غزلیات اهلی شیرازی
نه کس ز بهر تو یارم نه یار کس من هم
نه کس ز بهر تو یارم نه یار کس من هم نه دوست غیر تو دارم کسی نه دشمن هم طمع بعمر ابد از حیات…
نظر بنرگس او کن ز خشم و ناز مپرس
نظر بنرگس او کن ز خشم و ناز مپرس ز گریه حال دلم بین ز ناله باز مپرس به بین زبانه آتش ز چاک سینه…
نتوان بر ساقی سخن از توبه عیان کرد
نتوان بر ساقی سخن از توبه عیان کرد پیش محک تجربه قلبی نتوان کرد آن دل که نیرزد سفال سگ کویی از جرعه خود جام…
می خور که فکر عالم پر غم نباشدت
می خور که فکر عالم پر غم نباشدت عالم خوش است اگر غم عالم نباشدت با غم دلا بساز که این هم ز لطف اوست…
من مجنون نمی یابم کسی محرم به حال خود
من مجنون نمی یابم کسی محرم به حال خود بیار آینه تا گویم حکایت با مثال خود خیالت اینکه با من باشی و از دیگران…
من چون خم صافی دلم گر غرقه ام در خون چه باک
من چون خم صافی دلم گر غرقه ام در خون چه باک چون درون پاکست از آلایش بیرون چه باک چشم خونریزت چه ترساند مرا…
مشنو که از تو سلسله مو در شکایتیم
مشنو که از تو سلسله مو در شکایتیم دیوانه ایم و با دل خود در حکایتیم جان بر لبست و منتظر یک اشارتست موقوف یک…
مست آنم که ز دستت قدحی نوش کنم
مست آنم که ز دستت قدحی نوش کنم هرچه غیر تو بود جمله فراموش کنم نایم از شوق تو تا روز قیامت باهوش مست اگر…
مدعی در جوش و ما بیهوش از آن نو گل شده
مدعی در جوش و ما بیهوش از آن نو گل شده بلبلان خاموش و مرغ هرزه گو بلبل شده آفتاب من که سوزد برق حسنش…
مارا کشی و زنده جاوید میکنی
مارا کشی و زنده جاوید میکنی عیسی نکرد آنچه تو خورشید میکنی امید هرکه هست ز تیغ تو حاصلست مارا گناه چیست که نومید میکنی…
لوح خاک ما به خون نقش از دل صد چاک ماست
لوح خاک ما به خون نقش از دل صد چاک ماست عاشقان را تخته تعلیم لوح خاک ماست خرمن آسودگان هرگز جوی از غم نسوخت…
گویند که با غیری وین گرچه یقین باشد
گویند که با غیری وین گرچه یقین باشد میدانم و میگویم شاید نه چنین باشد در پای تو از بختم امید بود مردن این غایت…
گل به یاد عارضت دل را گشادی میدهد
گل به یاد عارضت دل را گشادی میدهد نیست چون روی تو اما از تو یادی میدهد از تو چون نالم که این جورم نه…
گرچه هجر امشب ره اهل نظر خواهد زدن
گرچه هجر امشب ره اهل نظر خواهد زدن ناگه از جایی که مقصودست سر خواهد زدن یار رفت از شهر و اینک از سواد دیده…
گرچه ارباب خرد طایفه یی پرهنرند
گرچه ارباب خرد طایفه یی پرهنرند عاشقان طایفه دیگر و قومی دگرند رشگ خوبان برم از مردم دنیا ورنه دنیی آنقدر ندارد که برو رشگ…
گر کشد خاطر حزین باری
گر کشد خاطر حزین باری بار خوبان نازنین باری من که بیمار یک نگاه توام گر نمی پرسیم به بین باری چون ندارد گریز حسن…
گر درد خسته یی را درمان دهی چه باشد؟
گر درد خسته یی را درمان دهی چه باشد؟ کار شکسته یی را سامان دهی چه باشد؟ جایی که بیدلان را در کار تو زیان…
گر بمسجد گذری با این رخ و آن چشم مست
گر بمسجد گذری با این رخ و آن چشم مست کافرم گر صد مسلمان را نسازی بت پرست عاقبت از هستی خد بگسلد ای آفتاب…
کی بود عاشق کسی کز سوختن غمگین بود
کی بود عاشق کسی کز سوختن غمگین بود عاشق آن باشد که چون پروانه در آتش رود کور کن ایگریه بی یارم که چون یعقوب…
کعبه گر میطلبی سعی کن آرام مجوی
کعبه گر میطلبی سعی کن آرام مجوی محمل از چرخ مخواه و شتر از بام مجوی وعده کام ز شیرین دهنان هست هلاک یاد ناکامی…
کس چون تو نبودست و نخواهد پس ازین بود
کس چون تو نبودست و نخواهد پس ازین بود در باغ جهان میوه مقصود همین بود در کعبه و بتخانه در من نگشادند مارا همه…
قدر ارباب وفا نیست بخاک در تو
قدر ارباب وفا نیست بخاک در تو بیوفایی و وفا قدر ندارد بر تو گر ز ما جان طلبی از تو نداریم دریغ جان و…
غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی
غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی ذره یی خاکرهش در چشم من نگذاشتی گرنه بر بالای هم نه طاق بستی این سرای…
عیبم مکن اگر (که) من هستم (خراب) عشق
عیبم مکن اگر (که) من هستم (خراب) عشق کایزد سرشت (آبم و) خاکم بآب عشق ساقی بیار (می) که برنکشد از چه غمم سررشته خرد…
عالمی گر خون خورند از عشق ما هم میخوریم
عالمی گر خون خورند از عشق ما هم میخوریم بخش خود ما نیز خون دل ز عالم میخوریم پیش ما از ذوق شادی لذت غم…
عاشق مستم و محنت زده از بار دلم
عاشق مستم و محنت زده از بار دلم دوستان عفو کنیدم که گرفتار دلم همه کس در پی تیمار و دل من ز جنون سنگ…
صبوری از غمت ایشوخ بیوفا تاچند
صبوری از غمت ایشوخ بیوفا تاچند غم تو تا کی و صبر و شکیب ما تا چند تو بیوفا چو پشیمان نمی شوی از جور…
شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت
شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن که دل سنگ هم از…
شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست
شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست هر دو عالم گشت و آخر بر سر مجنون نشست هرکه مهر سبز خطان در دل او…
سوختم چندانکه سر زد شعله از پیراهنم
سوختم چندانکه سر زد شعله از پیراهنم آتش من بین مدار ایدوست دست از دامنم بنده دلجویی مهر توام کز من ز عشق گر چه…
سرومن، صد خارم از دست تو در پا رفته است
سرومن، صد خارم از دست تو در پا رفته است دست من گیر از کرم چون پایم از جا رفته است بعد از این خواهد…
سرا پای تنم هر دم ز موج دیده تر گردد
سرا پای تنم هر دم ز موج دیده تر گردد بغرقاب غمم زین بحر یارب زود برگردد جراحتها که از تیرت مرا در سینه چاک…
ساقی کریم و یار خطاپوش و شاه هم
ساقی کریم و یار خطاپوش و شاه هم می خور که کردگار ببخشد گناه هم آب حیات اگر نه بپای تو جان دهد جایی فرود…
زد جامه چاک و سینه صافی چو مه نمود
زد جامه چاک و سینه صافی چو مه نمود گویی شکافت ابر و مه چارده نمود چشمش بیک نگاه مرا کشت و زنده کرد آن…
ز در مران اگر آلوده و هوسناکیم
ز در مران اگر آلوده و هوسناکیم سگ تو ایم گر آلوده و اگر پاکیم چه غم ززخم تو ما را غمی که هست این…
روی نیاز بر ره آنسرو ناز به
روی نیاز بر ره آنسرو ناز به جانی که دادنی است بروی نیاز به بر باد فتنه اطلس گل زود میرود چونسرو ژنده پوشی و…
رفتی و چراغ ستم افروخته کردی
رفتی و چراغ ستم افروخته کردی دیدی که چه باروز من سوخته کردی کشتی بجفا شهری و از درد رهاندی درد همه در جان من…
دیده هر که از هوس سوی تو سیمتن بود
دیده هر که از هوس سوی تو سیمتن بود غرقه بخون دل شود گر همه چشم من بود آه که گیردم نفس راه گلو ز…
دور فلک که جام مرادم نمیدهد
دور فلک که جام مرادم نمیدهد هرگز چو خلق هم دل شادم نمیدهد من با بتان وفا کنم ایشان جفا کنند یارب چه شد که…
دلش رمیده شد آهو ز چین کاکل او
دلش رمیده شد آهو ز چین کاکل او نهاده رو ببیابان ببوی سنبل او ز خار خار دلم داغ حسرتست بدست کسیکه خار نشاند همین…
دل ز غم تا کی کند فریاد، خاموشی خوش است
دل ز غم تا کی کند فریاد، خاموشی خوش است ساقیا جامی بده کز غم فراموشی خوش است غیر مستان مدهوش از جهان خوشدل نیند…
درد می مرهم ریش دل بیمار غم است
درد می مرهم ریش دل بیمار غم است ورنه از دولت ساقی می صافی چه کم است وصل لذت ندهد تا نچشی زهر فراق لذت…
در عشق تو تا در غم خویشی ملامت است
در عشق تو تا در غم خویشی ملامت است از خود چه بگذری همه خیر و سلامت است مست از شراب عشق بتان شو که…
افغان که درد ما بدوا کم نمی شود
افغان که درد ما بدوا کم نمی شود تا بیش میشود غم ما کم نمی شود پاکیزه دل چو آینه یی ای فرشته خوی زان…
از کفر و دین بری شده ام از برای تو
از کفر و دین بری شده ام از برای تو دنیا و آخرت همه کردم فدای تو خواهم که خواب مرگ نبندد دو دیده ام…
از جور چه دل ملول دارم
از جور چه دل ملول دارم گر هم بکشی قبول دارم مگذار مرا بصحبت خود من چشم و دلی فضول دارم معراج وصال اگرچه دورست…
از آن بجور دل مبتلای من داری
از آن بجور دل مبتلای من داری که اعتماد بسی بر وفای من داری ز آستان خودم دور میکنی لیکن کدام عاشق یکدل بجای من…
در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم
در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم چون لاله کجا بود که داغی نکشیدیم هرگز نگذشتی به رهی ایمه شبگرد کاندر رهت از آه چراغی نکشیدیم…
دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده
دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده صیاد وار چشمش خود را بخواب داده دشنام تلخ بوده او را جواب اگر هم صد ره سلام…
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت خرم آن کز بهر دل جان…