غزلیات اهلی شیرازی
رقیب از کوی آن دهقان پسر رفت
رقیب از کوی آن دهقان پسر رفت بیا ساقی، که مرک از ده بدر رفت بده جام می صافی که از دل غبار غم بصد…
رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد
رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد ملاحت تو مرا تازه صد جراحت کرد طریق زنده دلان در غم تو بیداری است کسیکه مرد…
دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت
دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت من دانم از غمش که چه بر جان من گذشت سوزم چو شمع و بر همه…
دلم از شوق او مصحف چو بهر فال بگشاید
دلم از شوق او مصحف چو بهر فال بگشاید برویم مژده وصلش در اقبال بگشاید چو مجنون گر نه مشتی استخوان گردم ز هجرانش همای…
دل شکستند بسنگین دلیم سیمتنان
دل شکستند بسنگین دلیم سیمتنان آه از این سنگدلان وای ازین دلشکنان چشم من گر سپر ناوک مژگان سازی به که در دیده مردم گذری…
دل از غم زار و یارش صحبت اغیار میباید
دل از غم زار و یارش صحبت اغیار میباید هلاک جان عاشق را همین در کار میباید به لاف عاشقی نتوان ز خیل عشقبازان شد…
در غمت گر جان غمپرور نباشد گو مباش
در غمت گر جان غمپرور نباشد گو مباش چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش سجده روی تو ای بت کفر و…
اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم
اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم نعیم جنت و عیش جهان کمست بهم من از توهم…
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا شربت وصل تو بی زخم فراقی…
از خواب جامه چاک و پریشان برآمده
از خواب جامه چاک و پریشان برآمده صبح قیامتش ز گریبان برآمده ای مردم دو دیده به کشتی چشم من بنشین که از فراق تو…
از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم
از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت…
در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت
در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت شمعی است که پروانه ازو سوختن آموخت آنروز که تعلیم نظر کرد مرا عشق اول ز رخ غیر نظر…
در بهار نوجوانی باغ ما از گل تهی است
در بهار نوجوانی باغ ما از گل تهی است در خزان پیری امید گل ازوی ابلهی است ساقی، از جامی بگیرم دست کاین دلتنگ را…
خوشباس که روزی گل امید برآید
خوشباس که روزی گل امید برآید روشن شود این ظلمت و خورشید برآید بی نور نماند شب تاریک کس آخر گر مه نبود صبر که…
خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش
خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش فغان از زهر چشم…
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست خون خورم بی چشم مستت گر شرابم آرزوست دل کبابم روز و شب در آرزوی آنکه…
حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است
حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است کان نمکی هر چه تو داری نمکین است گر بحر بلا موج زند باک ندارم بیمی اگرم…
چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت
چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت طاقت نبودش کوه هم حرفی که گفتم بازگفت ز اول نظر در روی او دیدم هلاک خویشتن…
چو یار رخت سفر بست من چکار کنم
چو یار رخت سفر بست من چکار کنم وداع عمر کنم یا وداع یار کنم توییکه میروی از چشم من چنین سرمست منم که دوری…
چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم
چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم تو دست دیگری گیری و من در اضطراب افتم چو آیی با رقیبان روزها اندر…
چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی
چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی بلب چندک رسانی جان و دیگر باز گردانی بخون من چه دشمن را اشارت میکند…
چند از هوس آن لب چون قند بسوزم
چند از هوس آن لب چون قند بسوزم گر سوختنی هم شده ام چند بسوزم مگذار که از تلخی آن گریه جانسوز در حسرت آن…
جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را
جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را کو شمع که آتش زند این بوالهوسان را ای گل که دمد از نفست بوی بنفشه زنهار…
جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز
جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز مست تو کی ز رفته پشیمان بود هنوز بگسست دست عمر ز دامان زندگی بامن غم…
تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست
تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست چو دل بوصل تو آسود اضطراب از چیست ز شوق آن لب میگون دلم کباب…
تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت
تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست پیر ما دنیا…
تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت
تا گوشه چشمی بمن آن سیم تن انداخت خوبان جهان را همه از چشم من انداخت آن نرگس مستانه چو بر گل نظر افکند خون…
تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما
تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما تیز تر است هر نفس آتش آرزوی ما خم شکنان بخانقه با خم می سلامتند…
پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما
پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما با رخ خوبت نظر میباخت چشم پاک ما دیگران از داغت ای گل همچو…
پایه معراج جان خواهی ز دنیا درگذر
پایه معراج جان خواهی ز دنیا درگذر پای در هفتم فلک نه و زمسیحا درگذر دوش در مجلس چه خوش میگفت با پروانه شمع گر…
بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست
بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست ما را چه اختیار بود از اوست تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود تنها نه…
به تاج عشق سر آدمی عزیز بود
به تاج عشق سر آدمی عزیز بود اگرنه عشق بود آدمی چه چیز بود تمیز خدمت اصحاب دل سگ آدم کرد سگ است بهتر از…
بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم
بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم دگر ربودیم از دست تا نظر کردم بیک نظر که بکردم من از پی راحت جراحت جگر خویش تازه…
بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل
بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل هنوز لذت تیرت نمیرود از دل دلا ز مشکل غم کار بر خود آسان کن…
بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی
بخلق درد تو بیهوده گفتم تا کی بهر زه طعنه مردم شنفتنم تا کی تو در کنار گلستان بخواب خوش مشغول من از هوای تو…
باز دل میبردم عشوه سرو نازی
باز دل میبردم عشوه سرو نازی ناخنی باز بدل میزندم شهبازی مرغ دل سر و قدی جست و ز طوبی بگذشت طایر همت ما کرد…
با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد
با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد خوابم نه چنان است که تعبیر توان کرد باز آی و نگهدار دلم را که ز هجرت…
ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم
ایگل که بوصل تو رسیدن نتوانم زان خار شدم کز تو بریدن نتوانم فریاد که از شوق جمال تو هلاکم وز نازکی خوی تو دیدن…
ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست
ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست بادی که می وزد خبر هجر می دهد بازاین سموم غم…
ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان
ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان گر پرده برافتد ز جمالت بقیامت بخشند بروی تو…
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر صورتت خوبست و حسن معنی از آن خوبتر از سیهپویان زلفت بوی اهل دل دمد زانکه گر…
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی عاشق چو شد فریفته بیداد میکنی گویا به عشوه یار توام یاد میکنی شادم بدین قدر که دلم…
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون…
امشب که چراغ نظری چرب زبان باش
امشب که چراغ نظری چرب زبان باش دل نرم کن ای شمع و مرا مرهم جان باش حسنت بصفا بهتر از آن گشت که بودست…
یکشب که در فراق جمال تو دلبرست
یکشب که در فراق جمال تو دلبرست باصد هزار روز قیامت برابرست با دوست گر سخن ز مسیحا رود خموش کز هرچه میرود سخن دوست…
یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر
یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر یا زما هم سخنی بشنو و عذری بپذیر به گرفتاری عاشق نتوان طعنه زدن چکند گر…
هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند
هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند گر لبی از کرم پیر مغان تر نکند توسن ناز مکن زین پی گلگشت چمن تا صبا…
هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست
هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست عاشق که بود سایه نشین مرد بلا نیست کس را نبود این غم جان سوز که ماراست…
هرکه را از چشم تر اشکی به دامن میچکد
هرکه را از چشم تر اشکی به دامن میچکد قطره خونی است گویی کز دل من میچکد تا به سوزن دوستی میدوزم یک چاک دل…
هر کو ندید خواب و نداند که خورد چیست
هر کو ندید خواب و نداند که خورد چیست داند چو من که عشق چه چیزست و درد چیست ای شاخ گل بسوختم از غیرت…