کنم من که خود دلشده ام منع کسان چند کنم بیوفایی مکن از دوری من حمل که من گر…
من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم
من خسته ایفلک کی دمی از تو شاد گشتم چه مراد جستم از تو که نامراد گشتم من زار را بمجنون مکن ایحکیم نسبت که…
مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت
مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت دولت بعبث جان برادر نتوان یافت داریم گمانی که ترا هست دهان لیک کس گنج یقین را…
مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را
مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان…
مرا تصور وصلت خیال باطل بود
مرا تصور وصلت خیال باطل بود بجز تصور باطل دگر چه حاصل بود غم تو در دل من صد هزار عقده فکند اجل گشود گره…
مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود
مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود خوبی خورشید هم از ذره پروردن بود ایکه عاشق میشوی از خون دل خوردن منال عشق ورزیدن بخوبان خون…
ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم
ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم هر نکته یی که هست فراموش کرده ایم در گردن فرشته حمایل نمی کنیم دستی که با…
گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم
گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم سر رشته تقدیر بتدبیر نوشتیم دایم دل ما رام بهشتی صفتان است پیداست ازین شیوه که مرغان بهشتیم…
گمره عشقم و نبود به من مست گرفت
گمره عشقم و نبود به من مست گرفت که چنین می بردم او که مرا دست گرفت خاک ره گشتن ما عین سرافرازی بود چشم…
گرم چو شمع برد یار سر چه خواهد شد
گرم چو شمع برد یار سر چه خواهد شد بغیر از آن که بمیرم دگر چه خواهد شد بیک نگاه تو از قید جان توان…
گرچه با روی نکو خوی نکو می باید
گرچه با روی نکو خوی نکو می باید عاشقان را ز بتان تندی خو می باید چند کوشیم و نبخشد لب او آب حیات کوشش…
گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است
گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است المنه لله که در میکده بازست ای خواجه تو از ناز بر افلاک کشی سر درخاک نشستن…
گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت
گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش چشمی…
گر به غم شادی ز عشقش شادمانیها کنی
گر به غم شادی ز عشقش شادمانیها کنی ور به ناکامی بسازی کامرانیها کنی سر نهی بر آستان دوست هرگه کز وفا چون سگان عمری…
گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است
گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم کاندرین ره هر…
کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود
کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود دیدیم پری را نه چنان بود که گفتیم بسیار شنیدیم چو…
کس به هجر تو یار کس نشود
کس به هجر تو یار کس نشود روز محنت دوچار کس نشود یارب ای سرو ناز چون تو کسی فتنه روزگار کس نوشد هرکه زار…
کار از دهان او همه دم بر مراد نیست
کار از دهان او همه دم بر مراد نیست بر هیچ اعتبار و بهیچ اعتماد نیست بازآ که غنچه وار دل تنگ بسته است غیر…
فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند
فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند بیرون خرم ام ای گل خندان که در چمن آیین نوبهار…
عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت
عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت من سری داشتم آن نیز بقربان تو رفت این چه شکل است و شمایل مگر…
عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است
عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است که قهر و خشم بتان شیوه های محبوبیست من از کمال طلب همچو خضر می…
عاشق که برفروخت چراغت ز داغ دل
عاشق که برفروخت چراغت ز داغ دل کی بی فروغ روی تو بیند فراغ دل شمع رخت ز آتش موسی خبر دهد زین است آتشی…
صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی
صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی کاین عشق نمی بندد بی آینه صافی خوش آنکه طبیب من آمد بسر خسته میداد ز لب…
شمع من همنفست گر دگری خواهد بود
شمع من همنفست گر دگری خواهد بود نفس گرم مرا هم اثری خواهد بود ایکه دزدیده ز من باد گران می نوشی هیچ پنهان نشود…
شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم
شبها چو سگان در طلبت در بدر افتم چون روز شود سرنتهم بیخبر افتم در پای تو گر سر فکند از تن من تیغ برخیزم…
سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد
سوز حدیث شمع زبان را خبر نکرد حرف سر زبان بدل کی اثر نکرد غوغای رستخیز برآید ز عاشقان آن مست نازنین چه سر از…
سگ توام من و عمری بغم اسیر شدم
سگ توام من و عمری بغم اسیر شدم مرانم از در خود این زمان که پیر شدم امید از تو نگاهی بگوشه چشم است من…
سخن نگفته بهم جنگ و ماجرا داریم
سخن نگفته بهم جنگ و ماجرا داریم عجب حکایت و حرفیست اینکه ما داریم دل من و تو بهم آشنایی دارند من و تو اینهمه…
ساقیا می بقدح ریز و ببد مست مده
ساقیا می بقدح ریز و ببد مست مده مصلحت نیست جز این مصلحت از دست مده بیخطا سنگدلان شیشه دل می شکنند دل بدینطایفه تا…
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را گر بد نیاید او را طاقت نماند ما را تا چند عاشقان را خوبان به رشک…
ز عاشقان همه قصد جراحت است او را
ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که…
ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام
ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام شکسته تر ز هلالم ببین که چون شده ام تو خواستی جگرم پاره پاره لاله صفت…