غزلیات اهلی شیرازی
حال من دور از آن جمال مپرس
حال من دور از آن جمال مپرس رنگ و رویم بین و حال مپرس پرسی از من که چیست حال دلت گر ز من میکنی…
چون سایه گذر زان مه رخساره نداریم
چون سایه گذر زان مه رخساره نداریم و ز سوختگی طاقت نظاره نداریم چون ما دل صد پاره ز مهر تو که دارد؟ اینست که…
چو غنچه گرچه لبت مهر بر دهان دارد
چو غنچه گرچه لبت مهر بر دهان دارد ز غمزه نرگس شوخ تو صد زبان دارد ز بسکه باد برد جان عاشقان ز غمت نسیم…
چهره از تیغ تو پر خون دردم کشتن خوش است
چهره از تیغ تو پر خون دردم کشتن خوش است سرخ رو همچون خزان رفتن ازین گلشن خوش است باغبان فرق است از نرگس بسی…
چند بود دمبدم چشم تو خونریز تر
چند بود دمبدم چشم تو خونریز تر یا نظر رحمتی یا نگهی تیزتر دل ز خزان غمت پیر شد و همچنان لعل تو سیراب تر…
چشم دلم چو دیده از آن شمع روشن است
چشم دلم چو دیده از آن شمع روشن است آنشوخ نور چشم و چراغ دل من است ای سرو خوشخرام که از دیده میروی جان…
جایی که بجوش آرد گل بلبل زاری را
جایی که بجوش آرد گل بلبل زاری را شاید که چو ما سوزد حسن تو هزاری را بشناس حق اشگم کز آب دو چشم من…
تو یار اگر نشوی بخت یار چون گردد
تو یار اگر نشوی بخت یار چون گردد بسعی خویش کسی بختیار چون گردد خطت بنقطه دل راه بسته چون پرگار ازین میانه کسی برکنار…
تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم
تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم مرا ز مهر تو دین شد ز دست و دنیا هم میان مسجد و میخانهام خجل…
تا یار ز شوخی بکناری ننشیند
تا یار ز شوخی بکناری ننشیند دل در بر ما هم بقراری ننشیند در گوشه میخانه بمستی دلم افتاد تا مست نیفتد بکناری ننشیند گر…
تا کلک قضا نقد وجود از عدم آورد
تا کلک قضا نقد وجود از عدم آورد نقشی چو خط سبز تو کم در قلم آورد ای تازه پسر یوسف مصری بحقیقت یا مادر…
تا بر گل تو سنبل پر خم دمیده است
تا بر گل تو سنبل پر خم دمیده است بوی بهشت در همه عالم دمیده است صبح است و جامه چاک زدی درمی صبوح صبحی…
پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را
پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را ای به دو لعل آتشین آب حیات تشنگان بی تو…
بیا ای باد و چون مور ضعیفم سوی جانان بر
بیا ای باد و چون مور ضعیفم سوی جانان بر سلیمان گر نمی آری مرا سوی سلیمان بر کجایی ای خضر کز لطف دست تشنگان…
به هم متاب دگر سنبل پریشان را
به هم متاب دگر سنبل پریشان را یکی مساز به قتلم دو نا مسلمان را بلای پیر و جوان حسن یوسف است ار نه چه…
بگذر ز آب خضر و دم از جام جم مزن
بگذر ز آب خضر و دم از جام جم مزن اینها حکایتی است قدح نوش و دم مزن دوزخ نه زان ماست دلا فال بد…
بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را
بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی بلکه بی او…
بر من از دورش به نوبت ساغر می میرسد
بر من از دورش به نوبت ساغر می میرسد نوبت ما یارب از دور فلک کی میرسد مرهمی تا کی رسد بر ریش دل از…
بچنین جمال خوبی که تو گلعذار داری
بچنین جمال خوبی که تو گلعذار داری اگرت فرشته خوانم بخدا که عار داری من از آن سوی تو آیم که جز از تو کس…
باده مینوش و بدین مشغله میگذران
باده مینوش و بدین مشغله میگذران کار عالم گذرانست تو هم میگذران تو پسندیدهخصالی و کرم شیوه تست هرچه از ما نپسندی به کرم میگذران…
با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود
با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود جان را برون کنم مگر این غم برون رود هر عاقلی که شیفته روی و موی…
ایکه بر بالین طبیب جان بیمار منی
ایکه بر بالین طبیب جان بیمار منی از تو بوی آشنا آید مگر یار منی گر نگفتم با رقیبانی نگویی غافلم غیرتم آید که گویم…
ای که چون چشم خوشت نرگس مخموری نیست
ای که چون چشم خوشت نرگس مخموری نیست در گلستان جهان به ز تو منظوری نیست نقش روی تو چو بر تخته کشد شاگردی تخته…
ای خلق جهانی همه مست طرب از تو
ای خلق جهانی همه مست طرب از تو هیچ از غم ما یاد نداری عجب از تو تنها نشد آشوب عجم قد چو نخلت کاین…
ای باد مکش برقع جانان مرا باز
ای باد مکش برقع جانان مرا باز روشن مکن این آتش پنهان مرا باز ساقی مدهم باده بیاد لب آن شوخ در آتش حسرت مفکن…
آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم
آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم چکنم…
آن سبز چو رنگش ز می ناب برآید
آن سبز چو رنگش ز می ناب برآید از سبزه تر لاله سیراب برآید با تیره شب هجر بساز ای دل نومید کامشب شب آن…
یارم به چوگان باختن چون رو به میدان مینهد
یارم به چوگان باختن چون رو به میدان مینهد از هرکه خواهد گوی سر گردن چه چوگان مینهد چون غنچه دل پر داغ شد از…
وقت طرب ایام گل و موسم کشت است
وقت طرب ایام گل و موسم کشت است میخانه ما در همه ایام بهشت است بی یاد تو در هیچ مقامی نه نشستم گر گوشه…
همچو رخسار تو در عالم گلی بیخار کو
همچو رخسار تو در عالم گلی بیخار کو همچو قدت سرونازی نازنین رفتار کو ای چو گل در پرده ما را قوت صبر از کجا…
هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم
هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم که بدیوانگی عاقبتش نشکستم وه که چندان برخ جام من باده پرست روزن دیده گشادم که در دل…
هرچند که دیدم همه جور و ستم از تو
هرچند که دیدم همه جور و ستم از تو بازآ که گناه از من و لطف و کرم از تو پیش آ قدمی تا بسپارم…
هر کدورت که نصیب من دلخسته شود
هر کدورت که نصیب من دلخسته شود چون بمیخانه روم پاک ز دل شسته شود تا مرا در جگر آتش بود از شوق رخت کی…
نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود
نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود این بود کان نور چشم از دیده من میرود دست من گیرید یا دامان او کز…
نه عاشق است که واله بر وی چون مه تست
نه عاشق است که واله بر وی چون مه تست که مرده متحرک چو سایه همره تست طبیب من بتغافل نپرسی احوالم وگرنه حال که…
نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد
نصیب ما ز ازل درد و داغ و هجران شد نصیبه ازل است این ملول نتوان شد شکستگان محبت ره عدم رفتند دل شکسته ماهم…
ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده
ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده پندم مده به هرزه که تیرم ز شست رفت چون ماه نو بمهر تو دل صاف کرده ایم…
مه دو هفته اگر رفت عمر ساقی باد
مه دو هفته اگر رفت عمر ساقی باد اگر ستاره نماند آفتاب باقی باد خوش است دولت وصلت گر اتفاق افتد مرا سعادت این دولت…
من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم
من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم کو برق آتش سوز من کاتش زند در خرمنم آواره چون مجنون شدم نگرفت کرد امن…
من اگر شکسته عهدم تو وفای خود نگه کن
من اگر شکسته عهدم تو وفای خود نگه کن به خطای من چه بینی به عطای خود نگه کن به ره تو شهسوارا ز فرشته…
مشاطه تو جلوه ناز ای پسر بود
مشاطه تو جلوه ناز ای پسر بود طاووس را چه حاجت مشاطه گر بود با سایه همرهی نکنم شب بکوی تو صاحب نظر ز سایه…
مرغ دلم که کشته شد از چشم مست تو
مرغ دلم که کشته شد از چشم مست تو در خون و خاک چند بغلطد ز دست تو بنشین دمی و مجلس ما را فروغ…
محبوب من چه حاجت گفتن بود که کیست
محبوب من چه حاجت گفتن بود که کیست چون آفتاب بر همه روشن بود که کیست کوته نظر مشاهده برق عیش کرد ما را نظر…
ما فیض دل و فیض الهی همه داریم
ما فیض دل و فیض الهی همه داریم جز بخت دگر هرچه تو خواهی همه داریم در کنج دل ماست هر آن نقد که خواهی…
لیلی نبودش این نمک شیرین چنین زیبا نشد
لیلی نبودش این نمک شیرین چنین زیبا نشد خواه از عرب خواه از عجم چون او کسی پیدا نشد تا وحشت مردم بود الفت نگیرد…
گهی که زلف بر آن روی مهوش افتاده
گهی که زلف بر آن روی مهوش افتاده هزار سوخته را جان در آتش افتاده بصد هزار جفا ای غزال مشکین بو خوشم که با…
گشتیم پیر و یار همان نوجوان که بود
گشتیم پیر و یار همان نوجوان که بود مردیم و آرزوی دل ما همان که بود ای سرو، نرگس تو مرا کشت یا قدت؟ بهر…
گرچه در غارت جان است دو چشم سیهت
گرچه در غارت جان است دو چشم سیهت سر آن چشم سیه گردم و روی چو مهت حاجت صور و دم عیسی مریم نبود مرده…
گر نه کافر بچه یی آتش دل تیز مکن
گر نه کافر بچه یی آتش دل تیز مکن کعبه بر هم مزن آتشکده انگیز مکن مرهم ریش دلم کز سخن تلخ کنی باری از…
گر فراغت طلبی همنفس رندان باش
گر فراغت طلبی همنفس رندان باش سر و سامان بهل و بیسر و بیسامان باش بارخ مغبچکان کنج خرابات خوشست گنج اگر با تو بود…