کنون که جامه چو من میدری که سر مستم

کنون که جامه چو من میدری که سر مستم خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود سگ تو…

ادامه مطلب

کسی از خار خار جان مجنون کی خبر دارد

کسی از خار خار جان مجنون کی خبر دارد مگر هم ناقه لیلی که خاری در جگر دارد ز زهر چشم او مردم دریغا آب…

ادامه مطلب

کار ما عشق است و مارا بهر آن آورده اند

کار ما عشق است و مارا بهر آن آورده اند هر کسی را بهر کاری در جهان آورده اند اینهمه افسانه کز فرهاد و مجنون…

ادامه مطلب

فریاد که یار می‌رود باز

فریاد که یار می‌رود باز جانم ز فرار می‌رود باز هرکس که نباخت سر به کویش آنجا به چه کار می‌رود باز تنها نه رقیب…

ادامه مطلب

عیسی دم ما همدم اگر نیست غمی نیست

عیسی دم ما همدم اگر نیست غمی نیست ما را غم آن کشت که با ماش دمی نیست ای ابر کرم مرحمتی کن که درین…

ادامه مطلب

عشق آتش است و در دل دیوانه در گرفت

عشق آتش است و در دل دیوانه در گرفت برق قبول شمع به پروانه در گرفت از چشم سرخوش تو که مست است بی شراب…

ادامه مطلب

عاشق چو مرغ بسمل پروای سر ندارد

عاشق چو مرغ بسمل پروای سر ندارد در خون خویش رقصد وز سر خبر ندارد بنگر بدان غزالی کز ما رمد بشوخی نبود کسی که…

ادامه مطلب

صدهزاران چشم اگر بر روی یوسف ناظر است

صدهزاران چشم اگر بر روی یوسف ناظر است از خریداران به یک دیدن محبت ظاهر است گر کنی زینگونه در کار محبان زهر چشم چشم…

ادامه مطلب

شمع من، هرکس که پیشت جان نسوزد مرد نیست

شمع من، هرکس که پیشت جان نسوزد مرد نیست عشق و سرمستی با اشک گرم و آه سرد نیست لذت عاشق نه از مستی و…

ادامه مطلب

شب وعده داد مست و بره دیده دوختم

شب وعده داد مست و بره دیده دوختم دل ساختم کباب و نیامد بسوختم عیبم مکن ز سجده آن روی آتشین کز وی چراغ دولت…

ادامه مطلب

سوختم شمع صفت تا شدم آتش نفسی

سوختم شمع صفت تا شدم آتش نفسی بی دل گرم نخیزد دم گرمی ز کسی گر دل سوخته زان لب دهیش کام چه کم چه…

ادامه مطلب

سگ آن طیب انفاسم که رشک مشک چین باشد

سگ آن طیب انفاسم که رشک مشک چین باشد نسیمی کز چنان گلزار خیزد اینچنین باشد چنان از شوق او مستم که یکسان است پیش…

ادامه مطلب

سر من اگر نشانی ز در کنشت دارد

سر من اگر نشانی ز در کنشت دارد چکنم کسی چه داند که چه سرنوشت دارد بصلاح و پند مردم تن من چگونه چون خم…

ادامه مطلب

سایه صفت ز ماه خود میل وصال میکنم

سایه صفت ز ماه خود میل وصال میکنم سایه کجا و مه کجا فکر محال میکنم گر تو بکشتنم خوشی زندگیم حرام باد تیغ بکش…

ادامه مطلب

زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا

زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا چون نروم که مو کشان می کشد اژدها مرا همچو مگس در انگبین کوشش هرزه میکنم…

ادامه مطلب

ز فتراک‌سوار من چه معراجی است آهو را

ز فتراک‌سوار من چه معراجی است آهو را سر آن آهویی گردم که قران می‌شود او را نکوخویی ز خوبان رشک عاشق بار می‌رود از…

ادامه مطلب

ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگ است

ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگ است مرا از قطع وصل او گره‌ها در دل تنگ است نمی گویند یاران شکر…

ادامه مطلب

رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت

رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت خاری که از ره تو بپای دلم خلید…

ادامه مطلب

ذره چون خورشید گردد طالع و لامع خوش است

ذره چون خورشید گردد طالع و لامع خوش است آفتاب بخت من لامع نشد طالع خوش است میزند تیغ آفتاب من که میرم پیش او…

ادامه مطلب

دوش از دیرم ملک در حلقه او را برد

دوش از دیرم ملک در حلقه او را برد ناگه آن بت پیش چشمم آمد آنها باد برد عشق او بازی ببازی دست عقلم تاب…

ادامه مطلب

دلم بریان و تن سوزان و آهم آتشین باشد

دلم بریان و تن سوزان و آهم آتشین باشد تو آتشپاره‌ای دل در تو بستن اینچنین باشد تو آن سر وی که سر بر آسمان…

ادامه مطلب

دل ز جور فلک بجان آمد

دل ز جور فلک بجان آمد بفلک بر نمی توان آمد تا حدیثت شنید عیسی دل بزمین باز از آسمان آمد هر کجا جرعه تو…

ادامه مطلب

دگرم ز چشم گریان بهزار دلستانی

دگرم ز چشم گریان بهزار دلستانی چو فرشته میخرامی که چو ماه آسمانی ز قبای نیلگونت بگمان فتاده خلقی که مگر به نیل چشمم گذری…

ادامه مطلب

در غنچه چو گل تا بکیی گوش بمن کن

در غنچه چو گل تا بکیی گوش بمن کن از پرده برون آی و تماشای چمن کن بگشود دهن با تو سحر غنچه بدعوی بلبل…

ادامه مطلب

اگر چه عشق نکویان جراحتست همه

اگر چه عشق نکویان جراحتست همه جراحتست که در سینه راحتست همه وصال گل طلبی بخت باید ای بلبل مگو که کار بعقل و فصاحتست…

ادامه مطلب

از گرد راه دل بامید تو شاد بود

از گرد راه دل بامید تو شاد بود کایی مگر سوار دریغا که باد بود مردم چو قصد پرسش من کردی ای طبیب قصد تو…

ادامه مطلب

از خاک رهم عشق بر افلاک برآرد

از خاک رهم عشق بر افلاک برآرد چون ذره مرا مهر تو از خاک برآرد تا رفت گل روی تو از گلشن چشمم مژگان در…

ادامه مطلب

از بسکه نازک است چو گل طبع و خوی تو

از بسکه نازک است چو گل طبع و خوی تو خورشید ذره ذره درآید بکوی تو ما مست نکهت تو نه امروز ای گلیم پیش…

ادامه مطلب

در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت

در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت شمعی است که پروانه ازو سوختن آموخت آنروز که تعلیم نظر کرد مرا عشق اول ز رخ غیر نظر…

ادامه مطلب

در بهار نوجوانی باغ ما از گل تهی است

در بهار نوجوانی باغ ما از گل تهی است در خزان پیری امید گل ازوی ابلهی است ساقی، از جامی بگیرم دست کاین دلتنگ را…

ادامه مطلب

خوشباس که روزی گل امید برآید

خوشباس که روزی گل امید برآید روشن شود این ظلمت و خورشید برآید بی نور نماند شب تاریک کس آخر گر مه نبود صبر که…

ادامه مطلب

خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش

خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش فغان از زهر چشم…

ادامه مطلب

خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست

خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست خون خورم بی چشم مستت گر شرابم آرزوست دل کبابم روز و شب در آرزوی آنکه…

ادامه مطلب

حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است

حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است کان نمکی هر چه تو داری نمکین است گر بحر بلا موج زند باک ندارم بیمی اگرم…

ادامه مطلب

چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت

چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت طاقت نبودش کوه هم حرفی که گفتم بازگفت ز اول نظر در روی او دیدم هلاک خویشتن…

ادامه مطلب

چو یار رخت سفر بست من چکار کنم

چو یار رخت سفر بست من چکار کنم وداع عمر کنم یا وداع یار کنم توییکه میروی از چشم من چنین سرمست منم که دوری…

ادامه مطلب

چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم

چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم تو دست دیگری گیری و من در اضطراب افتم چو آیی با رقیبان روزها اندر…

ادامه مطلب

چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی

چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی بلب چندک رسانی جان و دیگر باز گردانی بخون من چه دشمن را اشارت میکند…

ادامه مطلب

چند از هوس آن لب چون قند بسوزم

چند از هوس آن لب چون قند بسوزم گر سوختنی هم شده ام چند بسوزم مگذار که از تلخی آن گریه جانسوز در حسرت آن…

ادامه مطلب

جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را

جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را کو شمع که آتش زند این بوالهوسان را ای گل که دمد از نفست بوی بنفشه زنهار…

ادامه مطلب

جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز

جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز مست تو کی ز رفته پشیمان بود هنوز بگسست دست عمر ز دامان زندگی بامن غم…

ادامه مطلب

تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست

تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست چو دل بوصل تو آسود اضطراب از چیست ز شوق آن لب میگون دلم کباب…

ادامه مطلب

تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت

تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست پیر ما دنیا…

ادامه مطلب

تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت

تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت خوبان جهان را همه از چشم من انداخت آن نرگس مستانه چو بر گل نظر افکند خون…

ادامه مطلب

تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما

تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما تیز تر است هر نفس آتش آرزوی ما خم شکنان بخانقه با خم می سلامتند…

ادامه مطلب

پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما

پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما با رخ خوبت نظر می‌باخت چشم پاک ما دیگران از داغت ای گل همچو…

ادامه مطلب

پایه معراج جان خواهی ز دنیا درگذر

پایه معراج جان خواهی ز دنیا درگذر پای در هفتم فلک نه و زمسیحا درگذر دوش در مجلس چه خوش میگفت با پروانه شمع گر…

ادامه مطلب

بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست

بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست ما را چه اختیار بود از اوست تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود تنها نه…

ادامه مطلب

به تاج عشق سر آدمی عزیز بود

به تاج عشق سر آدمی عزیز بود اگرنه عشق بود آدمی چه چیز بود تمیز خدمت اصحاب دل سگ آدم کرد سگ است بهتر از…

ادامه مطلب

بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم

بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم دگر ربودیم از دست تا نظر کردم بیک نظر که بکردم من از پی راحت جراحت جگر خویش تازه…

ادامه مطلب