غزلیات اهلی شیرازی
فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر
فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر می خور وفاداری مجو از عمر تا سالی دگر ای مست ناز از کف منه جام شراب…
عیسی دم من وقت سماع طرب انگیز
عیسی دم من وقت سماع طرب انگیز دستی بسوی مرده برافشاند که برخیز روزیکه شهیدان علم داد برآرند شرمنده فرهاد بود خسرو پرویز طوطی همه…
عمرم بآه و ناله و فریاد می رود
عمرم بآه و ناله و فریاد می رود عمر عزیز من همه بر باد میرود شیرین نماند و شوری خسرو که ظلم کرد روز قیامت…
عاشقان ره بسر گنج الهی دارند
عاشقان ره بسر گنج الهی دارند بجز از بخت دگر هرچه تو خواهی دارند پیش رندان به ادب باش که این سرمستان صورت بندگی و…
صید دست آموزم و قدرم نمیدانی چه سود
صید دست آموزم و قدرم نمیدانی چه سود میزنی سنگم چه بگریزم پشیمانی چه سود اینزمان آیینه بی گر دست بنما روی دل ورنه آنروزی…
شوقی دگر امروز دلم سوی تو دارد
شوقی دگر امروز دلم سوی تو دارد گویا کششی از طرف موی تو دارد دل میبردم سوی تو پیداست که مرغم آهنگ کمانخانه ابروی تو…
شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم
شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم صد آهوچشم چون مجنون به گرد خویش میبینم شبی خواهم به بزمت آیم آن ساعت که می…
سوی که روم من؟ که دلم سوی تو باشد
سوی که روم من؟ که دلم سوی تو باشد روی که ببینم؟ که به از روی تو باشد سرو چمن کیست که ماند بقد تو؟…
سنبل بگشا بر گل و سروت به خرام آر
سنبل بگشا بر گل و سروت به خرام آر مرغ دل ما را ز عدم باز بدام آر تا کی بمراد دل خود صبح کنی…
سرم بریدی و مهر تو در دل است هنوز
سرم بریدی و مهر تو در دل است هنوز نهال عشق مرا پای در گل است هنوز اگرچه من همه عمر ار تو صبر ورزیدم…
ساقیا می ده که صبر و عشق مهجور از همند
ساقیا می ده که صبر و عشق مهجور از همند عشق خرمن سوز و عقل خوشه چین دور از همند در میان دیده و دل…
زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده
زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده رخ تو گلشن حسن است و نرگس مستت میان لاله و نسرین…
ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است
ز گریه دل پر و لب همچو غنچه خندان است چو گل شکفته ام از گریه خنده ام زان است بجز شکستگی عشق تندرستی نیست…
ز بسکه رخنه ز تیر تو در درون دارم
ز بسکه رخنه ز تیر تو در درون دارم دلی چو خانه زنبور پر ز خون دارم چو لاله ظاهر و باطن در آتش است…
روز ابر است و دهد ساقی جان ساغر ما
روز ابر است و دهد ساقی جان ساغر ما سایه رحمت او کم نشود از سر ما یکدم ای عمر از درما نیز درآی پیش…
رخ او را دهان شکرافشانی چنین باید
رخ او را دهان شکرافشانی چنین باید چنان خوان ملامت را نمکدانی چنین باید به آب چشمه خورشید عیسی پرورد جان را نثار مقدمت گر…
دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد
دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد صیقلی دید که آیینه جان روشن کرد دوست شد یارم و یاران بمن اغیار شدند دوست…
دنیا همه هیچ است و وفا هیچ ندارد
دنیا همه هیچ است و وفا هیچ ندارد بر هیچ منه دل که بقا هیچ ندارد ساقی می نوشین منه از دست که دوران در…
دل کارزوی وصل تو در سینه او بود
دل کارزوی وصل تو در سینه او بود تیغ تو کلید در گنجینه او بود چون لاله بهر دل که نگه کردم ازین باغ داغ…
دل از آرزو چه خون شد بدعا چه کام خواهم
دل از آرزو چه خون شد بدعا چه کام خواهم همه آرزو و کامم ز خدا کدام خواهم سر وصلت ای پریوش نبود مرا ولیکن…
در کوی تو خون دل ما پاک فرو رفت
در کوی تو خون دل ما پاک فرو رفت بس خون شهیدان که درین خاک فرو رفت با خون جگر سرزند از دیده چو مژگان…
اگر تو وصل نبخشی چه چاره سوخته را
اگر تو وصل نبخشی چه چاره سوخته را به آفتاب چه نسبت ستاره سوخته را بیا و لاله صفت چاک ساز سینه من برون فکن…
اسیر در دم و یک همنفس نمی بینم
اسیر در دم و یک همنفس نمی بینم بدردمندی خود هیچکس نمی بینم صفای خاطر من بین و رخ مپوش ایگل که من ترا بهوی…
از داغ می اگرچه در آتش چو لاله ام
از داغ می اگرچه در آتش چو لاله ام باری چو لاله سوخته یک پیاله ام من خود چه اختیار به می داشتی و جام…
از بسکه شدم جامه دران نعره زنان هم
از بسکه شدم جامه دران نعره زنان هم دست و دلم از کار شد و تاب و توان هم هرچند زند آتش عشق تو زبانه…
آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا
آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا در حسرت ماه رخش از یارب…
در چنگ غمت سخت اسیرم چه توان کرد؟
در چنگ غمت سخت اسیرم چه توان کرد؟ راضی بهلاکم چه نمیرم چه توان کرد؟ بی زر نتوان دامن یوسف بکف آورد مسکین من محروم…
خونم به جور تیغ تو در گردن خودست
خونم به جور تیغ تو در گردن خودست هر کس با تو دوست بود دشمن خودست مستانه سرو ناز تو ره میرود مگر سرمست جلوه…
خوش آنکه دور فلک بر مراد من میگشت
خوش آنکه دور فلک بر مراد من میگشت که خار گلشن بختم گل و سمن می گشت خوش آنکه بر من لب تشنه خون ترش…
خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند
خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند بندی به پای مرغ دل کس نبسته اند یارب ز سنگ حادثه شان در پناه دار سنگین دلان…
خاک ره خواست سرم یار و چنان خواهد بود
خاک ره خواست سرم یار و چنان خواهد بود هرچه او بر سر ما خواست همان خواهد بود جان من رفتی و چون صورت بیجان…
چون لاله جهانی بغمت غرقه بخونند
چون لاله جهانی بغمت غرقه بخونند یکبار نگه کن که اسیران تو چونند عشاق ترا در خط فرمان نکشد عقل کاینطایفه از دایره عقل برونند…
چون بود روز جزایی مکن آزار کسی
چون بود روز جزایی مکن آزار کسی زانکه کس تا بقیامت نبود یار کسی به که در راه محبت چو الف راست شوی که درین…
چو دل بوصل نهم جور یار نگذارد
چو دل بوصل نهم جور یار نگذارد چو یار رحم کند روزگار نگذارد کنار من فلک از گریه خون کند جیحون که آرزوی دلم در…
چه جور بود که باز ایفلک بمن کردی
چه جور بود که باز ایفلک بمن کردی چراغ خلوت من شمع انجمن کردی تو نیز ایشه خوبان بیاد دار این ظلم که با رقیب…
چند از بتان فریفته آب و گل شوی
چند از بتان فریفته آب و گل شوی آدم شوی اگر سگ اصحاب دل شوی سررشته گوش دار وز زنار غم مخور زنار از آن…
جمعی که دل بهرزه پریشان نکرده اند
جمعی که دل بهرزه پریشان نکرده اند هرگز نظر بعالم ویران نکرده اند هد هد چه عرض تاج دهد زانکه بلبلان پروای تخت و تاج…
جان نذر کرده ام که بپایت فدا کنم
جان نذر کرده ام که بپایت فدا کنم پیش آی تا بنذر خود آخر وفا کنم شرمنده ز آسمان و زمینم که بهر تو تا…
تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان
تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان ز لب تو بیعنایت، بکجا برم شکایت…
تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن
تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن از زخم ناوک غم شد سینه رخنه رخنه گر…
تا کی از گریه گره بر لب فریاد زنم
تا کی از گریه گره بر لب فریاد زنم سوختم چند گره بیهده بر باد زنم منکه از طالع شوریده خود در بدرم از که…
تا دست بر اسباب سلامت نفشانی
تا دست بر اسباب سلامت نفشانی از دامن خود گرد ملامت نفشانی چون نقد روان میرود از دست تو ایدل حیفست که بر آن قد…
پیش تو داد من ز جور زمانه است
پیش تو داد من ز جور زمانه است اس شاه حسن عاشقم اینها بهانه است خوبان اسیر کوی تو ما خود که می شویم جایی…
بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم
بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم هزار ساله جفای فلک حلال کنم نظر بهیچ ندارم ز نعمت دو جهان مگر نظاره آن…
بوفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او
بوفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او ز هلاک من چه زیان فتد من و صد چو من بفدای او غم گلرخی…
به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است
به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است چه دلبری تو که زهر از کف تو تریاک است چه شد که جامه یوسف شد…
بقدر درد اگرم قوت سخن بودی
بقدر درد اگرم قوت سخن بودی کرا مجال سخن با وجود من بودی بسعی و کوشش اگر کام دل شدی حاصل بجای خسرو و پرویز…
بزلف اگر ببری جان بی قرار از ما
بزلف اگر ببری جان بی قرار از ما فدای یک سر موی تو صد هزار از ما بجان دوست که جان با تو در میان…
بذات حق که مرا تا وجود خواهد بود
بذات حق که مرا تا وجود خواهد بود سرم بپای بتان در سجود خواهد بود تو گر زمهر پشیمان شدی مرا باری همان محبت دیرین…
باشد ای دل همدمان دوست یار خود کنی
باشد ای دل همدمان دوست یار خود کنی تا به دام صحبتش روزی شکار خود کنی ای که با یاران به عشرت بردهای عالم ز…