غزلیات اهلی شیرازی
من که از دور ترا بینم و مدهوش شوم
من که از دور ترا بینم و مدهوش شوم کی بود طاقت آنم که هم آغوش شوم گرچه ناز تو مرا جامه تن کرد قبا…
من از اول ترا خورشید عالم سوز میدیدم
من از اول ترا خورشید عالم سوز میدیدم همه امروز می بینند و من آنروز میدیدم بیاران مینمود از غمزه چشمت مردمی لیکن من از…
مستم و در جوش می بینم دل مجنون خویش
مستم و در جوش می بینم دل مجنون خویش آتشم ای گریه منشان تا بریزم خون خویش گر نریزی جرعه یی در کام من چون…
مرا صد خار از آن نوگل اگر در دل درون آید
مرا صد خار از آن نوگل اگر در دل درون آید اگر خاری رود بیرون ز چشم من برون آید بزهر چشم و خون دل…
مجال حلقه صحبت کرابخانه تست؟
مجال حلقه صحبت کرابخانه تست؟ که کعبه حلقه چشمش بر آستانه تست میانه تن و جان باوجود مهر ازل کجاست آنچه میان من و میانه…
ما خود بریده ایم دل از کار خویشتن
ما خود بریده ایم دل از کار خویشتن لیکن تو رحم کن بگوفتار خویشتن من جان فروشم و تو بهیچم نمی خری کس چون تو…
لعل جانبخشش که آرام دل شیدا ازوست
لعل جانبخشش که آرام دل شیدا ازوست راحت جان است ما را بلکه جان ما ازوست از گلستان جهان هرگز مبادا کم چو سرو آن…
گهی که بر منت از مرحمت نظر باشد
گهی که بر منت از مرحمت نظر باشد طپیدن دل ریشم زیاده تر باشد بصد نشاط رسم سوی تو چو باز آیم دلم طپان و…
گرمی کوثر بدان لبهای خندان داده اند
گرمی کوثر بدان لبهای خندان داده اند جرعه دردی بما هم دردمندان داده اند آنهمه خوبی که یوسف داشت در مصر جمال از ملاحت دلبر…
گرچه بی بختم و دور از رخ گلفام توام
گرچه بی بختم و دور از رخ گلفام توام شکر این بخت چگویم که در ایام توام مرغ هرگز نپرد سوی من و من همه…
گر من از درد تو مردم هرگزت دردی مباد
گر من از درد تو مردم هرگزت دردی مباد جان من گر خاک شد بر خاطرت گردی مباد میرم از درد و نپرسی وه چه…
گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است
گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است ای خاک بر آنسر که درین راه نه خاک است از بسکه بناخن همه دم…
گر تشنه آب خضری از سر اخلاص
گر تشنه آب خضری از سر اخلاص برخیز و بمیخانه درآ از سر اخلاص میخانه بود کوثر و اخلاص تو رهبر آنجا نرسد کس بجز…
گر التفات بود شمع مجلس مارا
گر التفات بود شمع مجلس مارا به کیمیای نظر زر کند مس مارا مرو ز دیده که نقش بنفشه خالت بجای مردم چشم است نرگس…
کوی او خواهی دلا محنت کش اغیار باش
کوی او خواهی دلا محنت کش اغیار باش دم مزن خاموش همچون صورت دیوار باش امشبم خواب اجل خواهد ربود ای دل ولی شایدم آن…
کس عشوه خونخواری او را نشناسد
کس عشوه خونخواری او را نشناسد کس دشمنی و یاری او را نشناسد از بسکه رخ از عربده افروخته چون گل کس مستی و هشیاری…
کاکل شکست و شد گره کار بسته تر
کاکل شکست و شد گره کار بسته تر کار دل شکسته ما شد شکسته تر ابرو گشاده بود و مرا کار بسته بود بر زد…
فلک بدور تو طفلی که در وجود آورد
فلک بدور تو طفلی که در وجود آورد کجا به مسجد و محراب سر فرود آورد کسی که قبله گهش آن دو طاق ابرو شد…
عیش ما یک عشوه از چشم سیاه او بس است
عیش ما یک عشوه از چشم سیاه او بس است عاشقان را از دو عالم یک نگاه او بس است دل که جوید از دهانش…
عمرم همه با صوت نی و چنگ بسر رفت
عمرم همه با صوت نی و چنگ بسر رفت وز سیلی عشق آنهمه از گوش بدر رفت من سوختم از عشق و ترا هیچ خبر…
عاشقم بر آن بت و دل خون که از اندیشه است
عاشقم بر آن بت و دل خون که از اندیشه است کز پس هفتاد سالم بتپرستی پیشه است از دل پرخون مستان ای پری غافل…
صید یوسف صورتان دل از ره معنی کند
صید یوسف صورتان دل از ره معنی کند گرگ بیمعنی چه سگ باشد که این دعوی کند آنچه بیند دیده مجنون نبیند چشم غیر گرچه…
شور ستمت چند کند دور ز خویشم
شور ستمت چند کند دور ز خویشم شوری مکن ای کان نمک بادل ریشم خونریزی مژگان تو ای مرهم دل چند تا چند زنی بر…
شبی که بی تو برین پیر خسته حال گذشت
شبی که بی تو برین پیر خسته حال گذشت شبی گذشت که گویی هزار سال گذشت مگر بیایی و عمری نوم دهی از وصل که…
شادمان از وصل جانان بخت ما هرگز نبود
شادمان از وصل جانان بخت ما هرگز نبود عاشقان را بخت و خوبان را وفا هرگز نبود با هزاران دوستی بیگانه از ما شد سگت…
سنگ جفا بقصد دل زار خسته ام
سنگ جفا بقصد دل زار خسته ام مفکن که من ز طالع خود دلشکسته ام خونا به گر شدست سرشگم عجب مدار داغ درون خویش…
سرم فدای رهی باد کان سوار آید
سرم فدای رهی باد کان سوار آید سری که خاکره او نشد چه کار آید تو جلوه یی کن و صد مرغ دل بدام آور…
سجده بت گر کنم در نظرم روی تست
سجده بت گر کنم در نظرم روی تست قبله جانم تویی روی دلم سوی تست روی تو هرجا بود قبله جان من است خاطر من…
ساقی بیا که دست ارادت بهم دهیم
ساقی بیا که دست ارادت بهم دهیم باشد که دست محنت ایام خم دهیم گنج دل از خرابه می در کف آوریم وین خاک تیره…
زان در پی یارم که عنانم به کف اوست
زان در پی یارم که عنانم به کف اوست بر من چه گناه است کشش از طرف اوست او تشنه به خون من و گر…
ز بسکه گرد رهت جان عاشقان دارد
ز بسکه گرد رهت جان عاشقان دارد نسیم کوی تو پیوسته بوی جان دارد دو نرگس تو ز مژگان بصد زبان در حرف چرا چه…
رقیب مانع دیدار یار من شده است
رقیب مانع دیدار یار من شده است عجب ستاره نحسی دچار من شده است برزوگار که این فتنه بود کز خط تو بلای جان من…
ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد
ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد حاجت سوختنم نیست چه دورم ز لبت ماهی از آب…
دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد
دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد غرق خون گشته ام از…
دمی که همنفسان گرم گفتگو بینم
دمی که همنفسان گرم گفتگو بینم من از کناره به دزدیده روی او بینم لطیفه هاست…. گشایم از رخ تو زلف و مو بمو بینم…
دل کباب از لعل او چون از دلش بیرون کنم
دل کباب از لعل او چون از دلش بیرون کنم همچو آتشپاره یی چسبیده بر دل چون کنم ای چو جان جا کرده بر دل…
دل بکف میداشتم عمری نگاه از دست تو
دل بکف میداشتم عمری نگاه از دست تو ساعدت خواهی نخواهی برد آه از دست تو پنجه کردم با تو بیرحم و زیان کردم از…
در گریبان ریز ساغر زاهد سالوس را
در گریبان ریز ساغر زاهد سالوس را تا بسوزد ز آتش می خرقه ناموس را خسته دل را دمی جانبخش می باید طبیب عیسیی جو…
اگر چه ساقی جان می نهاد در دستت
اگر چه ساقی جان می نهاد در دستت حقیقتی دگرست این که می کند مستت پی نظاره خود جام جم تو را دادند تو خود…
از من خبر ای پسر نداری
از من خبر ای پسر نداری عاشق شده ام خبر نداری ما را بفغان میار از غم گر طاقت دردسر نداری از زندگی ام چرا…
از رشگ رخت گر دل گل درد نکردی
از رشگ رخت گر دل گل درد نکردی گل در تب گرم این عرق سرد نکردی گر عشق خریدار رخ زرد نبودی اکسیر محبت رخ…
از بهر قتل عاشق دلخسته چشم یار
از بهر قتل عاشق دلخسته چشم یار تیغی کشیده از مژه همچون زبان مار پاس دل است مایه هر دولتی که هست هان ای پسر…
آتش آهم نهال وادی ایمن شده
آتش آهم نهال وادی ایمن شده باز این آتش نگه کن کز کجا روشن شده من چنین مدهوش وصل و غافلم از بیخودی اشک حسرت…
در خواب گنج وصلت جان خراب ببیند
در خواب گنج وصلت جان خراب ببیند مفلس خراب گنج است اما بخواب بیند هر گه که مست آیی از بزم غیر بیرون عاشق ز…
خون شد جگر از خنده که آن رشک ملک زد
خون شد جگر از خنده که آن رشک ملک زد تا چند توان بر جگر ریش نمک زد چند از دل آلوده صفا خرج توان…
خوش آنکه پیش تو دور از دیار خود گریم
خوش آنکه پیش تو دور از دیار خود گریم بهانه غربت و بر حال زار خود گریم گهی که خاک شوم خیزم از مزار چو…
خواهم شبی گوش رضا بر حال زار من نهی
خواهم شبی گوش رضا بر حال زار من نهی وانگه که خواب آید ترا سر در کنار من نهی کی مرهم داغم شوی ای آرزوی…
خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد کرد
خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد کرد تاچه با جان من خسته جگر خواهد کرد بر رخ همچو گلت سبزه که برمیخیزد رستخیزی…
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم کیم آتش نشاند دیده زان…
چون تو گویی سخن این دلشده را گوش کجا
چون تو گویی سخن این دلشده را گوش کجا دل کجا عقل کجا فهم کجا هوش کجا پای بوسی زسگت گر دهدم دست بس است…