قناعت از دو عالم میتوان کرد

قناعت از دو عالم میتوان کرد صبوری زان میان کم میتوان کرد نخواهم بی لبت ملک سلیمان سلیمانی به خاتم میتوان کرد طبیب درد یاران…

ادامه مطلب

غیرت عشق کی هلد، کز ستم تو دم زنم

غیرت عشق کی هلد، کز ستم تو دم زنم ورنه بیکدم از غمت هر دو جهان بهم زنم ای پی داد میزند آتش آه من…

ادامه مطلب

عیبم مکن که عقل تو از کف زمام داد

عیبم مکن که عقل تو از کف زمام داد بس جان که دل به پختن سودای خام داد نشنیده یی که عشق عنان مراد دل…

ادامه مطلب

عجب که شمع شبی در سرای من سوزد

عجب که شمع شبی در سرای من سوزد من آن نیم که کسی از برای من سوزد مجال خواب چو شمعم بهیچ پهلو نیست ز…

ادامه مطلب

عاشق دلریش را زخم تو مرهم دهد

عاشق دلریش را زخم تو مرهم دهد مرده دلانرا شفا عیسی مریم دهد صید خودم از چه کرد چشم تو کز من رمید آهوی چشم…

ادامه مطلب

صبر تلخ است و دوای من خونین جگر است

صبر تلخ است و دوای من خونین جگر است داروی درد من از درد جگر سوزتر است چون ننالم که رقیبش بجفا می کشدم وین…

ادامه مطلب

شمع روی تو نه افروخته چشم من ازوست

شمع روی تو نه افروخته چشم من ازوست این چراغیست که چشم همه کس روشن ازوست دست در گردنت آن زلف بهل تافکند که ترا…

ادامه مطلب

شب سگت دل خواست از عاشق چه بودی داشتی

شب سگت دل خواست از عاشق چه بودی داشتی کاشکی جان همچو دل پیشش وجودی داشتی راستی را گر کسی میبود سرو بوستان پیش سرو…

ادامه مطلب

سوختم چند چو برق آیی و چون باد روی

سوختم چند چو برق آیی و چون باد روی من بصد فتنه گرفتار و تو آزادی روی میکنی جور و جفا تا نکنم یاد تو…

ادامه مطلب

سفید موی و سیه نامه از گنه تا چند؟

سفید موی و سیه نامه از گنه تا چند؟ چو نامه روی سفید و درون سیه تاچند؟ چو شمع چند بسوزم بکنج غم بی تو…

ادامه مطلب

سر رشته غم دل چون شمع جانگدازست

سر رشته غم دل چون شمع جانگدازست کوته کنم حکایت کاین قصه بس درازست او همچو سرو سرکش من خاک ره چو سایه آن رسم…

ادامه مطلب

ساقی، جهان سرشک حریفان گرفته است

ساقی، جهان سرشک حریفان گرفته است کو کشتی شراب که طوفان گرفته است چندان بجان رسید دلم از غم جهان کز محنت جهان دلم از…

ادامه مطلب

زدرد میرم و گویی که بیش از این بادا

زدرد میرم و گویی که بیش از این بادا تو گر خوشی که چنین باشم این چنین بادا جدا زشمع رخت گر بصحبتم هوس است…

ادامه مطلب

ز رقیب او چه سازم که کند نظر بکین هم

ز رقیب او چه سازم که کند نظر بکین هم چه رخی گشاده دارد که کند گره جبین هم ز غم بهشت رویی من خسته…

ادامه مطلب

روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش

روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم کز سفال سگ او…

ادامه مطلب

رفتیم برون زین چمن و هیچ نگفتیم

رفتیم برون زین چمن و هیچ نگفتیم ناچیده گلی صد سخن سخت شنفتیم ماییم درین گلشن عیش از ستم بخت آن غنچه دلتنگ که هرگز…

ادامه مطلب

دیوانه عشق توام مجنون مادرزاد هم

دیوانه عشق توام مجنون مادرزاد هم در عشق و مستی کی بود مجنون چو من فرهاد هم تو سرو آزاد منی من بنده عشق توام…

ادامه مطلب

دوستان چون میرم آن خشت درم بالین کنید

دوستان چون میرم آن خشت درم بالین کنید وزلب جانبخش او حرفی مرا تلقین کنید از شهیدان غم عشقم مرا در زیر خاک بارخ پر…

ادامه مطلب

دلا، ز تخت سلیمان کسی چه یاد دارد

دلا، ز تخت سلیمان کسی چه یاد دارد که عاقبت ببرد باد آنچه باد آرد مگر نسیم قبولم چو غنچه بنوازد که کار بسته من…

ادامه مطلب

دل را نمک از گریه گرم است شکی نیست

دل را نمک از گریه گرم است شکی نیست بی چاشنی گریه کبابش نمکی نیست ای گل ز غم خویش یکی با تو چگوید درد…

ادامه مطلب

درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است

درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است اگرنه عشق بود هرچه هست خار و خسی است چو صبح همنفس مهر آفتابی باش مزن به هر…

ادامه مطلب

در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی

در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی بیرون ندهم همچو گل از گریه گلابی رحمت بمن ای گنج وفا نیست وگرنه ویرانه تر از…

ادامه مطلب

اگر از غم تو صد جان به یکی نفس برآید

اگر از غم تو صد جان به یکی نفس برآید نفسی نه از دهانت بمراد کس برآید توبکاکل پریشان نرسی ز هیچ راهی که هزار…

ادامه مطلب

از عالم جان آنچه بما فیض رسان است

از عالم جان آنچه بما فیض رسان است حسن خوش و آواز خوش خوش نفسان است صید دل من زاهد و صوفی نتوانند سیمرغ من…

ادامه مطلب

از جهان فردم همین در بند رخسار توام

از جهان فردم همین در بند رخسار توام بنده حسنم درین عالم گرفتار توام از زلیخا کی نیم ای یوسف اکنون جان بکف روز بازارست…

ادامه مطلب

آدم و گندم، من و خال لب جانانه‌ای

آدم و گندم، من و خال لب جانانه‌ای من نه آن مرغم که در دام آردم هر دانه‌ای درنگیرد صحبت من با دم ارباب عقل…

ادامه مطلب

در سجده خود آن مه صد آفتاب بیند

در سجده خود آن مه صد آفتاب بیند یوسف کی این عزیزی هرگز بخواب بیند ما از صفای آن رخ حق بین شدیم و صوفی…

ادامه مطلب

داند دل تو راز من وزان تو من هم

داند دل تو راز من وزان تو من هم چون آینه صاف است چه حاجت بسخن هم عیب من مجنون مکن ار جامه زدم چاک…

ادامه مطلب

خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود

خوش روزگار وصل که ما را دویی نبود تا روزگار بود بدین نیکویی نبود در جان من تو بودی و من در دل توهم من…

ادامه مطلب

خورشید اوج عزت خوبان ماه رویند

خورشید اوج عزت خوبان ماه رویند معراج خاکساران این بس که خاک کویند خامان ز عشق یوسف لافند چون زلیخا من عاشق خموشم مردان ز…

ادامه مطلب

خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند

خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند دشمن چه سگ بود گله از دوستان کنند ز نار عشق رشته جان شد مرا چو…

ادامه مطلب

حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است

حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است با دیگران به صورت و باما بمعنی است خاک ره از فروغ تو ای آفتاب حسن…

ادامه مطلب

چون شیشه پرم از غم پیمان گسل خویش

چون شیشه پرم از غم پیمان گسل خویش بگذار که خالی کنم از گریه دل خویش گر سوزش پروانه ز نزدیکی شمع است من سوختم…

ادامه مطلب

چو ماه نوجمال عالم افروزش که می بینم

چو ماه نوجمال عالم افروزش که می بینم ز روز دیگر افزون است هر روزش که میبینم نهال نورس قدش گذشت از قامت طوبی از…

ادامه مطلب

چو چاره از غم خونخواره نمییابم

چو چاره از غم خونخواره نمییابم جز آنکه جان بدهم چاره یی نمی یابم بهار عمر خزان کردم از غمت ایگل هنوز فرصت نظاره یی…

ادامه مطلب

چند سوزیم ز داغ دل بیحاصل خویش

چند سوزیم ز داغ دل بیحاصل خویش آه ازین داغ دل و وای ز دست دل خویش هرکه در دست غمم دید بدین سوختگی گفت…

ادامه مطلب

چشم ز گریه خانه مردم پر آب کرد

چشم ز گریه خانه مردم پر آب کرد طوفان اشک من همه عالم خراب کرد گفتی لب مراست بدلها حق نمک حقا که این نمک…

ادامه مطلب

جز از وصال تو با کس سر وصولم نیست

جز از وصال تو با کس سر وصولم نیست به جز قبول تو هیچ از جهان قبولم نیست اگرچه بی تو به هر سر چو…

ادامه مطلب

جام وصلت بکف کج نظران نتوان دید

جام وصلت بکف کج نظران نتوان دید چشم خود در کف دست دگران نتوان دید کامم این بس که نگاهی کنمت در گذری بیش ازین…

ادامه مطلب

تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد

تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد نمیرسد بتو دستم چه میتوانم کرد چه همت است ز جانبخشی فلک بر من که چون تو آفت…

ادامه مطلب

ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت

ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت مرا یک جان و می‌خواهم شوم صد بار قربانت قیامت در صباح حشر باشد وه…

ادامه مطلب

تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد

تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد بسیار شب چو دزدان از روزنش برآمد در دشت از آن غزالان گردند گرد مجنون کز خون دل…

ادامه مطلب

تا بکی توبه کنیم از می و دردم شکنیم

تا بکی توبه کنیم از می و دردم شکنیم توبه کردیم که از توبه دگر دم نزنیم چشم صاحب نظرانست بر آنگونه چشم ما هم…

ادامه مطلب

پیش تو ایطبیب جان بسکه ز خویش میروم

پیش تو ایطبیب جان بسکه ز خویش میروم حال نگفته از درت بادل ریش میروم از همه کس چو ذره ام پیش تو آفتاب پس…

ادامه مطلب

بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد

بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد سر نیاز صراحی اشارتی دارد بهر زبان که بود حرف عشق باشد نیک سخن بفهم که هرکس عبارتی دارد…

ادامه مطلب

بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم

بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم تو گویی صورت یار از در و دیوار می بینم جهانی عاشق رویش ولیکن رخ ز من…

ادامه مطلب

بناوکی که مرا رخنه در درون کردی

بناوکی که مرا رخنه در درون کردی کدورتهمه عمر از دلم برون کردی تو سرو ناز که گل را بناز میبویی کجا بری دل ما…

ادامه مطلب

بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست

بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست در همه معرکه‌ای قصه بد نامی ماست جام می زهر شود در دل ما بی لب تو زهر…

ادامه مطلب

بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی

بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی دل باز ده که با تو بگویم حکایتی ما بنده توییم چرا بی‌عنایتی؟ کس دل به بندگی ننهد بی عنایتی…

ادامه مطلب

بجای آب حیاتم شکر لبی دادند

بجای آب حیاتم شکر لبی دادند حیات خضر بهر کس ز مشربی دادند ز بت پرستی ام ای شیخ خود پرست مرنج مرا چنانکه تویی…

ادامه مطلب